🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_239
_علم امروزه میگه.... مردای عاشق زنانی هستن که حرف بزنن...
این حرف پیمان، نگاه متعجب من و حامد را به دنبال داشت.
_تا جایی که من شنیدم میگن مردا عاشق زنای ساکت هستن.
اینرا حامد گفت و من برای عوض کردن روحیه ی گلنار، با لحنی طلبکارانه گفتم:
_یعنی چی جناب پورمهر؟!.... یعنی من ساکت بشم.
فوری از درون آینه نگاهم کرد و لبش را گزید.
_دور از جون شما... شما سکوت کنی من سکته میکنم.
با غرور سرم را سمت گلنار که با آن چشمان بی فروغش داشت فقط نگاهمان میکرد، چرخاندم که آقا پیمان به شوخی ادامه ی حرف حامد را گرفت و گفت:
_آره خانم پرستار... اگه شما سکوت کنی حامد سکته میکنه اما نه از غصه... از شوق!
حامد فوری چشم غره ای رفت و پیمان لبخندی زد بلکه گلنار بخندد. اما عکس العمل گلنار تنها نگاهی بود که از ما پس گرفت و سری که برگشت سمت پنجره و آهی که کشید.
و حامد اینبار پرسید :
_الان چه حالی داری؟... وقتی گلنار خانم چند روزه باهات حرف نزده چه حالی داری واقعا؟
پیمان با غصه ای که حتی در صدایش لرزش ایجاد کرده بود جواب داد:
_بخدا آخرش سکته میکنم.
و فوری گلنار زیر لب گفت:
_دور از جون...
همان یک جمله چقدر پیمان را خوشحال کرد.
_الهی فدای خانمم بشم... خب یه چیزی بگو دق کردم.
و باز گلنار تکرار کرد.
_دور از جون پیمان...
و پیمان همانطور که از صندلی جلو چرخیده بود سمت گلنار با ذوق و شوق گفت:
سبیا صورتت رو ببوسم عزیزم.
و حامد فوری اِی کشیده ای گفت:
_خب حالا.... جو زده نشو.
و من خنده ای بی صدا و ریزی کردم و گلنار لب گشود.
_دلم گرفته... خیلی هم گرفته... میگم. خوشبحال مستانه... وقتی محمد جواد به دنیا اومد... بی بی و خانم جانش کنارش بود... ولی من چی؟.... نه خواهری، نه مادری، نه حتی بی بی...
و بغض کرد باز که فوری دستم را دور گردنش انداختم و سرش را روی شانه ام جا دادم.
_نگو گلنار جان... من مثل خواهرت... منم خواهر ندارم... ما همو داریم عزیزم... تازه خانم جانم هم مثل بی بی خدابیامرز شما... بخدا اینقدر دوست داره که نگو.
گلنار سکوت کرد و پیمان با صدایی که رنگ عوض کرده بود گفت:
_خب منم کسی رو ندارم... وقتی ازدواج کردم پدر و مادرم و فقط هفته ای یکبار اونم تنهایی دیدم... خب همه مثل همیم... همین حامد بی پدر و مادر رو ببین!
همین جمله ی آخرش صدای خنده ی من و اعتراض حامد را بلند کرد.
_تو معلوم هست چی داری میگی؟!
_منظورم از بی پدر و مادر اینه که ولت کردن رفتن خارج کشور دیگه.
حامد با حرص گفت:
_خب همینو بگو... حتما باید یه طوری حرف بزنی که از توش یه فحش در بیاد!
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_239
_خب بفرمایید چای....
نشست درست کنار من!
بی هیچ فاصله ای!
انگار تک تک رگ های مغزم داشت، دونه دونه از اتصالش به مغز قطع می شد.
_همیشه اینقدر راحتی!
با آنکه نگاهش نمی کردم و چشمم به سالن خالی از هر مهمانی بود، اما او زل زده بود به من که جوابم را داد:
_نباشم؟!.... خونه ی خودمم راحت نباشم؟!
_نه وقتی یه نفر دیگه رو به زور و زحمت کشوندی ازت محافظت کنه.
صدای خنده اش درست از کنار گوشم برخاست.
_چقدر سخت می گیری بهنام.... من مشکلی ندارم.... با هیچی مشکل ندارم.... تو چرا اینقدر فرار می کنی رو نمیفهمم!
انگار با زبان بی زبانی اصل حرفش را زد.
همان دلیلی که برایش 100 میلیون خرج کرده بود!
آخه چرا من؟!
بهتر از من دورش بود.
چشم بستم. و این دستور مادر بود.
شاید اگر دستور مادر را انجام نداده بودم، من هم در دامش می افتادم.
« _قربون پسر خوشگل و خوش تیپم برم.... یه شونه که به سرت میزنی دل هزار تا دختر برات می ریزه.... فدات بشه مادر.
_خدا نکنه.... نگو مادر جان.
_بهنام جان.... من برات خیلی دعا می کنم.... از جامعه ی امروزی می ترسم.... از دختراش می ترسم.... از دخترایی که حاضرند خودشون رو قالب یه پسر چشم و دل پاکی مثل تو کنند،.... می ترسم.... من.... سپردمت دست حضرت اباالفضل..... اونقدر برای مادرش نماز خوندم که چشمای پسر منو هم مثل پسر خودش پاک نگه داره که یقین دارم چشماتو هرز نگاه اینجور دخترا نمی کنی..... اما.... اما اگه یه روز.... شیطون خواست فریبت بده.... قبلش بهش بگو باشه.... چشماتو ببند و اول شب اول قبر خودتو.....
و اینجای حرفش گریست و زیر لب زمزمه کرد :
_ دور از جونت.... مادرت بمیره....
_خدا نکنه.....
و باز ادامه داد : اگه شیطون خواست فریبت بده.... چشماتو ببند و اول فکر کن به اون شبی که هیچ کسی پیشت نیست.... نه من... نه باران.... هیچ کی.... جز خدایی که همیشه همراهت بوده.... فکر کن به اون مور و ملخ و کرمی که میخوان این بدن رو طعمه ی خوردنشون کنند..... وقتی چشم باز کنی دیگه میلت سمت گناه نمیره. »
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............