eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ و نگذاشت تا من حرفی بزنم و رو به باران کرد. _خب خانم پرستار... شما هم انگار بدت نمیاد یه زندگی رو بهم بزنی.... امروز که مانی بیمارستانه واسه چی اومدی اینجا؟ _خب.... من.... آخه.... و آن « من و خب و آخه » اصلا برای شراره قانع کننده نبود. _همین الان از اینجا می ری.... دیگه هم نمی خوام تو خونه‌ام ببینمت.... من عاشق شوهر و زندگیم هستم می فهمی. بلند و عصبانی خندیدم. _عاشق!!.... کدوم عشق؟!.... تو منو واسه پول شرکتم می خواستی..... بس کن این حرفا رو. و شراره با نگاه خاصی، خواست دلبری کند شاید! _رادمهر!.... من عاشقت هستم عزیزم. دیگر کفرم بالا آمد. برخاستم از پشت میز و فریاد زدم. _عاشقمی؟!.... عاشقم بودی که منو مثل یه کالا معامله کردی!.... عاشقم هستی؟!... عاشقم هستی که صبح تا شب با دوستاتی و من و این بچه رو ول می کنی؟!.... ببین شراره.... اصلا قبول.... تو عاشق.... ولی من عاشقت نیستم.... حالم ازت بهم می خوره.... از تو... از این ناز و اَدایی که می خوای برام بیای.... از حرف زدنت.... از طرز تفکرت.... از زندگی با تو.... متنفرم..... می فهمی؟ باران فوری برخاست و گفت : _فکر کنم این صحبت‌ها خصوصیه و به من ربطی نداره... با اجازه جناب فرداد. و هنوز یک قدم برنداشته، شراره محکم توی گوش باران کوبید. _دختره‌ی بی‌چشم و رو.... واستادی تمام دعوای ما رو بشنوی بعد یادت افتاده این حرفا خصوصیه؟! باران باز سکوت کرد و همین سکوتش و همان نگاهی که نمی دانم چرا به من انداخت، حالم را بد کرد. با یک خداحافظی رفت و همین که در خانه را بست من دیوانه شدم. چنان لیوان چایم را زمین زدم که خود شراره هم ترسید. _نمی خوامت..... به کی باید بگم؟.... برو گورتو گم کن از زندگیم..... حالم ازت بهم می خوره.... می فهمی اینو؟ او هم عصبی صدایش را بالا برد. _آره... فکر کردی.... می خوای من برم که راه رو واسه تو باز کنم؟.... نخیر جناب فرداد... همینه که هست.... می خوام باشم سر زندگیم ببینم چه جوری می خوای منو از خونه‌ات بندازی بیرون. و من با حرص و عصبانیت سمتش حمله کردم. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............