eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ و صدای گریه اش باز بلند شد. _تو لایق عشق من نیستی.... حیف اون همه احساسی که پای تو گذاشتم. دستم درد می کرد و از انگشت دستم آرام آرام خون می چکید. چند دستمال کاغذی برداشتم و روی دستم گذاشتم و با خونسردی گفتم: _اگه بازم بخوای تو خونه ی من بمونی.... همینه.... خیلی باهات مدارا کردم که تا حالا، واسه این همه کثافت کاری، کتکت نزدم... ولی از حالا به بعد فقط کتکه.... با دوستات بری مسافرت، کتکه..... بری مهمونی های شبانه کتکه.... حالا بلند شو از جلوی چشمام تا نزدم ناکارات نکردم..... و او باز از جایش تکان نخورد که ناگهان فریاد کشیدم: _گمشو میگم. و این بار رفت. آن روز تا شب شراره را ندیدم. یک باری بیرون رفت که احتمال دادم بیمارستان رفته باشد. اما چون به من چیزی نگفت تا به خانه برگشت، همین که در خانه را باز کرد، یک سیلی نثارش کردم. متعجب نگاهم کرد که چشم در چشمش گفتم: _گفتم میزنم.... باید بگی کجا میری.... باید اجازه بگیری.... کدوم گوری بودی؟ دستش را روی گونه‌ی سیلی خورده‌اش گذاشت و با چشمان متعجبش باز نگاهم کرد. _وحشی!.... بیمارستان بودم. سری تکان دادم و با آنکه برای همان سیلی هم عذاب وجدان داشتم اما نگذاشتم او بویی ببرد. _خب... از این به بعد زبونتو یه تکون بده... دو کلام بگو میرم بیمارستان تا سیلی نخوری.... فهمیدی؟ زیر لب گفت : _عوضی..... و من بلندتر فریاد کشیدم : _فهمیدی یا یکی بزنم تا گوشات وا بشه؟ _بی‌شرف.... او همچنان داشت فحش میداد و ناسزا می گفت که خونسرد رفتم سمت سالن. _امشبم از رفتن به مهمونی شبانه خبری نیست.... جُم بخوری، لِه و لَورده ات می کنم. چند تا فحش آب دار داد و رفت طبقه ی بالا. اصلا از شنیدن فحش هایش ناراحت نمی شدم. چون احساس می کردم تازه او هم دارد کمی سختی می کشد. بس بود 4 سال کوتاه آمدن، سکوت کردن، محل ندادن.... این روش کارساز نبود. کتک لازم بود شراره!.... آنقدر وقیح شده بود که نمی گفت کجا می رود و توقع داشت، من هم نپرسم و اسم این زندگی کثافت بار را هم عاشقانه گذاشته بود!! شب اما باز با پررویی لباس پوشید تا به مهمانی برود که این دفعه مثل شبهای قبل سکوت نکردم. _کجا؟ جوابم را نداد و رفت سمت در خروج که سمتش دویدم. _بهت میگم کجا؟ ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............