حجابٺانراحفظڪنید!
ٺادشمنآتشبگیࢪد . .
-زینبسلیمانۍ
•➜ ♡჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آمدن هر صبح پیام خداوند برای
آغاز یک فرصت تازه است
برخیز و در این هوای دلچسب
زندگی را زندگی کن تغییر مثبتی ایجاد کن
و از یک روز دوست داشتنی خـــداوند
لذت ببر و قدر زندگیتو بدون
صبحتون بخیر عزیزان
🎥حسین الکایی
🌍مازندران _ نوشهر _ آبشار دارنو
خوشبختے؛
میٺۆنه داشتݧ آدمۍ باشہ...☂
کہ بلده حتێ از راه دور هم حالتو خوب ڪنه :)🌿'
#انرژیمثبت
از شبی که مرا نجف بُردی؛
در سرِ من دگر حواسی نیست...
#امیرالمومنین
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_444
لبخند قشنگی زد و نجیبانه سرش را پائین انداخت.
_فکر کنم همون غذای مورد علاقه ی شما خوب باشه.
_غذای مورد علاقه ی من!؟
لبخندش را کمی از روی لبانش جمع کرد و گفت :
_اگه واقعا خاطرات گذشته یادتون باشه، یادتون میاد.
قدمی سمت خروج از آشپزخانه برداشت که با جدیت بلند صدایش زدم:
_واستا ببینم.... یعنی چی این حرفت؟!.... می گم چی می خوای یه کلمه بگو چی... واسه چی معما طرح می کنی؟!
به پوشه ی شرکت اشارهای کرد و جواب داد :
_این جوری یک به یک می شیم... شما برای من معما طرح کردی منم برای شما... موفق باشید جناب فرداد.
از آشپزخانه که بیرون رفت، چند ثانیه ای درگیر حرفی که زد شدم.
لعنتی هنوز هم خوب می توانست با همه اگر و اَمّاهای موجود، مرا رام کند.
واقعا ساحرهای بود که خوب می توانست مرا مثل موم در دستانش رام کند.
نفس عمیقی کشیدم که چشمم به مانی افتاد که محو لبخند بی ارادهای که روی لبم آمده بود، شده بود.
_چیه؟!... تو دیگه چی می گی؟!
_خاله باران غذا چی دوست داره؟!
_اگه می دونستم که بهت می گفتم.
و کمی فکر کردم.
گذشته ها را خوب زیر و رو کردم و تنها غذایی که در گذشته ها، در خاطراتمان مشترک بود و ما باهم خوردیم، همان باقالی پلو با گوشت بود!
بی شک همان هم منظورش بود. مانی را به بهانه ای توی حیاط فرستادم و به رستوران خانگی که سراغ داشتم زنگ زدم.
_الو سلام جناب فرداد... چی امروز سفارش می دید قربان؟
_دو پرس قورمه سبزی و دو پرس هم باقالی پلو با گوشت بره....
_قربان باقالی پلو با ماهیچه داریم فقط... گوشت بره نداریم متاسفانه.
_باشه همون خوبه....
_مخلفات چی قربان؟
_سالاد فصل می خوام و دوغ محلی.
_چشم قربان چه ساعتی بفرستم براتون؟
نگاهی به ساعت دیواری روی دیوار آشپزخانه انداختم و گفتم:
_می خوام غذاها 12 ظهر اینجا باشه.
_چشم قربان.... امر دیگهای ندارید؟
_نه ممنون... چرا چرا...
قبل از آن که تماس را قطع کند گفتم :
_پیک رستوران رسید، زنگ نزنه.... به موبایلم یه تماس بگیره... ممنون می شم.
_چشم حتما قربان.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
- أشڪۍالفرَاقإلك . .
أنامشتاقإلك . .💔
+ ازجدایۍ؛ازتوگلهدارم . .
دلمبراتتنگشده . . (:
#علیجان
#السݪامعلیڪیاامیرالمومنین
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_445
مانی را تا ظهر سرگرم کردم.
کمی در حیاط با هم بازی کردیم.... کمی برایش از فروشگاه اینترنتی خرید کردم و نهایت سر ظهر گوشی ام زنگ خورد.
غذاها رسیده بود.
مانی را به سالن فرستادم و جدی تهدیدش کردم که دنبالم راه نیافتد.
بعد سمت در حیاط رفتم و غذاها را تحویل گرفتم.
همه ی غذاها را به آشپزخانه بردم و از درون ظرفهایشان داخل قابلمه خالی کردم.
سالاد را هم ریختم درون کاسه ای بلور و گذاشتم روی میز.
و درست همان زمانی که ظرف های یکبار مصرف غذاها را داشتم نیست و نابود می کردم، مانی سر رسید.
_من گرسنمه.
_باشه صبر کن غذا حاضر بشه بعد.
_غذا که اومد.... اونم ظرفشه!
چپ چپ نگاهش کردم.
_نخیر اینا آشغال شام دیشبه.... غذا روی گازه.
نگاه مانی سمت گاز رفت که دیدم دارد زیادی دقت می کند که ناچار شدم بگویم:
_اصلا برو خاله باران رو صدا کن بیاد ناهار.
و دوید و رفت.
من هم مشمای ظرفهای یکبار مصرف غذا را در حیاط خلوت گذاشتم و در حیاط خلوت را که از سمت آشپزخانه بود بستم.
بعد دستان چرب و چیلی شده ام را شستم و بشقاب ها را روی میز گذاشتم که باران آمد.
_خسته نباشید جناب فرداد...
_چیزی فهمیدید از لیست فروش؟
_یه چیزایی عجیب هست ولی تا کامل بررسی نکنم نمی تونم بگم.
_چی مثلا؟
نشست پشت میز و گفت :
_خب مثلا اینکه از یه تاریخی به بعد کل محصولات پر فروش شما همه با هم افت فروش پیدا کردند.
همانطور که چند بشقاب روی میز می گذاشتم پرسیدم:
_خب این یعنی چی؟
نگاهم کرد.
_خب خیلی عجیبه که چرا فقط همون محصولات پر فروش يکدفعه افت فروش پیدا کردند... همه با هم... یکدفعه .... خب یه کم بعیده!
تکیه زدم به کابینت و ذهنم درگیر حرفش شد.
_احتمال داره که یک نفر دستش تو این کار باشه؟!
_هیچ بعید نیست.... ولی کی آخه؟... یکی باید بره به هر کدوم از شعبه های فروش محصولات شما سر بزنه و آمار بگیره و بعد... چکار کنه؟!.... یعنی اینجاش مجهوله که حالا چکار کرده که این فروش پایین اومده؟!
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علمداری امام خامنه ای✨
لبیک یا خامنهای ❤️🤍💚
╔═════ ೋღ