eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـــــداے من ❄️میان این همه چشم 💫نگاه تو تنها نگاهے ست ❄️ڪہ مرا از هرنگهبان 💫و محافظے بے نیازمی کند ❄️نگاهت رابرای تمام 💫عزیزان و دوستانم آرزو می کنم. شبتون آرام ☃️💫 ┏━━✨✨✨━━┓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسول مهربانی(ص) نگاه محبت‌آمیز✨ به چهره پدر و مادر عبادت است. بحار۷۴:۸۰ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✨﷽✨ ✅عواقب سستی در نماز ✍حضرت زهرا(س) می فرماید : از پدرم رسول خدا(ص) درباره مردان و زنانی که در نمازشان سستی و سهل انگاری مکنند، پرسیدم. آن حضرت فرمودند: هر زن و مردی که در امر نماز سستی و سهل انگاری داشته باشد، خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می گرداند: 1 خداوند برکت را از عمرش می گیرد. 2 خداوند برکت را از رزق و روزی اش می گیرد. 3 خداوند سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند. 4 هر کاری که بکند بدون پاداش خواهد ماند. 5 دعایش مستجاب نخواهد شد. 6 برایش بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود. 7 ذلیل خواهد مرد. 8 گرسنه جان خواهد داد. 9 تشنه کام خواهد مرد به طوری که اگر با همه نهرهای دنیا آبش دهند, تشنگی اش برطرف نخواهد شد. 10 خداوند، فرشته ای را برمی گزیند تا او را در قبرش نا آرام سازد. 11 قبرش را تنگ گرداند. 12 قبرش تاریک باشد. 13 خداوند فرشته ای را بر می گزیند تا او را به صورتش به زمین کشد. در حالی که خلایق به او بنگرند. 14 به سختی مورد محاسبه قرار گیرد. 15 و خداوند به او ننگرد و او را پاکیزه نگرداند و او را عذابی دردناک باشد. 📚مسند حضرت فاطمه الزهراء (س)، ص۲۳۵ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
...عشق ۲۱۷ چی بهتر از این که شر یه مزاحم کم شد و تکلیفش معلوم شد !! همونجوری که حسام گناه گذشته من رو نادیده گرفت ، منم گناه نکرده حسام رو ندید گرفتم و همونجا تصمیم گرفتم اصلا اسمی از دختری که حتی اسمش رو هم نشنیدم نبرم ! بعد از ناهار و یه گردش خوب ، دیگه خیلی خسته شده بودم ، خودم پیشنهاد برگشتن دادم وقتی نشستیم توی ماشین حسام گفت : _الهام _بله ؟ _من بابت رفتارم توی پارک معذرت می خوام باور کن دست خودم نبود فهمیدم چرا این حرفُ می زنه ... بهش گفتم : _حسام تو از چی ناراحتی ؟ با شرم گفت : _خوب ما تازه محرم شدیم ، نباید به خودم اجازه می دادم که ... دلم نمی خواست بخاطر دوست داشتن پیش خودش محکوم بشه ، نذاشتم حرفش رو تموم کنه _اون صیغه که بین ما خونده شد چه معنی ای میده ؟ _محرمیت ! _خوب؟ _ می دونی ، شاید تا هفته پیش فکر می کردم که می تونم تو عشق خیلی صبور باشم اما انگار اشتباه می کردم حالا که می دونم عشقم شده همه چیزم و هیچ گناهی در کار نیست ، سخته کم نیارم لبخند پر از خجالتی زدم و سکوت کردم ، خندید و بعد از چند لحظه گفت : _راستی یادته اون روزی که چادر سرت کردی بهت چی گفتم ؟ یکم فکر کردم و گفتم : _آره تقریبا ، فکر کنم گفتی خوشحالی که یه تصمیم خوب گرفتم _به جز اون _نمی دونم ، یادم نمیاد ! _گفتم که یه جایزه پیش من داری ، یادت اومد ؟ _ اِ ! آره راست میگی همینو گفتی ولی جایزه ندادی خندید و از تو داشبورد یه چیز خیلی آشنا در آورد و گرفت طرفم _اینم جایزه فرشته زمینی خودم بدون اینکه بگیرم با شیطنت گفتم : _این فرشته کیه که اسمش شده ورد زبونت !؟ _تویی دیگه _من اسم دارم خودم ، اسمم الهامِ ‌❣ @Mattla_eshgh
🥀 ... 🥀تو رفتے و روزگارِ حیدر بد شد 🖤محڪوم، بہ مظلومیٺ ممتد شد 🥀شمشیرِ غلافے ڪه بہ بازوے تو خورد 🖤در آخر سر سهم علے خواهد شد 💚 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
༻﷽༺ ❤️ تو ساحلے و ڪشتے نجاٺ تو آبـے پسـرٺ آب حیاٺ محرومیٺ تو از باعث شد محروم شود حـسیـن از رود 🌺🍃 🍃🌺 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💎قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أفضَلُ الإِيمانِ أن تُحِبَّ للّه ِِ و تُبغِضَ للّه ِِ . پيامبراکرم صلى الله عليه و آله می فرمایند: برترين ايمان ، آن است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى . 📖المعجم الكبير،ج۲۰،ص۱۹۱،ح۴۲۵ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان آنلاین 🌱 🖌 به قلم نگاه خانم جان روی سبد سبزی وسط سفره ، مانده بود و انگار من هم اشتهایی به خوردن نداشتم . مهیار هم بعد از آنکه برای یک لقمه گنجشکی که گرفت ، بلند ، الهی شکر گفت ، نگاهمان کرد . غم نگاه من و خانم جان جنس درگیری فکری مان را مشخص می کرد : ـ حالا که هنوز جواب آزمایش نیومده که اینقدر ناراحتید ؟ انگار همین یک جمله ی مهیار ، خانم جان را راضی کرد . نگاهش سمتم آمد و در حالیکه با دست به من اشاره می کرد برخیزم ، گفت : ـ راست میگه مهیار ... بلند شو سفره رو جمع کن ... فعلا هم از این موضوع حرفی به پدر و مادرتون نزنید . تا خواستم برخیزم ، مهیار گفت : ـ نه .... تو بشین مستانه ... من جمع می کنم . لبخندی زدم و او در حالیکه سبد سبزی و پیش دستی های دست نخورده و تمیز سر سفره را می برد از جا برخاست . با رفتن مهیار ، خانم جان با چشم غره نگاهم کرد : ـ واسه چی خودتو یه تکون نمیدی ؟ سفره صبحانه و ناهار و شام رو مهیار جمع کنه که چی بشه ؟ ـ وا ... خانم جون به من چه ... خودش گفت . ـ بیخود .... مهیار زیادی دیگه سرش رو واسه تو خم کرده ، سوارش شدی دیگه . چشمانم از شنیدن این حرف خانم جان گرد شد که ادامه داد : ـ از راه نیومده یه طوری بغض کرده که منم به غصه انداختی .... بیچاره بچه ام مهیار ... چقدر دورت بچرخه ! خیلی خیلی از دست خانم جان دلخور شدم . آنقدر که از روی ایوان برخاستم که گفت : ـ کجا حالا ؟ شاید هم خیلی واقعا لوس شده بودم که سر همان دو جمله ی خانم جان بغض کرده گفتم : ـ میرم حیاط قدم بزنم . خانم جان باز کنایه زد : ـ برو ... باز دلت هوس نازکشی مهیار رو کرده ؟! و همان موقع مهیار رسید . من دمپایی پا می کردم و خانم جان از حرص ایش بلندی می گفت که مهیار سر رسید : ـ چی شده ؟ ـ ولش کن این دختره ی لوس رو ... گفتم بزرگ شده اخلاق گند بچه گونه اش رو گذاشته کنار ... حالا می بینم نه ... مهیار وا رفت : ـ خانم جون چی بهش گفتی باز ؟ ـ هیچی به خدا ... دیگه خودشو لوس کرده ... رفته یه شیشه خون داده ، چه خبره که اینهمه خودشو میگیره ! مهیار پف بلندی کشید . روی لبه ی حوض وسط حیاط خانه ی خانم جان نشستم . با آنکه هنوز صدا و تصویر خانم جان و مهیار را می شنیدم و می دیدم ، اما ترجیح دادم کنارشان نباشم اما مهیار طاقت نیاورد و دنبالم آمد . 🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر دم بگو‌ میان قنوتت بہ صد نیاز عَجل علے ظُهورکَ یا فارسَ‌الحـِجاز هردم‌بگو بہ اشک‌روان روبہ آسمان💔 عَجل علے ظهورکَ‌یا صاحبَ‌‌الزَمان😔