eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
#پارت37 رمان آنلاین #مثل_پیچک🌱 🖌 به قلم #مرضیه_یگانه صبحانه رو یادم نیست خوردم یا نخوردم . شای
دوستان وهمراهان عزیز به جبران دیروز که پارت نرسبد براتون بزنیم امروز ۳ پارت براتون زدیم😍😍😍❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است بیا پرواز کنیم🌸 دروازه دل به دوستی باز کنیم دیروز که رفت،رفته را غم نخوریم 🍂🌸 یک روز دگر به شوق آغاز کنیم روزتون عالی همراه با لبخند😍 سلام صبحتون بخیر😍♥️
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حـــجــاب‌وصـیــت‌شـــهداء🥀🕊 ◽️عفیف بمان بانــو دَر را ببند بگذار در بزنند، بگذار بگویند مهمــان نواز نیستــی..! ◽️بگذار بگويند...... این‌گونـه هر کسـی حریم دلت را لمس نمی‌کند 🌺🍃 باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام میکنم از دور بر تو و حرمت سلام من به بلندایِ بیرق و علمت 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
...✨♥️ •○[بنویسید بھ روے لحدم🖤✨ مݧ فقط عشق حسیݧ بݧ علے را بلدم✔️👌 ننویسید ڪھ او خادم بد عهدے بود...😔 بنویسید: ڪھ او ♥️منتظر مهدے♥️ بود...]○• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
منودریاب حسـین به حرمـت محتاجمـ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🥀💔🌿 تو گناه میڪنے و اون داره اشڪ میریزه. اون بجای تو استغفار میڪنه، دست به دامن خـــ❤️ـــدا میشه، میگه خدایا! به منِ مهدے ببخش! خشنودی قلب امام زمان عج گناه نکنیم😔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ارسالے🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شب و آرامشی دیگر ..‌‌. خداوند در کنار توست🌺 و آماده برای شنیدنِ حرف هایت پس آرزوهایت را با عشق❣ برایش تعریف کن و دل به مهرِ الهی بسپار ....❣🙏 🙏 💎
پارت امشب😍😍😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕️ 🍃🌸براتون آرزو می کنم یه آدینه پر از آرامش یه عالمه شادی از ته دل ساعاتی دوست داشتنی یه عالمه دلخوشی و آدینه ای پر از خاطرات قشنگ وماندنی🌸🍃
- ناشناس.mp3
217K
جوری باش کہ هروقـت مهدی یادتوافتادبالبخندبگه خداحفظش کنه❤️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
••• و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر شهــر بـی یــار مگـر ارزش دیــدن دارد؟! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
@manbardelnshin - حجت الاسلام دانشمند.mp3
5.69M
. 👤حجت‌الاسلام دانشمند با هرگناه، سیلی به صورت امام زمان(عج)میزنی...😢💔 صـورت امام زمان کـبوده🥀😔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸 . 🌱' ــــــــــــــــ خستگۍماازڪارنیست ازگیجۍوبی‌برنامگۍاست! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فردا می‌خواهم سرعتم را پـايين بياورم و فارغ از بدو بدو هاى روزمره زندگى را با تمام حواسم درک كنم. راستش اين تصور را دارم كه اگر سرعتم زيـاد باشد زيبايى هاى زندگى را نديده و نشناخته رد مى كنم و مى رسم ته خط و منتظر بـراى رفتن! آن وقت هست كه من مى مانم و يه دنيا حسرت. همین فردا صبح میخواهم زندگى را مزه مزه كنم ☺️ شبتون بخیر یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شروع هفته تون عااالی 🌸زندگی و کسب و کارتون پُر برکت 🌸قلبتون پُر مهر 🌸لب تون پُر از لبخند 🌸جسم و جانتون سلامت 🌸ولحظه هاتون پُر از نگاه خدا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 دو دقیقه حرف آخر الزمانی. 🚩 حرف دل سید حسن نصرالله : ما در دل نبردی بزرگ هستیم.امام خیمه گاه ما امام خامنه ای است.در این جنگ بی طرفی وجود نداردیا با حسین هستی و یا با یزید و فرمانده حسینی ما بگوید بایستید شب فرارسید میگوییم اگر هزار بار کشته شویم 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
■ صحبت از ولایت حضرت آقا امام خامنه ای بهانه ای شد تا دوباره از آن ولادت حیرت انگیز یادی نمائیم. روایت بسیار زیبای حجت الاسلام سعیدی یاعلی یاعلی یاعلی❤️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.✨♥️ •●🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 ●• 🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
❗️ {ٺو اگہ موقعـ گـناه ڪردنـ... یاد همیــن یه جملہ بیوفتے مطمئــن باش اون گنـاه ڪوفتٺــ میشــہ... ••[هر گناه= یـہ سیلے به صورٺ امامـ زمان(عج)]••💔😔 💠و حاجـ حسیــــن یڪتا همـ میگہ: به خــدا از شهداهمـ جلو میزنیــد اگہ لذّت گناه گردنـ ڪوفتتونــ بشـہ): 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رمان آنلاین 🌱 🖌 به قلم شاید رسید همان روزی که باید می رسید . درست روز آخر محرمیت ما ، عمه زیبا و آقا آصف هم به خانه ی خانم جان آمدند . در نگاه بیقرار هردویشان می توانستم ببینم که به چه چیزی فکر می‌کنند . بعد از شام بود که خانم جان باز از سیب های سرخ باغش ، سبدی آورد ، که حالا انگار طالبی نداشت . یک سبد سیب سرخ آورد و نشست کف اتاق و در حالی که شروع کرده بود به پوست گرفتن تک‌تک سیب ها گفت : _ فردا مهیار هم میره و این خونه سوت و کور میشه . عمه زیبا نگاهی به خانم جان انداخت و نیم نگاهی به من : _خب مادر جون ، شما هم بیاین یه هفته ای خونه ی ما ، تا حال و هوات عوض بشه . خانم جان آه غلیظی کشید و سیب سوم را هم پوست گرفت و آقا سفر بی مقدمه گفت : _ مستانه جان ... شما هم بیا برای روحیت خوبه . بی تعارف گفتم : _ممنون ... من همینجا راحت ترم . و عمه نفس بلندی کشید و آهسته زمزمه کرد : _ آخه مهیار میخواد بیاد و اون وقت تنها میشی . _ تنهایی رو دوست دارم . حتی دست خانم جان هم از پوست گرفتن سیب ها باز ماند . حالا نگاه همه ، حتی مهیار سمت من بود که گفت : _ مستانه جان ... امشب مهلت محرمیتمون تموم میشه آخه . سر بلند کردم و گفتم : _خب بشه . همه نگاه‌ها خشک رو شد روی صورت من . عمه ادامه ی حرف مهیار را گرفت : _خب بریم خونه ی ما ، باهم صحبت کنیم ، ببینیم باید چه کار کنیم . سرد و یخ زده به عمه خیره شدم. _چه کار باید بکنیم ؟! ... وقتی محرمیت ما تموم میشه ، یعنی همه چی تمومه دیگه . اینبار آقا آصف ادامه داد : _ببین دخترم ... درسته که ما مخالف عقد تو و مهیار هستیم ، اما شاید بتونیم ... دیگر نگذاشتم ادامه ی آن شاید ها گفته شود . عصبی جواب دادم : _شایدی در کار نیست آقا آصف ... به من نگاه کنید ... فلج شدم ... پدر و مادر هم ندارم ... یه دختر زمین گیر شده که دیگه هیچ کسی رو نداره و به قول خودتون با پسر شما هم مشکل ژنتیکی داره ... چجوری میشه ، درستش کرد ؟! همه سکوت کردند. گرچه خودم هم همین را می خواستم اما نمی دانم چرا دلم بدجوری از این سکوت شکست و اشک از چشمانم سرازیر شد که ادامه دادم : _فایده ای نداره ... وضعیت من و مهیار همینه ... فقط کاش اون شبی که پدرم مخالفت کرد ، به همین راحتی حرف پدرم رو قبول می‌کردم ، تا اول و آخر کار من به اینجا نمی کشید . خانم جان که باز اشک از چشمانش سرازیر شده بود ، صدایش را بلند کرد : _بس کن مستانه ... اینقدر داغ دلم رو تازه نکن دختر ... تو اگه پدر و مادرت رو از دست دادی ... منم پسر و عروسم رو از دست دادم ... فکر نکن فقط حال دل تو خرابه ... حال همه ی ما همینه . به زحمت برخاستم. دست به سینه ی دیوار بود که حالا تکیه گاه من شده بود . _پس از این خرابترش نمیکنم ... من برمیگردم تهران ... خونه خودمون . و صدای اعتراض همه برخواست : _ مستانه ! 🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•