فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
🌸امروزتـون بخیر و عالی
صبح بقچه
مهربانیش را باز کرده
امروز هم لبخند خورشید
سهم من و توست
دلت که گرم شد
در فنجان چای آدمها
لبخند بریز
صبح بوی زندگی بوی
راستگویی بوی دوست داشتن
و بوی عشق و مهربانی می دهد
الهی🙏
زندگیتون مثل صبح پراز
عطر خوش مهربانی باشد
و روز خـوبی داشتـه باشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
🌸امروزتـون بخیر و عالی
صبح بقچه
مهربانیش را باز کرده
امروز هم لبخند خورشید
سهم من و توست
دلت که گرم شد
در فنجان چای آدمها
لبخند بریز
صبح بوی زندگی بوی
راستگویی بوی دوست داشتن
و بوی عشق و مهربانی می دهد
الهی🙏
زندگیتون مثل صبح پراز
عطر خوش مهربانی باشد
و روز خـوبی داشتـه باشین
•
.
مقاممعظمرهبری:
"اگراهلِجهادباشیم
هرجاباشیمسنگراست"🎗
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_260
بعد از رفتن آوا دوش گرفتم. کتری برقی را روشن کردم و یک چای خوردم اما مانده بودم برای گرسنگی چه کار کنم.
باز ناچار شدم از اتاق بیرون بزنم.
سمت آشپزخانه رفتم. هنوز صدای آوا و دوستش پریا می آمد که وارد آشپزخانه شدم و با ورودم نگاه هردو سمتم آمد و کوت بین حرفهایشان فاصله انداخت.
در یخچال را باز کردم.
نگاهم بین طبقات چرخید. یک پاکت نان تست پیدا کردم و همان را برداشتم.
سمت تستر روی کابینت رفتم. دو نان تست درون شیار تستر جای دادم که صدای پریا را شنیدم.
_واقعا از آقای خوش تیپ و قیافه ای چون شما بعیده که....
بی آنکه نگاهش کنم، وسط حرفش پریدم.
_چی بعیده؟!.... بعیده چون نمی خوام درخواست شما رو قبول کنم؟
_نخیر.... اینکه اینقدر کم حوصله اید رو میگم.
_مُدلم اینه....
نان تست را از روی تستر برداشتم و درون بشقابی گذاشته و سمت پذیرایی حرکت کردم.
_حالا کجا جناب فرهمند؟... لااقل همینحا پشت همین میز بشینید تا باهم دو کلمه حرف بزنیم.
نگاهم سمت آوا رفت که جواب پریا را دادم.
_نه خانم محترم ما گرفتارای بدبخت حرفی واسه گفتن نداریم.
پریا شاید کنایه ی حرفم را نگرفت اما آوا خوب فهمید منظورم چی بود.
سمت همان نیم دایره ی نشیمن کوچکی که از سالن جدا شده بود رفتم و نشستم روی مبل راحتی اش.
خسته، چند باری گردن خشکم را به اطراف چرخاندم و نان تستم را خالی خالی خوردم.
طولی نکشید که پچ پچ پریا و آوا هم تمام شد و پریا شال و کلاه کرد برای رفتن، همین که سمت در می رفت، عمدا بلند، گفت :
_ببخشید مزاحمت شدم آوا جان.... انگار این جناب فرهمند افتخار آشنایی به ما نمیدن.... ولی تو رو خدا آوا جان فردا شب مهمونی من بیا که درست و حسابی ببینمت.
_باشه قربونت برم.... برو به سلامت.
در چوبی ورودی سالن که بسته شد، نگاه آوا سمت من آمد.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
🌸امروزتـون بخیر و عالی
صبح بقچه
مهربانیش را باز کرده
امروز هم لبخند خورشید
سهم من و توست
دلت که گرم شد
در فنجان چای آدمها
لبخند بریز
صبح بوی زندگی بوی
راستگویی بوی دوست داشتن
و بوی عشق و مهربانی می دهد
الهی🙏
زندگیتون مثل صبح پراز
عطر خوش مهربانی باشد
و روز خـوبی داشتـه باشین
#استادپناهیان میگـفتن:
[هروقتدلتبرایامامرضا
تنگشد،بدونکہامامرضاست
کہدلشبرایتوتنگشده :))💔
#چهارشنبههایامامرضایی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_261
نگاهش هم نکردم اما باز قدم هایش سمت من بود!
با آن صدای گوش خراش کوبش صندل های چوبی اش به سنگ های سالن، از دو پله ی نشیمن پایین آمد.
و باز نشست روی کاناپه، درست کنار مبل تک نفره ای که من نشسته بودم.
با اخم نگاهش کردم. مثلا شال سر کرده بود که من معذب نباشم اما شالش را طوری روی سرش گره زده بود که تمام گردنش را نشان می داد.
_چته؟
سوال منم همین بود. نگاهی گذرا به او انداختم و سینمای خانوادگی مقابلم را روشن کردم.
_سوال منم هست.
_بهنام... به من بگو چته؟
_چم باید باشه؟
ساعد دستش را روی دسته ی مبل گذاشت و تنه اش را سمتم جلو کشید.
_آخه تو چه مرگته واقعا؟!... پول نمی خواستی که بهت دادم.... گفتی یه جوری جلوم باش که من احساس راحتی کنم، گفتم باشه... خودمو معذب کردم و پیچیدم لای 60 متر پارچه واسه خاطر تو... بعد میگم لااقل 10 دقیقه بیا ببین گرفتاری دوستم چیه، نمیای!
_الان این بلوز و شلوار 60 متر پارچه است؟!
باز عصبانی شد.
_اَه دیوونه... گیر دادی به لباسای من که چی؟ .... به خدا تو یه تختت کمه.... اومدی تو یه قصر زندگی کنی، بعد همه چی رو زهرمار خودت می کنی؟!... اون از غذا خوردنت.... که ببین...
بشقاب خالی نان تست را مقابل چشمانم بالا آورد.
_دوتا نون تست خوردی فقط.... اون از اتاقت که خودتو حبس کردی و واسه یه در نزدن ساده منو بازخواست می کنی.... اینم از من که....
نگاهم سمتش چرخش کرد. دقیقا رسیدیم به همان سوال من!
_تو چی ؟!.... بگو.... بگو منم بدونم تو دردت چیه واقعا.
سرش را کمی پایین گرفت.
_دردم تویی.... خوش تیپ شدی... مدیر شدی.... محافظم شدی.....
و آهسته زمزمه کرد :
_دل بردی اما....
گفت!.... همان شکی که داشتم و احتمالی که می دادم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_262
سکوت کرد.
_خب... دل بردم و چی؟!
با حرص سر بلند کرد و نگاهم.
_دیگه که چی داره؟!
پوزخندی زدم.
_داره.... خب حالا به فرض هم که دل بردم.... میخوای چی بگی؟
ناخن لاک زده اش را روی رویه پارچه ای مبل کشید و نگاهش رفت سمت همان ناخنی که آرام داشت روی پوسته ی نازک مبل راحتی، خش می انداخت.
_خب.... خب حرفم اینه که حالا که دلمو بردی چرا به من سخت می گیری؟! ..... می دونی از همون شبی که باهم دنبال رامش افتادیم تا برش گردونیم ازت خوشم اومد.
_توهم زدی بابا.
سر بالا آورد و باز خیره ام شد.
_اَه لعنتی میگم عاشقت شدم بعد تو میگی توهم زدم؟!
خندیدم. و خنده ام دیوانه ترش کرد.
_می دونستم اعتراف کنم مسخره ام می کنی.
_خوبه لااقل یه بار عقلت درست کار کرد....
صدای فریادش برخاست.
_خیلی بی شعوری واقعا.... این نهایتِ... نهایتِ....
دنبال کلمات می گشت که پیدا نکرد و من گفتم.
_نامردم؟
مشت محکمی روی دسته ی مبل کوبید و صدایش سمت بغض رفت و لرزید.
_آخه تو چی از جونم می خوای که نه از قلب و فکرم میری نه از زندگیم.
باز هم خندیدم.
_زندگی رو حاضرم همین الان برم اما قلب و فکرت دیگه دست من نیست... کمتر فیلم های آشغال ماهواره ای ببین تا قلب و فکرتم آزاد بشه.
و اینبار صدای بلند گریه اش روی مغز سرم خط و خش انداخت.
_تو خیلی بی رحمی به خدا.... هر کی جای تو بود، الان دلش به رحم اومده بود و منو بغل می کرد و می بوسید تا آروم بگیرم.... به خدا همون نوید عوضی هر وقت اشک چشمام رو می دید کلی قربون صدقه ام می رفت و حالا تو.... .
دیگر داشت حرفهایش از حد و شرع خارج می شد. برخاستم و با سردردی که از خستگی دوباره عود کرده بود، گفتم :
_ببین من خام شما و امثال شما نمیشم.... صدتا بهتر از من دورت ریخته... بعد من باید باور کنم که عاشق من شدی؟!.... نقشه ات چیه؟.... هر چی غیر عشق و عاشقی بگی باور می کنم ولی این یه رقم تو کتم نمیره .
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
🌸امروزتـون بخیر و عالی
صبح بقچه
مهربانیش را باز کرده
امروز هم لبخند خورشید
سهم من و توست
دلت که گرم شد
در فنجان چای آدمها
لبخند بریز
صبح بوی زندگی بوی
راستگویی بوی دوست داشتن
و بوی عشق و مهربانی می دهد
الهی🙏
زندگیتون مثل صبح پراز
عطر خوش مهربانی باشد
و روز خـوبی داشتـه باشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️🎥 هفت اثر دردناک نخواندن نماز
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•