🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_278
صبح همین که چشم باز کردم تمام اتفاقات شب گذشته باز یادم آمد.
یادم آمد که باید همان روز همه چیز را تمام کنم.
همه وسایلم را جمع کردم.
از کت و شلوار گرفته تا کفش و لباس های خانگی.
با دستی پر از پله ها پایین آمدم و برخلاف هر روز، آوا میز صبحانه چیده بود!
_سلام.... کجا به سلامتی؟
نگاهی به دام رنگینی که احتمالا باز به قصد فریبم، پهن کرده بود انداختم.
_چکت رو تا آخر همین ماه بهت بر می گردونم.
کلافه شد از شنیدن این حرف.
_چقدر تو زود رنجی!
پوزخندی زدم.
_تو این جور فکر کن....
یک قدم سمت در رفتم که باز صدایم زد.
_بهنام..... من جدی گفتم.... دیشبم گفتم که پولم رو نمی خوام.... اصلا اون پول من نبود که بخوام.... پول رامش بود... اونم پولشو نمی خواد.... ولی تو سر قولت بمون.... دو ماه محافظم باش.
خنده ام گرفته بود از این تفکر خام که فکر می کرد حتی حالا هم بعد از افشای همه چیز می تواند رامم کند!
نگاهش کردم. جدی و سرد.
_واقعا چی فکر کردی در مورد من!.... فکر کردی بازیچه ی دستت می شم؟!... فکر کردی اینو بگی، باز حاضر می شم دوماه تو خونه ات بمونم؟!.... ببین، برو دنبال زندگی خودت.... من حالم از شماها بهم می خوره... می فهمی اینو؟.... برو دنبال همون نوید خانی که به قول خودت اگه اشکاتو ببینه دلش به رحم میاد.
باز خواست با اشکانش مرا رام کند. بغض کرده جوابم را داد:
_به خدا بهت دروغ نگفتم.... من دوستت دارم بهنام.
_باشه.... ولی من دوستی خاله خرسه رو نمی خوام.
صدایش با گریه بلند شد.
_اَه لعنتی من که بدهیت رو هم دادم که تو راحت بشی از شَرش.... پس چرا اینا رو نمی بینی؟!
_خودت گفتی.... همین الان.... گفتی رامش اون پولو داده.... دروغگو کم حافظه می شه.... درسته؟!
باز فریاد کشید.
_خیلی خب.... 100 میلیون رامشو این بار خودم می دم... قبوله ؟
_نیازی نیست.... دیگه خام دوتا قطره اشک یه دختر نمی شم.... این اشک تمساحه.... خداحافظ.
در خانه اش را گشودم و شنیدم چطور حنجره اش را پاره کرد و باز فریاد زد.
_بهناااااام.....
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
°
°
🦋شهید محمدابراهیم همت :
بعضی ها فکر می کنند، اگر ظاهرشان
را شبیه شهدا کنند کار تمام است
نه باید مانند شهدا زندگی کرد..🕊🌿
#شبتونشهدایی♥️
°
°
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
- شایدحسینمیآزماید
عشاقرابهفراق ! (:💔
#آقای_اباعبدالله💚
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷
🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم
🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم
🌸ما یه عالمه امید داریم،
🌼بهتره به امید فکر کنیم
🌺آدم به امید زندهاس
🌸ما قلبی مهربان درون سینهمون داریم
🌼چه هدیهای از این بهتر
•°~🌸🍃
-لَکِنقَلبیلَمیعدیَطیقُالبَقاء،
اریدالذَهابِإلیالحُسین(ع)..
+ولیقلبمدیگرتوانِماندنندارد،
میخواهمبرومپیشِحسین(ع)..♥️
#پناهمحسین🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♥️🌱••
تو روشنی قلب منی
خودم را به هدر نداده ام :)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_279
سمت شرکت رفتم. تمام وسایلم را در ماشین گذاشتم و با جدیتی که شاید تا آن روز نداشتم سمت شرکت رفتم.
همین که وارد اتاقم شدم احساس کردم نگاه رامش سمتم آمد.
سلامی کرد و من جوابش را آنقدر آرام دادم که حتی نشنید!
نشستم پشت میزم مقابلش و او سر بلند کرد و نگاهم.
اما حتی نگاه ممتد رامش هم لحظه ای از جدیتم نکاست.
_چی شده؟
با همان اخم و جدیت گفتم :
_یعنی شما نمی دونی؟
تکیه زد به کاناپه ای که رویش نشسته بود و خیره ام شد.
_نه....
سرم به کارم بود که جوابش را دادم.
_آها... یعنی دختر دایی شما به شما نگفته که نقشه تون لو رفت!
جواب نداد که نگاهش کردم. طرز نگاهش می گفت که همه چیز را می داند اما آنقدر رو داشت که باز هم زل بزند در چشمانم!
_پس پول دادی به دختر دایی ات که یه آتو ازم بگیره که بذاری کف دست جناب فرداد و شرکتت رو پس بگیری... آره؟
دست به سینه نگاهم کرد.
_تو که هم بدهیتو با اون پول دادی و هم آتو دستش ندادی... پس واسه چی حرصی شدی؟!
چشمانم را برایش ریز کردم.
_اون پول رو پس می دم.... من پول دقل بازی و حیله گری نمی خوام... من عادت دارم نون بازومو بخورم.
خندید.
_خیلی می خوای خودتو مظلوم و معصوم جلوه بدی.... ولی هر آدمی یه اشتباهاتی داره.... بالاخره یه آتو ازت می گیرم.... حالا ببین.
_ببین... خوب گوشاتو وا کن.... آره منم اشتباه دارم اما نه توی اون چیزایی که تو فکرشو می کنی.... بگیر....اگه منتظری یه گافی بدم تا ازم آتو بگیری.... بسم الله.... بگیر ببینم چه جوری می خوای شرکتت رو پس بگیری.... حالا رو در رو می جنگیم.... پس بچرخ تا بچرخیم.
پوزخندی زد و مشغول به کار شد باز.
و من.... آنجا نفهمیدم در چه میدان جنگی افتادم.... اما بعدها چرا.....
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
•••🥀🍂
ولےحقیقتا
برایاینخندهبایدجونداد…(:🖤🌾؛
#سردارِدلم…؛
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
-
-
حاج اسماعیل دولابی میفرمودن :
وقتی بگویی خدایا..
من غیر تو را ندارم خدا غیور است
خواسته تو را اجابت میکند..🍃
-
-
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
_
از لحاظ روحى نياز دارم اون پسربچهای باشم
که وسطِ نماز به سردار سليمانى گل داد :)🌱"
_
#حاجقاسم✌️🏻
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷
🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم
🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم
🌸ما یه عالمه امید داریم،
🌼بهتره به امید فکر کنیم
🌺آدم به امید زندهاس
🌸ما قلبی مهربان درون سینهمون داریم
🌼چه هدیهای از این بهتر
| #عاشقانهیواشکی |
+ چشمانت را ببند ؛ اولین چیزی را
که میبینی بگو
_ زندگیمو میبینم
+ زندگیت ؟ یعنی چی؟
_ یعنی چشمانِ تو 👀🫀
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•