"یاٰ مُلَقِّنْ"
چندین سال می شود شب های قدر برای من از یک فایل تصویری ۶ دقیقه و ۱۱ ثانیه ای آغاز می شود.
همان فیلم شب #مبعث سال ۹۱ در حرم امام رضا(ع)
همان جلسه ای که #حاج_فیروز_زیرک_کار با همان لهجه شیرین،طوفان به پا میکند و بی تکلف شاهکار #میثم ِاهل بیت،استاد غلامرضا سازگار را می خواند.
همان جلسه ای که #حاج_منصور عبا به دوش و #حاج_جواد_حیدری پر اشک و #حاج_محمود ِمنقلب شده را محو تماشای صحبتِ عاشقانه یِ خودمانیِ #حاج_فیروز با رب بخشنده و امامِ مهربان خود کرده است.
اینجا گناه بخشند
کوهی به کاه بخشند...
ظاهراً عملی به اعمال #شب_قدر ما اضافه شده بود...
دیگر به نزدیک مسجد رسیده بودم، ماشین را دورتر از محل همیشگی پارک کردم و به سمت قرار روانه شدم
سخنرانی شروع شده بود،مثل همیشه شلوغ، جای سوزن انداختن نبود و منِ جویای جا، کنجکاوانه و در نهایت سرعت بدنبال مکانی برای جلوس،ظاهراً بابِ رحمت از ابتدای امشب باز شده بود،یک محل استقرار مناسب به چشمم خورد،بی معطلی مستقر شدم
صحبت منبر از لحظاتی بود که لنگر آسمان و زمین میهمان دختر مظلوم خود حضرت #ام_کلثوم بود،آن روایت معروف را میگفت که حضرت به نازدانه اش متذکر شد که چرا دو طعام در سفره علی!!!
،یکی را از سفره بردار!!!
خواست تا نمک را بردارد،پدر فرمود شیر را بردار که شایسته تر است!!!
همین یک مثال دو خطی کاملا کافی بود برای تفاوتِ بی نهایت سال نوری ما با میزان الاعمال!!!
با شنیدن این روایت نمیدانم چرا یاد #الغارات افتادم و یاد ماجرای #خلخال_پای_زن_یهودی و بلافاصله غمِ #غزه مثل آوار بر دلم خراب شد!
هم خجالت میکشیدم از #علی که سنگش را به سینه میزنیم و هم تعجب میکردم از اینکه چرا ما هنوز زنده ایم!!!
چقدر دور شدیم از علی نمیدانم!!!
ولی آنقدر فاصله گرفتیم که میشنویم بیمارستان المعمدانی را بمباران میکنند،۳۳هزار نفر تا امروز کشته می شوند،به زنِ باردار جلوی چشم همسر و فرزندش تعدی میشود و...
و ما هنوز زنده ایم و کَکِمان هم نمیگزد
گمان میکنم سنجه ی خوبی برای متراژ فاصله ی ما با علی،این شهید عدالت باشد...
سخنرانی را با این فکر ها به پایان رساندم
نوبت #جوشن_کبیر بود
#تکنولوژی خیرش در #شب_قدر هم به ما رسیده،چند سالی است که مفاتیح زیر بغل نمیزنم و دست به دامان نرم افزار #مفاتیح_باب_النعیم گوشی های اندرویدی میشوم
تا مفاتیح را باز کردم،چشمم به پنجره ی "آخرین مشاهده من"که در صفحه ی اصلی نرم افزار بود،افتاد
نوشته بود:"آخرین مشاهده من: زیارت امام حسین (ع) در ۱۵شعبان"!!!
همین نیم نگاه کافی بود که در کسری از ثانیه فاصله ۷۴۹ کیلومتری #ارومیه تا #کربلا را طی کنم و تمام خاطرات سفرِ یادگاریِ یک ماه قبل من به همراه جمعی از رفقای #حوزه_هنری به کربلا در نیمه شعبان را مرور کنم.
شاید خیلی ها هم مثل من فقط سالی سه بار و آن هم در این سه شبِ قدر مزاحم جوشن کبیر میشوند،اما گمان میکنم برای اهل معنا همین سه بار هم جوشنیِ کبیر برایشان بسازد که جانشان را در جنگ با شیطان و از گزند گناه در امان نگاه دارد
هر بار که #جوشن_کبیر می خوانم،یک اسم از اسامی رب العالمین بیشتر از بقیه به چشمم می آید و توجهم را جلب میکند.
شب نوزدهم امسال،آن اسمی دلم را به سوی خودش بیشتر جذب کرد،
"یاٰ مُلَقِّنْ" بود،
ترجمه اش میشد:
"ای دلبر"!!!
آنقدر ذوق زده شده بودم که مثل بچه ها #وفا را که کنارم نشسته بود، با" وصفِ عیش" خودم در لذت بردن از "ای دلبرِ" جوشن، به یک "نصف عیش" در بین قرائت دعا مهمان کردم.
از ایرادات استفاده از نرم افزار های مفاتیح این است که شما باید، هم تمرکز کنید روی متنِ دعا و هم چشم بپوشانید از پیام هایی که در حین قرائت دعا به سمت گوشی روانه میشوند
اما در بین پیام های که هر چند دقیقه یکبار ظاهر میشدند، چشمم به پیامی از #آقا_محمد افتاد.
با خودم گفتم احتمالا #شعر جدید خودش را فرستاده
پیام را باز کردم،شعرِ حمیدرضا برقعه ای بود،گوشه ای از دلم را در کوچه های #جوشن_کبیر، در #ارومیه گذاشتم و با شعر محمد به #کوفه و#مدینه رفتم،چرخی زدم و روضه مصور دیدم و برگشتم به مسجدِ خودمان:
"کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود
شور افتاد در دل زینب
پی بابا دلش روان شده بود
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود"
دعا که تمام شد،نوبتِ #پنیر_سبزی با نان سنگک شده بود،همان قوت غالب شب های قدرِ مسجد ما، البته فُرجه ای هم بود برای نماز شب احیا و تازه کردنِ گلو و صله رحم بچه های #هیأت و تبریک عید و...
قطعاً #روایت مابقی شب نوزدهم #رمضان ۱۴۰۳ برایم لذت بخش است ولی هر چه میکنم ظاهراً رشته ی افکارم در همان قسمت #غزه گره خورده است، ترجیح میدهم کمی بیشتر #روضه انسانیت بخوانم و اعلامیه فوت #غیرت_اسلامی و #تعصب_عربی پخش کنم،و خاک بیشتر روی تابوت #حقوق_بشر بریزم
✍🏻#هادی_سعیدی_فرد
💠@hadisaeedifardd