eitaa logo
حدیث اشک
9.2هزار دنبال‌کننده
75 عکس
156 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
ابتدا زینب انتها زینب زین اَب زین مرتضی زینب دختر شاه لافتی زینب گوهر و دُرِّ هَل اَتی زینب خواهر شاه سر جدا زینب السلامُ علیک یا زینب می‌نویسم بنام قلب صبور معنی آیه های مُصحف نور می‌نویسم ز روی حسّ غرور جاودان باد تا به صبح نُشور نام سرچشمه ی بقا زینب السلامُ علیک یا زینب کیست زینب به دهر گوهر ناب روز را آفتاب و شب مهتاب دختر بوتراب و مادر آب شیعیان را شفیعه، یوم الحساب همره دُخت مصطفی زینب السلامُ علیک یا زینب ذکر روی لبم نفس به نفس دائما نام پاک اوست و بس بوده از کودکی مرا همه کس دور از او باد چشم هر ناکس داده بر شیعه اعتلا زینب السلامُ علیک یا زینب مبتلا بر غم پیمبر بود هم پرستار درد مادر بود ناظر زخم فرق حیدر بود هم که غمخوار دو برادر بود بر غم و رنج مبتلا زینب السلامُ علیک یا زینب کشته مادر ز ضربِ دَر دیده فرق بشکسته ی پدر دیده بین تشت لخته ی جگر دیده سر خونین به تشت زر دیده هم که‌ سرها به نیزه ها زینب السلامُ علیک یا زینب رنج دیده ز فرقه ی اعدا السلام ای اسیر رنج و بلا نی غلط گفته ام اسیر کجا تو امیری به شام و کوفه ، مها اعتباری به کربلا زینب السلامُ علیک یا زینب در جزا حق چو بستری چیند بر سریری ز نور بنشیند شیعیان را به حشر می‌بیند همچو مرغی که دانه برچیند دوستان را کند جدا زینب السلامُ علیک یا زینب تشنه در زیر آفتاب آن ماه دَم آخر به یاد ثارالله بسترش را نهاد دختر شاه داشت بر لب فغان و ناله و آه در بَرَش پیرهنِ اخا زینب السلام‌ُ علیک یا زینب @hadithashk
حس میکنم برای خودم آدمی شدم وقتی مرا به روضه ی خود راه می‌دهی @hadithashk
بر روی نیزه دیدم گیسوی درهمت را در دست ساربان هم یاقوت خاتمت را گه گاه خواب بودم بر ناقه دست بسته از ناقه اوفتادم دست و سرم شکسته هر بار دیدم افتاد از روی نی سر تو از روی ناقه هر بار افتاد دختر تو میرفت کاروان و من روی خاک بودم زجر حرامی آمد از موی سر کشیدم بر من چنان لگد زد که پهلویم شکسته جوری به صورتم زد که ابرویم شکسته چشمام تار می‌دید با درد های بسیار یک لحظه دیدم از دور دیدم سر تو انگار دیدم که نیزه داری سر را به سرعت باد می‌برد آه ، سر در، خورجین خولی افتاد این هم علامت آن خاکستر تنور است این زلف مشک بویت خاکستری و بور است از یک طرف لبانت، از تشنگی ترک خورد از یک طرف رقیه، لب تشنه هی کتک خورد ما را ز عمد بردند از کوچه‌های بس تنگ بر صورت و سرِ ما، میخورد دائما سنگ درراه کاروان چون با هلهله می آمد شمر، سایه سایه ی من با حر مله می آمد این شمرو زجر و خولی و حرمله چه پستند گوش مرا کشیدند، گوشواره را شکستند از بس که درد دارم دیوار شد عصایم شکر خدا که عمه هر جاست پا به پایم روی تو و گلویت با آب و تاب شستم با اشک های چشمم جای گلاب شستم از بس که خیزران خورد در تشت زر لب تو ولله داشت میمرد آن لحظه زینب تو در تشت زر نهادند چون راس روی نی را دیدم به صورتت ریخت ته مانده های می را دور سر تو با رقص هی پیچ و تاب خوردند بد جور مست بودند بسکه شراب خوردند نزد یزید دیدم یک مرد سرخ مویی حرف از کنیز میزد بی شرم زشت رویی هستی من تو بودی آرامشم عمو بود عالم برای من بود وقتی به گفت و گو بود میسوخت معجر من چسبیده شد به مویم صد شکر چون نرفته از دست آبرویم گفتم غم تو دارم، گفتی غمت سر آید گفتم چگونه؟ گفتی! سویم چو دلبر آید @hadithashk
از اینرو دختری بابایی ام من که دستانم فقط در دست او بود ازاین رو دختری خوشبخت بودم که جایم روی زانوی عمو بود خرابه نیست جای دختر شاه که جای او حریر قصر نورست سر نی نیست جای شاه عالم که جای شه سریر قصر نورست پدر بگشای یکدم چشم خود را به گیسوی پریشانم نظر کن ز آتش گیسویم کز، معجرم سوخت پدر یک امشبی با من سحر کن مرا میداد زجر آن ضجر کافر کتک میزد مرا در دشت و هامون زگیسویم کشید و بر زمين زد که شد این صورتم غرقابه ی خون به روی خار با پای برهنه به من شلاق و گاهی مشت میزد کمک حالم چو میشد عمه زینب سنان ما را به قصد کشت میزد ز سویی خنده های شمر و خولی میان قافله میکشت ما را ز سوی دیگری از بهر آزار نگاه حرمله میکشت ما را کنون بخت بدم بین ای پدر جان خرابه گشته جای دختر تو به بزم من طبق آورده‌ اند و میانش تحفه ای شد از سر تو بگو روی و محاسن از چه خونین گلویت را چرا از کین بریدند یتیمم از چه در طفیلی نمودند تنت را از چه رو گرگان دریدند رقیه هستم و باب الحوائج ملیکه، دخت شاهنشاه عشقم کنار عمه جانم تا قیامت ملیکه، شاه بانوی دمشقم @hadithashk
قرنها او کریم بوده و هست هیچ کس چون شه کرم نشود هیچ کس چون کریم اهل البیت دست و دلباز و محترم نشود گبر و ترسا و ارمنی و جهود با وجودش دچار غم نشود هر گدائی که نزد او آید کاهل است ار که محتشم نشود هر کجا پا گذاشت ممکن نیست سفره ای از کرم علم نشود همنشین جزامیان گردد بنده ی درهم و دِرَم نشود نان به سگ از کرم دهد حتی به سگ از سوی او ستم نشود هرچه خوردند و برده اند از او خم به ابرو نداد و خم نشود اینهمه خورده و ز اعجازش لقمه ای هم ز سفره کم نشود مدح او را خدا تواند گفت کار هر شاعر و قلم نشود و کسی می‌شود در این عالم عاشق روی این صنم نشود؟ کاش می شد طعام او هرگز وقت افطار زهر و سَم نشود و کریمی چنین در این عالم کاش میشد که بی حرم نشود پیشوایی بدین مقام رفیع بی حرم مانده در میان بقیع @hadithashk
میروم از شام گرچه سوی دشت نینوا بر دلم مانده است حسرت بر لبم دارم نوا بر دلم داغ سه ساله مانده با صد شورو شین گاه می‌گویم رقیه گاه میگویم حسین گاه یاد تشت زر با اشگ و لابه میکنم گاه یاد دختری کنج خرابه میکنم یادم آید تشت زر را و سری اندر میان یادم آید آن لبان خشک و چوب خیزران بعد از آن هم در طبق سر را نهادند و سپس تهفه آوردند تا طفلی بیافتد از نفس در عزای جانگداز پور سلطان نجف یک طرف دردانه ای افتاد و سر هم یک طرف ای سر از تن جدا ای حضرت سلطان عشق بی رقیه میروم شرمنده از شهر دمشق میروم با پیکری گویم که ای روحی فداک با دو دستم دفن کردم ماه را در زیر خاک ای برادر زینب از داغ رقیه گشته پیر جان زهرا مادرت دیگر سراغش را مگیر @hadithashk
الا ای ملقب به زین العباد سلام خدا بر روان تو باد سلام شهیدان عالم مدام به روح شما ای امام همام تو آن پارسایی که در زهد و دین لقب یافتی زینت عابدین عبادت ز زهد تو جان یافته به پای تو سجاده انداخته به وصفت قلم گفت این زمزمه نسب داری از حیدر و فاطمه و جدت پیمبر حسینت پدر و مادر به شهبانویی مفتخر چنان در عبادت به تاب و تبی که تاب و توان تن زینبی به تب سوختی گرچه در خیمه گاه به زینب تو بودی تو پشت و پناه وزان زندگانی بس ساده ات گرفت آبرو مهر و سجاده ات به دنیا و عقبی یکی راه راست خم ابروی چون هلال شماست به وصف تو فرمود اله مبین چو زین العباد و سپس نقطه چین ملائک به تحسین بپرداختند و سجادیه در سما ساختند من و مدحت شاه عالیجناب؟ من و مدحت زاده ی بوتراب؟ من آنم که از عشقتان زنده ام موالی درگاهم و بنده ام مرا چون شمایید بود و نبود سرودم به مدح شما این سرود که مدحت گری چون شما را سزاست چه گویم که مداح مدحت خداست قلم بود سرمست مدحت گری به رسم و ره و شیوه ی نوکری چو دلگیر شد آسمان و زمین قلم شد روایتگر اربعین به ناگه سیه پوشتان خامه شد چو شد اربعین شعر غمنامه شد قلم زد قدم در صراط جنون برآمد ز صحرای غم بوی خون به قلب قلم غم بزد نیشتر ز داغ شما شعله زد بیشتر ز خون صفحه رنگین شد و شعله ور قلم شد ز داغ شما نوحه گر به دوشش لوای عزا برگرفت سرودن ز غمنامه از سر گرفت سرود از چهل روز و شب بی کسی چهل روز و شب هول و دلواپسی چهل روز دوری دیدار یار به همراه هفتاد و دو سربدار چهل روز سر های دور از بدن بدن های دور از سرِ بی کفن چهل روز و شب روی نی بی قرار سر پاک هفتاد و دو نی سوار چهل منزل و راس پاک حسین چهل منزل و شیون و شور و شین چهل منزل و راس پاک عمو که بر نیزه میبرد آن را عدو چهل منزل و ماتم و درد و غم چهل منزل و جور و ظلم و ستم چهل منزل و سختی قافله چهل منزل و خنده ی حرمله چهل منزل همراه شمر و سنان چهل منزل و خولی و ناکسان چهل منزل و دشمن و هلهله به گردن به بازو و پا سلسه چهل روز با خار ها در ستوه چهل روز آواره در دشت و کوه چهل منزل و سختیِ در طناب نظاره گر اشک های رباب چهل منزل و همره ساربان که میداد انگشتری را نشان چه تهدید هایی به خنجرکشی چهل منزل و ترس معجر کشی چهل منزل و سختی و رنج و زجر نظاره گر روی منحوس زجر چهل منزل همراه با کودکان اسیری برفتند جمله زنان چهل منزل با پای پر آبله دویدند آنان پی قافله چهل روز غم در گلو کاشتن به راس شهیدان نظر داشتن ز یک چشمت اشک و دگر خون پاک بریزد ز داغ شهیدان به خاک تورا کشت غم های در بین راه نبودت غذایی به جز اشک و آه چهل روز کردی تو این راه طی به همراه شلاق و گه کعب نی چهل روز بر ناقه ی بی جهاز به همراه زینب به سوز و گداز چهل منزل از داغ و غم سوختید به هفتاد و دو سر نظر دوختید چه گویم ز سختی در شهر شام به خاکستر و سنگ از روی بام چه کردند با آل خیر الانام که فرمودی الشام الشام شام ولی این نبُد آخر ماجرا چه کردی تو ای پور خیر الوری چو دیدی که آن کافر بی حیا نشسته به منبر به جای شما به روی اسیران نماید نظر سخن میسراید ز فتح و ظفر به سَبِّ علی چون گشوده دهان و مدح یزید آورد بر زبان به منبر نشستی تو ای بوالحسن چنان خطبه خواندی به فوق سخن منم پور مکه انا ابن المنا منم پور زمزم انا ابن الصفا به ما علم و صبر و سخاوت رواست فصاحت شجاعت محبت سزاست خدا در قلوب همه مومنین نهاد حب آل علی این چنین منم زاده ی حضرت مصطفی که بُد عازم سدره المنتهی منم زاده ی شاه بدر و حنین عمویم حسن هست و بابم حسین منم زاده و پور خیرالنسا همان فاطمه دختر مصطفی چو کردی ز زهرا تو مدحتگری نمودی به مردم تو روشنگری چنان خطبه خواندی به کاخ یزید که عالم خطیبی مثالت ندید چنان خطبه خواندی به شام بلا که با خطبه ات زنده شد کربلا چنان خطبه خواندی به نطق فصیح که جان یافت در چرخ چارم مسیح به بانگ حماسی و علم لدن چه کردی تو در شام،کن فیکون؟ چه خطبه که چون ضربت ذوالفقار زدی گردن دشمن نابکار سخن بر لبت خنجری تیز شد به قلب عدو رفت و خونریز شد به مدح تو ای زینت عابدین هزاران هزاران هزار آفرین @hadithashk
اما هوای شور عزا در قلم گرفت از غم قلم به دوش نوایش علم گرفت شب تا سحر قلم ز لبش ناله می چکید عطر حسین از لب آلاله می چکید شاعر سرود مثنوی و شرح قصه را اما قلم نگاشت غم و درد و غصه را بر صفحه زد شرر ز غم و آه جان گداز از سینه اش گشود به یکباره عقده باز با ناله گفت کاین چه غم و آه و ماتم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است یک اربعین جهان همه در آه و غم گذشت بر اهل بیت و آل پیمبر ستم گذشت گرچه حرارت قلم و صفحه پر تب است اما تمام غم به دل و قلب زینب است گفتم قلم بیا مدد دست خسته باش راوی راه قافله ی دل شکسته باش زینب رسید کرب و بلا با نوای غم بر خاک کربلا به دو صد نوحه زد علم داغ حسین بعد چهل روز مبهم است کار جهان و خلق جهان جمله در هم است زینب به سینه اش به جز از آه و درد نیست حتی به شاخ خشک دلش برگ زرد نیست این داغ بی کسی نفسش را بریده است هجده سر بریده به نی گو که دیده است بر نیزه ای عجب سر سالار زینب است بر نیزه ای سری ز علمدار زینب است بر نیزه ای دگر سر پر خون اکبر است حتی به نیزه ای سر شش ماهه اصغر است بر نیزه ای دگر سر گلگون قاسم است سر های دیگر از بدن آل هاشم است از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام دیدم به روی نیزه سر پاک تو مدام از آن دمی که راهی راه سفر شدم با دست بسته بهر یتیمان سپر شدم بودش مدام قافله در شور و ولوله سویی سنان و شمر و دگر سوی حرمله آنها سوار مرکب و با تازیانه ها از کینه می زدند به سر ها و شانه ها شلاق و تازیانه و بی گاه کعب نی این هتک حرمت و ستم و ظلم تا به کی آه از سوار ناقه ی در بین قافله سجاد بود و غل بُد و زنجیر و سلسه دیدم سری به نیزه بلند است در برم سالار و سرورم تو بُدی در برابرم دیدم نمی رسد به تو دستم برادرم از داغ تو به چوبه ی محمل زدم سرم دیدم به تشت زر سر پر خونت ای حسین دیدم ملائک اند ز داغت به شور و شین آه از دمی که زد به لبت چوب خیزران آه از دمی که چوب مکرر بزد بر آن رازی بود در این که چرا قد خمیده ام یک اربعین ز داغ تو اندوه دیده ام هر چند گفته ام ، بود این قصه نا تمام ای وای از مصائب پر درد شهر شام این ها که گفته ام سر سوزن ز غم نبود نزد جفای شامی و آزارِ از یهود دیدم که طبل خاتمه ی جنگ می زنند اما دوباره بر سر ما سنگ می زنند بنگر که بی حیایی آنان چه کرده بود آنجا که رفت قافله بازار برده بود دیدم یزید و کاخ ستم را خرابه را دیگر چگونه شرح دهم عمق ماجرا آورده ام به همره خود خیل ناله را شرمنده ام مگیر سراغ سه ساله را ظلمی که شد ز کینه ی آل امیه است جا مانده ام حسین سه ساله رقیه است شرمنده ام ز روی تو خورشید تابناک کنج خرابه ماه سپردم به دست خاک اما حسین من و جگر گوشه ی بتول از کربلا روم به سوی روضه ی رسول سوغات من ز کرب و بلا پیرهن بود پیراهن حسین شه بی کفن بود سوغات دیگری که به مام قمر برم بر مادر ادب ز قمر یک سپر برم @hadithashk
بالانشین نیزه ها چله دگر سرآمده چله نشین ماتمت جانب پیکر آمده خیز ز جا برادرم سید و میر و سرورم جلوه نما تو در برم خواهر مضطر آمده گر چه خمیده قامتم، همچو علیست صولتم فاتح کوفه و دمشق دختر حیدر آمده طائر پر شکسته ام اسیر دست بسته ام ببین چقدر خسته ام که طاقتم سرآمده رنج بسی کشیده ام زخم زبان شنیده ام ز داغ ها که دیده ام آه جگر بر آمده سرم به چوب محمل وراس تو روی نیزه ها اشارتی ز دل بُوَد که سوی دلبر آمده ترا به جان مادرت مپرس حال دخترت کزین عزا به قلب من داغ مکرر آمده شد اربعین ماتمت در این عزای اعظمت به پای روضه ی غمت دوباره مادر آمده @hadithashk
برگشت خیل قافله ، اما رباب ماند با اشک و آه و درد و غم بی‌حساب ماند در زیر سایبان نه ، که در زیر آفتاب با داغ طفل و با پسر بو تراب ماند تاراج شد عقیق سلیمان کربلا جای نگین خاتم او در رکاب ماند یک سال روضه خواند و ز چشمان اشکبار بر قبرِ لاله، ژاله و بوی گلاب ماند یک دشتِ تشنه مانده و یک شطِّ پُر ز آب او یک سوال داشت ولی بی جواب ماند یک جرعه آب کم شود از شط چه می شود؟ وجدان آب با گله اش در عذاب ماند @hadithashk
امشب شبِ شهادت پیغمبر خداست امشب تمام عرش سیه پوش این عزاست جن و مَلک بر آدمیان نوحه میکنند گویا عزای اشرف سلطان انبیاست خیل رُسُل به ماتم و جبریل نوحه گر فریادشان به ارض و سما وا محمّدا ست زهرا و حیدر و حسنینند غرق غم زینب ز کودکی به غم و رنج مبتلاست در کُنج بستر است و نگاه مبارکش گاهی به سوی فاطمه گاهی به مرتضی ست گاهی به دیده ی نگران غرقِ در غم است دلشوره اش شروع نخستین فتنه هاست مزد رسالت نبوی را چه خوش دهند آندم که پاره ی تن او بین شعله هاست در بین آتش و در و دیوار مانده است زهرا که پاره ی تن و ناموس کبریاست گویا به چشم دیده که از کینه بسته اند دستان مرتضی که شه مُلک لافتی ست چشمش گهی به سوی حسین است و گاه بر رخسار پاک و دیده ی گریان مجتبی ست در تشت دیده لخته ی خونِ جگر بسی کان آتشش ز اخگر الماس ریزه هاست گریان تر آن دمی ست که بیند به گوشه ای در بر گرفته زانوی غم ، شاه کربلاست یاد آرد آن دمی که حسینش به دوش او بود و سرش به کرب و بلا از بدن جداست یاد آرد آن دَمی که شود تشنه لب شهید پیکر به روی خاک و سرش روی نیزه هاست ای مسلمین نبی ز جهان میرود ولی تازه شروع فتنه ی آن قوم بی حیاست @hadithashk
لحظه های فراق و دلتنگیست آرمیده نبی به بستر خویش نه ز دنیای دون که دل کندن سخت باشد ز روی دختر خویش دید زهرا چه بیقرار شده اشک بسیار کرده بیتابش دید، این آه و زاری بی حد پیش چشم پدر کند آبش گفت زهرا بیا پدر به فدات در کنارم عزیز دلجو یم بیقراری مکن عزیز دلم تا که راز نهفته ای گویم لب خود را کنار گوشش برد همه گفتند میدهد پندش لحظاتی دگر همه دیدند همره اشکهاش، لبخندش حیدرو زینب و حسین و حسن همه بودند محو گفتارش همه حیران ، چه گفت پیغمبر فاطمه شاد گشته رخسارش نکند ماندن رسول الله راز فرموده ی پیمبر بود کاش راز سلامتش باشد آنچه با پاره ی تنش فرمود فاطمه ، ای ملیکه ی ملکوت جان عالم فدات یا زهرا راز بگشا، بگو که پیغمبر دم آخر چه گفت با زهرا گفت زهرا که مژده اش این بود وحی فرموده ذات حضرت حق به پدر در بهشت فاطمه جان اولین کس تو میشوی ملحق @hadithashk