بی نیاز از التماس و خواهش و اصرارها
نام او شد چاره ساز مشکلاتم بارها
دستهای کوچکش آنی به دادم می رسد
هر زمانی که گره پیدا شود در کارها
هر کسی آمد در این خانه بی منت گرفت
خوب جایی آمدید امروز حاجت دارها
لقمه ای از سفره اش درمان درد عالم است
چای تلخ روضه ی او نسخه ی بیمارها
ناز او از بعد عاشورا خریداری نداشت
روضه اش را خوب می فهمند دختردارها
خردسالان بیشتر هنگام بازی می دوند
او ولی باید بگیرد دست بر دیوارها
جای شانه یا عروسک ، آینه یا روسری
تازیانه سهم او شد از سر بازارها
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#وحید_قاسمی
@hadithashk
عاقبت دروازهی ساعات وقتی باز شد
قافله در ازدحامِ میزبانش گیر کرد
با طنابی دورِ گردن دخترک ترسیده بود
در شلوغیها شبیه عمهجانش گیر کرد
از صدای عمه پیدا کرد راهش را ولی
حیف در زنجیر ، پای ناتوانش گیر کرد
وای از شام از مسیرِ کوچههایش بارها
موی او در پنجهی پیرزنانش گیر کرد
هُل شد آمد که بگوید : بآ... بابا داشتم
بیشتر با خندهی طفلان زبانش گیر کرد
این یکی هول داد او را آن یکی زد پشتِ پا
تا نفَس در سینهی هِقهِق کُنانش گیر کرد
عاقبت خرما و نانی سهم او شد تا که خورد
خورد سنگی... در گلویش تکهنانش گیر کرد
ای بمیرد زجر، زخمِ پهلویش سر باز کرد
آه دردی لابلای استخوانش گیر کرد
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#حسن_لطفی
@hadithashk
تا سر تو روی نی در آسمان میشد بلند
نه صدای من صدای کاروان میشد بلند
از سنان پست بیزارم بیا دعواش کن
من تورا می خواستم این بد زبان میشد بلند
نجمه چشمان مرا میبست تا میدید که
دست های شمر روی عمه جان میشد بلند
تازه میشد داغ اصغر باز در قلب رباب
حرمله هر جا که با تیروکمان میشد بلند
روبه روی راس اکبر با غرض میزد مرا
تا که از گلدسته ها بانگ اذان میشد بلند
احترام قاری قرآن همیشه واجب است
پای لبهایت اگر که خیزران میشد بلند
چیست معنی کنیز آخر نفهمیدم پدر
خواهرم از خواب هر شب ناگهان میشد بلند
بشکند دستش،تمام راه یادت بوده ام
هر کجا تا دست های ساربان میشد بلند
#سید_حسین_صمدی
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
@hadithashk
نیست عاشق آنکه اینجا حرف جان را میزند
دخترت پای تو قید این جهان را میزند
زجر زجرم میدهد به هر طریقی در طریق .
تا شود نیلی به یاست تازیان را میزند
ما گلی م و باغبان عمه امان از دست زجر
تا گلت را له کند این باغبان را میزند
از همه دارم شکایت بیشتر از دست شمر
جای کل بچه هایت عمه جان را میزند
خولی از یک سمت ماهارا اذیت میکند
دخترش هم یک طرف زخم زبان را میزند...
بشکند دستش تمام راه را این حرمله
بی بهانه بر سر من هی کمان را میزند
از لب و دندان تو من تازه فهمیدم یزید
بین آن بزمش کجا آن خیزران را میزند
به همه گفتم عموی من تلافی می کند.
میرسد با ذوالفقار خود سنان را میزند
#سید_حسین_صمدی
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
@hadirhashk
شب ویرونه که با گریه چراغونی میشه
من که هق هق میکنم خرابه بارونی میشه
هِی میخوام نشون بدم بابا که هیچیم نشده
ولی سرفهام میگیره کُنج لبم خونی میشه
بو دلِ شَبدَه بِویرانه گَلیبسَن یارالی
بو نَ دُنیادی بابا سَن یارالی من یارالی
می می میشه که نفس مو موقع صحبت نگیره
سر سرو پایین یتیمی از خجالت نگیره
ب ب بچهها بهم بهم می می میخندیدن
الهی د دختر یتیمی لکنت نگیره
بو دلِ شَبدَه بِویرانه گَلیبسَن یارالی
بو نَ دُنیادی بابا سَن یارالی من یارالی
من که درگیر توام غیر تو گیری ندارم
اگه تو پیشم باشی درد اسیری ندارم
من دیگه بزرگ شدم نشون به این نشونی که...
بعد تو چند روزه که دندون شیری ندارم
بو دلِ شَبدَه بِویرانه گَلیبسَن یارالی
بو نَ دُنیادی بابا سَن یارالی من یارالی
وضع ما رو میبینه هرکی از اینجا رد بشه
نمیخوام گریه کنم برای عمه بد بشه
شنیدم زجر اومده حرفمو آروم میزنم
نکنه نشونی خرابه رو بلد بشه
بو دلِ شَبدَه بِویرانه گَلیبسَن یارالی
بو نَ دُنیادی بابا سَن یارالی من یارالی
نمیشه که پا بشم تا به سر و روم برسم
عمه نشنوه باید به زخم بازوم برسم
نمیتونم که نفس پیش تو راحت بکشم
نمیدونم چطوری به داد پهلوم برسم
بو دلِ شَبدَه بِویرانه گَلیبسَن یارالی
بو نَ دُنیادی بابا سَن یارالی من یارالی
مشکل از چشام که نیست نمیبینه ، نیمه شبه
من میخوام ببوسمت مشکل ما زخم لبه
معلومه کارِ فقط یکی نبوده بابا جون
چقده رگای حنجره تو نامرتبه
بو دلِ شَبدَه بِویرانه گَلیبسَن یارالی
بو نَ دُنیادی بابا سَن یارالی من یارالی
میشه که بگی دیگه موهامو شونه نزنن
میشه که دعام کنی با هر بهونه نزنن
میشه که بیای پیشم صحبت کلفَت نکن
سر قیمتِ اسیرا دیگه چونه نزنن
بو دلِ شَبدَه بِویرانه گَلیبسَن یارالی
بو نَ دُنیادی بابا سَن یارالی من یارالی
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#حسن_لطفی
@hadirhashk
نگو فردا میام . دیره بابایی
رقیه بی تو می میره بابایی
بخوامم بعد تو آروم بگیرم
سنان آروم نمی گیره بابایی
باید هم مثل قبلاً ها نبینه
نگاهی که یه شب بابا نبینه
ندیدیم از سنان چیزی به جز شر
الهی خیر از دنیا نبینه
منی که جز تو بابایی ندارم
به جز آغوش تو جایی ندارم
می دونم خسته ی راهی ، ببخشید
چیزی واسه پذیرایی ندارم
خوشی مون رفت تا بابایی رفتی
نفهمیدم چرا تنهایی رفتی
ندارم طاقت دوری ، از امشب
منم باهات میام هر جایی رفتی
#شهریار_سنجری
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
@hadithashk
احوال من که جای شرح و بیان ندارد
از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد
بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را
این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد
مهمانی تو در شام شب سرد و روز گرم است
این خانه هیچ سقفی جز آسمان ندارد
بوی غذا می آید خیلی گرسنه هستم
این شهر لامروت یک مهربان ندارد
ما پیش پات خوردیم از دستشان کتک را
با رفتن تو دیگر این سفره نان ندارد
بابا ببخش انقدر از دست من میفتی
باید تورا بگیرم دستم توان ندارد
شیرین زبانی ام نیز با گوشواره ام رفت
لکنت گرفته دختت، دیگر زبان ندارد
خونمردگی دستم از تنگی النگوست
این زخم ارتباطی با ریسمان ندارد
در حال جستجوی انگشتر تو هستم
غمگین نشو رقیه قد کمان ندارد
جز کاسه ای پر از خون در چهرهات نمانده
انگار صورت تو اصلا دهان ندارد
باید تقاص خود را از خیزران بگیرم
من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد
#سید_محمد_حسین_حسینی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
@hadithashk
هزار کوه بلا را به شانه ام بردم
ز دوری تو پدر همچو لاله پژمردم
قدم خمیده شده مثل مادرت زهرا
به مثل مادرت از داغ و غصه افسردم
نماند دختر تو پشت در ولی بابا
خدا گواست که در زیر دست و پا مردم
فقط نه تشنگی کربلا مرا آزرد
گرسنه بودم و؛سیر از همه کتک خوردم
#محمود_اسدی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
@hadithashk
ایسر فدای گیسوانت، ابروانت
میبوسم امشب خشکی دور لبانت
صافی مویم، صافی ریش تو بابا
پیچیده شد در پنجههای دشمنانت
موهای مشکی تو را جوگندمی کرد
خاکستری که مانده لای گیسوانت
بابا تو از بالای نی، از آن بلندی
دیدی اسیری زنان و دخترانت؟!
بعد از نوازشهای تو شد قسمت من
دستان زجر و خندهی شمر و سنانت
این دشمنان پستتر از چارپایان
خیلی شکستند استخوانم، استخوانت
با چشم کمسویی که دارم لمس کردم
پاره شده با ضربهی دشنه رگانت
وقتی یزید خیرهسر از روی مستی
با خیزران میزد به دندان و دهانت
جاخورد پشت خواهرت آن دختر تو
لکنت گرفت این دختر شیرینزبانت
#امیر_عظیمی
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
@hadithashk
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا
خبر نداشتم اینها چقدر نامردند
خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا
خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون
پدر درست همین دور و بر زدند مرا
درست وقت غذا تازیانه میآمد
نه ظهر و شام، كه حتی سحر زدند مرا
سرم سلامت از این كوچهها عبور نكرد
چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا
چه بینِ طشت، چه بر نیزهها زدند تو را
چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا
چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان
اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا
فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی
سپر نداشتم و با سپر زدند مرا
پدر من از سرِ حرفم نیامدم پایین
پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا
مگر به یادِ كه افتادهاند دشمنها
كه بینِ این همه زن، بیشتر زدند مرا؟
زدند مادرتان را چهل نفر یكبار
ولی چهل منزل، صد نفر، زدند مرا
#محسن_عرب_خالقی
#خرابه_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
@hadithashk
کوهم که ز اذیت عدو تل شده ام
دروازه ی ساعات معطل شده ام
من را که زمین نذاشت یک لحظه عمو
سرگرم به زخم پا و تاول شده ام
#بهمن_ترکمانی
#پنجم_صفر
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
@hadithashk
لحظه رفتنت رو
یادم نرفته بابا
از بس که گریه کردم
صدام گرفته بابا
خواب روی پلکامو
شاپرکا پروندن
خدا رو شکر که ما رو
بازم بهم رسوندن
یه حرفیه که مونده
روی دلم تا حالا
عاشقتم بابایی
دوست دارم هزارتا
به عشق آغوش تو
دویدم و دویدم
دیدم که اون بالایی
نیزه تو می بدسیدم
تنها اگه بمونم
قهر میکنم دوباره
جَم میشه توی چشمام
یه آسمون ستاره
دلم میسوزه وقتی
نیزه ها چنگت زدن
بچه ها شون کنارِ
بزرگا سنگت زدن
درد یتیمی رو از
تو چشمامون میخوندن
مثل پیشونی تو
دل ما را شکوندن
پاک میکنم با چادر
خاک و خون از رو لبات
به جای مادر بزرگ
مادری کردم برات
به جای من نیزه ها
همدم تنهایی اند
شامیا فکر نکردن
دخترا بابایی اند
ناله من رسیده
به گوش دنیا بابا
دردمو خوب میفهمن
دختر شهیدا بابا
#مجید_قاسمی
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه_س
#خرابه_شام
@hadithashk