دیدم
من خستگی ها دیدم و دل بی قراری
اندوه دیدم با هزاران زخم کاری
من دیده ام دلواپسی و سوگواری
هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری
من آن چه را دیدم ندیده هیچ چشمی
کار ، اراذل را بدون هیچ شرمی
من تشنگی در خیمه ها را خوب دیدم
من خستگی بچه ها را خوب دیدم
تصویر درد کوچه ها را خوب دیدم
من حمله های پنجه ها را خوب دیدم
دیدم که طفلان حرم هر سو دوانند
بی معجرند و زخمی و سینه زنانند
در یک عبا یک پیکر صد چاک دیدم
یک نوجوان را غرق خون و خاک دیدم
شش ماهه طفلی رفته تا افلاک دیدم
سرها به دست مردم ناپاک دیدم
با چشم خود دیدم هزاران داغ تازه
نعل نوی اسبان و تشییع جنازه
تنگ غروب و کل صحرا لاله گون بود
چشم تمام آسمان ها غرق خون بود
مرکب رسید و زین و پشتش واژگون بود
من هر چه گویم باز هم از آن فزون بود
ناگاه غرید آسمان انگار آن جا
بین اراذل بر سَرِ ، سَر بود دعوا
دیدم یکی با چکمه در گودال می رفت
با بدترین شکل و چه بد احوال می رفت
با قصد ذبح صید خونین بال می رفت
دیدم که عمه زینبم از حال می رفت
در پیش ناموس خدا سر را بریدند
در پیش چشمانش محاسن را کشیدند
من نیم روزی غرق آه و ناله دیدم
گلبرگ ها را پر ز اشک و ژاله دیدم
یاس سپید اما به زیر هاله دیدم
من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم
دیدم که دق کرد عمه ام در کنج ویران
پیچیده آه و ناله ام در کنج ویران
من چشم هایی که نمی دیدند دیدم
آن بی حیاهایی که خندیدند دیدم
در کوفه آن ها را که رقصیدند دیدم
من سنگ هایی را که باریدند دیدم
آن سنگ ها یا بر سر عمه نشستند
یا آن که پیشانی جدم را شکستند
محمد مبشری
#اشعار_شهادت_هیئتی #روضه_امام_باقر #شعر_شهادت_امام_باقر #محمد_مبشری
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
زخمهای دل
امشب از آسمان چشمانت
دستهدسته ستاره میچینم
در غزلگریۀ زلالت آه
سرخی چارپاره میبینم
زخمهای دل غریبت را
مرهم و التیام آوردم
باز از محضر رسولالله
به حضورت سلام آوردم
در شب تار تیرهفهمیها
روشنی را دوباره آوردی
آسمان را کسی نمیفهمید
تا که با خود ستاره آوردی
ساحت مستجاب سجّاده!
بندگی را تو یادمان دادی
دل ما شد اسیر چشمانت
دلمان را به آسمان دادی
آیه آیه پیام عاشورا
در احادیث روشنت گل کرد
امتداد قیام عاشورا
در تب اشک و شیونت گل کرد
دم به دم در فرات چشمانت
ماتم کربلا مجسّم بود
چشم تو لحظهای نمیآسود
همۀ عمر تو محرّم بود
دمبهدم ابری است و بارانی
از غم تو هوای چشمانم
چلچراغی ز گریه روشن کرد
ماتمت در منای چشمانم
در غروب غریب دلتنگی
ناگهان حال تو مشوّش شد
ماه من! روی زین زهرآلود
پیکرت سوخت غرق آتش شد
آه آتشفشان چشمانت
دیر سالیست بیگدازه نبود
همۀ عمر خون دل خوردی
داغهای دل تو تازه نبود
دیده بودی سه روز در گودال
پیکر آسمان رها مانده
سر سالار قافله بر نی...
کاروان بیامان رها مانده
دل تو روی نیزهها میرفت
دستهایت اسیر سلسله بود
قاتلت زهر کینهها، نه، نه!
قاتلت خندههای حرمله بود
یوسف رحیمی
#7 #اشعار_آیینی_روضه #حسینیه_اشک #روضه_امام_باقر #شعر_شهادت_حضرت_باقر #یوسف_رحیمی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹