افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
کنج سیاه چال به این فکر میکند
معصومهام میان مدینه چه میکند؟
دارد مدام پهلوی او تیر می کشد
از بسکه یاد فاطمه و کوچه میکند
لحظه به لحظه چهرهی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر میکشد
با دستهای بستهی خود روی خاکها
تصویر یک جراحت زنجیر میکشد
اینجا اگرچه حرمت او را شکستهاند
اما چهخوب شد کهکنارش کسی نبود
با روضههای عمهی خود گریه میکند
وقتیکه دست بسته کنارش سکینه بود
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
#محمدحسن_بیات_لو
@hadithashk
او که عطر نفسش را به بهاران میداد
جام باران به لب خشک بیابان میداد
همچو طوبای بهشتی که پراز عطر خداست
شاخه اش جای گل سرخ، مسلمان می داد
با سکوتش به جهان درسِ حیا می آموخت
صبر او حوصله بر موسیِ عمران می داد
مثل خورشید که نورش همه جا می تابد
با نگاهش به زن مُغنیه ایمان می داد
صحن سجاده اش از غربت او بارانی
موجِ اشکش خبر از روضه یِ پنهان می داد
غل و زنجیر چه مستانه طوافش میکرد
او که دستور به زنجیره ی کیهان می
داد
باوجــودِ ســتمِ وافـرِ زنــدانبانَش
وقتِ افطار به او هم رطب و نان می داد
نفسش رفت و کریمانه نفس داد به ما
چه مسیحانه به این قوم عجم جان می داد
خواست خاک عجم از عطر تنش پربشود
همه ی هستی خود را که به ایران می داد
می شکست آینه در محبس و انوارش را
به قم و قبله ی شیراز و خراسان میداد
#منصوره_محمدی_مزینان
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
@hadithashk
نذر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم
نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم
نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم
دمام ذکر من گشته خلصنی ای خدا من
شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم
شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر
نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم
به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی
شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم
اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق
به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم
از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم
فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم
چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم
که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم
به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند
نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم
مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند
تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم
شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند
به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم
#موسی_علیمرادی
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
@hadithashk
در شامِ تارِ بی کسی ام رَدِّ ماه نیست
اینگونه روزگارِ اسیری سیاه نیست
دارند زنده زنده مرا دفن می کنند
قعر سیاهچال کم از قتلگاه نیست
پلکی که مشت خورده به آن..،وا نمی شود
چشم مرا توان همین یک نگاه نیست
هر شب به جای نان ، لگدی سیر میخورم
افطارِ روزهداریِ من گاه گاه نیست!
با هر تکانِ سر..،نَفَسَم قطع می شود...
زنجیرِ دور گردن من بی گناه نیست
ساقی که ساق عرش خدا بوده..،خُرد شد
وضع وخیم زانوی من روبهراه نیست
تصویر جسم لاغر من را خیال کن :
یک کوه پُر غرور که هموزن کاه نیست
آخر عذاب بددهنی می کشد مرا
زخمی شبیه زخم زبان نیست..،آه..،نیست
تشییع من به گردن یک تخته ی "در" است...
میخش ولی ز پهلوی من سهمخواه نیست
شکر خدا که چند کفن قسمت من است
عریانرهاشدن بخدا شأن شاه نیست
حتی لباس های تنم دست هم نخورد
در انتظار غارت من یک سپاه نیست
معصومه ام به بزم شرابی نمی رود
شکر خدا که دختر من بی پناه نیست
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
#بردیا_محمدی
@hadithashk
شادی رسید دورِ عبایم پرید و رفت
آمد میان مَحبَس و من را ندید و رفت
جز غم کسی برای عیادت ندیدهام
هرکس رسید از تنِ من لاله چید و رفت
بدکارهای به پشتِ سرم گریهاش گرفت
بوسید خاکِ پایِ منِ ناامید و رفت
اصلا نیامده به سراغم در این قفس
جز جان که عاقبت به لبانم رسید و رفت
میخواستم به خواب رضا را بغل کنم
چشمم که گرم شد زد و خوابم پرید و رفت
سندی دوباره آمد و پهلوی من گرفت
پا را گذاشت بر روی مویی سپید و رفت
پا را گذاشت نالهی ساقِ مرا شنید
ماند آنقدر که دادِ مرا هم شنید و رفت
زنجیرِ کهنهایست فرو رفته در گلوم
زنجیر را به دست گرفت و کشید و رفت
بر تختهای که میبَرَدَم کاش حک کنید
این پیرمرد دختر خود را ندید و رفت
اُفتادهام به یادِ یتیمانِ جَدِّ خود
طفلی که زود داغ اسیری چشید و رفت
وقتی که گفت عمه عَلَیکُنَّ بِاالفَرار
از خیمهگاه شعله گرفته دوید و رفت
اما چه زود سرخْ سواری از او گذشت
دستی رسید و لالهی گوشش درید و رفت
آمد شکایتش به عموجانِ خود کند
یک سنگ ناگهان نفَسش را برید و رفت...
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
#حسن_لطفی
@hadithashk
زندگی با دل پر ، گوشه زندان سخت است
گریه کردن جلوی ظلم نگهبان سخت است
سجده ی با غل و زنجیر مکافات شده
بین این صومعه وا کردن قرآن سخت است
تشنه لب هستم و از العطشم بی خبرند
آبیاری شدن گل ته گلدان سخت است
ساق پاهای من از چند جهت خرد شده
استخوان باز شود دارو و درمان سخت است
یاد معصومه ام و فاصله آبم کرده
از سیه چال بلا رفتن کنعان سخت است
مثل یک دانه سرما زده چالم کردند
زنده در گور شدن تا به گریبان سخت است
ضربه های که روی مغز سری می کوبند
مثل ضربه زدن پتک به سندان سخت است
عصر ها نان و کتک لقمه افطار من است
که همین هم سر افتادن دندان سخت است
سیلی و مشت و لگد هیچ ولی مهر سکوت
جلوی بد دهنی های فراوان سخت است
به روی لنگه دری ، از دو سر آویزانم
این چنین بردن من تا سر میدان سخت است
جسر بغداد که جای پسر فاطمه نیست
کفن و دفن بدنم گوشه ویران سخت است
هر زمان ناله زدم رفت دلم کرب و بلا
ولی یاداوری شام غریبان سخت است
ضریه آخر خود را که زد و سر را کند
گفت این زاده ی حیدر چقدر جان سخت است
ساربان است که در گوشه مقتل فهمید
بردن خاتم انگشت سلیمان سخت است
کعب نی بود که از پشت به زنها می خورد
کتف مجروح و سفر با سر عریان سخت است
وقتی یک مشت اراذل همه دورت باشند
رد شدن از وسط کوچه دو چندان سخت است
ستر ناموس خدا واجب عینی است ولی
خواهش روسری از غیر مسلمان سخت است
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
#حسین_قربانچه
@hadithashk
نیتی داری اگر سربسته در سر ، نذر کن
در بساطت هرچه شد با خود بیاور ، نذر کن
دست خالی پیش ارباب کرم رفتن خطاست
شاعری؟ باشد ، مداد و چند دفتر نذر کن
می روی مشهد دل از بند زمینی ها بکن
آسمانی باش ، گاهی هم کبوتر نذر کن
هرکجا کارت به مشکل خورد اهل روضه باش
بعد هم یک سفره ی موسی بن جعفر نذر کن
ده برابر ده برابر عشق جبران می کند
بر در این خانه سائل ! ده برابر نذر کن
مادرم را که خدا رحمت کند ، در کاظمین
گفت : مادر ، حاجتی داری؟ بر این در نذر کن
#محسن_ناصحی
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
@hadithashk
تو موسایی اگر حتی نیاندازی عصا را هم
به زندان رفتی و گردن گرفتی جُرم مارا هم
تو در بندی ولیکن اختیار دَهر را داری
به دست بستهات داده خدا ارض و سمارا هم
تو که دست جوان مست را در کوچه میگیری
توقع میرود آقا بگیری دست مارا هم
در این دنیا که تشخیص مسیر زندگی سخت است
خدا را شکر افتاده به دست آشنا راهم
دعاهایی که بالا رفته از دست شما رفته
و این یعنی که میگیری شما دست دعارا هم
شفا را غالباً از سفرهات بردند مادرها
که تحت الامر نان سفرهات کردی شفارا هم
زن بد کاره را سبوح و قدوس تو عابد کرد
مسلمان میکنی با دست بسته بیحیارا هم
قریب چارده سال است که کتبسته میخوانی
نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را عشارا هم
جه بی رحمانه زندان بان شکسته در دل زندان
به مانند غرورت، استخوان ساق پارا هم
تو را با تازیانه میزند با اینکه میداند
شفاعت میکنی فردای محشر انبیارا هم
تو را زنده به گورت کردهاند اینجا که زندان نیست
نه، اینگونه نمیسازند حتی قبرهارا هم
چنان با ساق پای تو غل و زنجیر ممزوج است
که با سختی جدا کردند از زخمت عبارا هم
عبا گفتیم و یاد جد عریان تو افتادیم
غم عریانیاش سوزاند حتی بوریارا هم
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
#گروه_شعر_یا_مظلوم
@hadithashk
تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده
به روی پهلوی تو چند جای پا مانده
نفس کشیدهای و بند آمده نَفَست
به سینهات چقدَر استخوان، رها مانده
خدا کند تو دگر مثل فاطمه نشوی
خدای، رحم کند بر تنِ بجا مانده
به سجده میروی و مثل بید میلرزی
قیام کن که تسلّای ربّنا مانده
بهفرضهمکهخودت ازجهان،خلاصشوی
هنوز، غربتِ معصومه و رضا مانده
کمی اگر غُل و زنجیرها امان بدهد
صدا هنوز در این اشکِ بیصدا مانده
دوباره روضۀ جانسوز پنج تن داری
بخوان که روضۀ مکشوفِ کربلا مانده
بخوان که شمر نشسته به سینهای خسته
اگرچه سینه شکسته ولی صدا مانده
به التماسِ صدای حسین، یا زینب!
برو حرم که غم گوشوارهها مانده
#حمید_رمی
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
@hadithashk
پدرم گفت نان سفره مان
تحفه ای از کرامت آقاست
مادرم موقع گرفتاری
نذر باب الحوائجش برپاست
زیر دین کسی نخواهم رفت
تا که مدیون یار باشم من
من گدایی بلد شدم ، بطلب
کاظمین باشم و گداشم من
به تو و خانواده ات آقا
سخت محتاجم و بدهکارم
جان شاهِ چراغ ، جان رضا
جان معصومه دوستت دارم
آمدم با هزار جرم و خطا
پی لطف تو باشم آواره
زیر و رو کن مرا بگیر از من
چون کنیز حقیر بدکاره
آسمان گریه میکند گویا
این صدا که صدای باران نیست
ابر و باد و مه و فلک گفتند
جای خورشید کنج زندان نیست
سر جسم نحیفت آوردند
هر چه رنج و بلا که میشد را
جای نفرین و لعنشان اما
خواندی عجّل وفاتیِ خود را
غل و زنجیر جامعه بستند
از سر و گردنت به دستانت
روضه ی باز خیزران خواندی
تازیانه که زد به دندانت
باز هم بوده اند چهار غلام
پیکرت را به تخته ای ببرند
جای آنکه برای تاختنش
نعل تازه به مرکبی بزنند
وقت تشییع پیکر پاکت
لشکری هلهله ندارد که
دل معصومه قرص و جایش امن
کاظمین حرمله ندارد که
#ایمان_دهقانیا
#شعر_شهادت_حضرت_موسی_ابن_جعفر_ع
@hadithashk