کارِ مرهم نیست درمانِ پری که سوخته
می شود هر روز بدتر پیکری که سوخته
مثلِ ضربِ تازیانه می شود، وقتی نسیم؛
می وزد در بینِ صحرا بر سری که سوخته
آه سردی در دلش دارد تمامِ روزها
در تبِ دوریِ بابا، دختری که سوخته
رو به تو می آمدم هر بار، امّا می گرفت
شوقِ پروازِ مرا بال و پری که سوخته
قلبِ عمه سوخته وقتی که بیرون می زند
نالهی جانسوزِ من از حنجری که سوخته
صورتِ نیلیِ خود را خوب پنهان می کنم
از نگاهِ عمهام، با معجری که سوخته
#محمد_حسن_بهرامی
#کوفه_و_شام
#شعر_شهادت_حضرت_رقیه
@hadithashk
شروعِ روضهی او انتهایِ آن کوچهست
وَ قتلگاهِ حسن در فضایِ آن کوچهست
چه روضهها که نخواندهست در سکوتِ خودش
چرا که مرثیهی بی صدایِ آن کوچهست
نرفته خاطرهی تلخِ کوچه از ذهنش
هنوز شاهده بر روضههایِ آن کوچهست
همیشه خلوتِ خود را به گریه پر کرده
دو چشمِ خیسِ حسن از بلایِ آن کوچهست
شبیه صاعقه دستی به رویِ مادر خورد
که بغضِ او فقط از بی حیایِ آن کوچهست
به جز حسن که خودش دیده، ما نفهمیدم
که گوشوارهی مادر کجایِ آن کوچهست
به شکلِ خون، غمِ در سینهاش به لب آمد
نه سم، که قاتلِ او ماجرایِ آن کوچهست
میانِ بستر خود گفت: ای برادرِ من
تمامِ شامِ بلا از بنایِ آن کوچهست
#محمد_حسن_بهرامی
#شعر_شهادت_امام_حسن_مجتبی
#هفت_صفر
@hadithashk