eitaa logo
حافظ‌هـ
914 دنبال‌کننده
305 عکس
200 ویدیو
2 فایل
تاریخ را به حافظه بسپارید! حسینیه هنر شیراز ارتباط با ادمین: @hafezeh_shz_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
حافظ‌هـ
یادگار دلدارمه گنجشک‌ها کنار قبر شهید شیبانی مشغول نوک‌زدن به زمین بودند. جیک‌جیک‌کنان به آسمان پرواز می‌کردند و دوباره برمی‌گشتند همان‌جا. ده متریِ قبر شهید روی صندلی نشسته بودم. به خودم گفتم:«گنجشک‌ها هم پیش شهدا به آرامش میرسن.» صدای پیامک گوشی‌ام آمد. نوشته بود:«من رسیدم.» با سرعت خودم را به قبر شهید رساندم. دو تا خانم چادری کنار قبر شهید نشسته بودند. به چهره خانم‌ها نگاه کردم. متوجه شدم آن دخترخانم جوان که سنش تازه به ٢٠ سال رسیده، همسر شهید است. آن یکی هم مادرخانم شهید است. به همدیگر شبیه بودند. بعد از سلام و احوالپرسی کنار هم روی صندلی نشستیم. دخترخانم جوان گفت: «موقع عقدمون آقامحمد حلقه‌اش رو نقره و من هم طلای سفید انتخاب کردم که با هم سِت باشه. خیلی بهشون علاقه دارم چون یادگار دلدارمه. شنیده بودم همسر شهید مدافع حرم روح‌الله قربانی، حلقه خودش و شوهرش رو تو حرم امام حسین (ع) انداخته. تصمیم گرفته بودم با اولین سفرم به کربلا حلقه‌ها رو تو حرم امام حسین (ع) بندازم. بعد از شهادت سیدحسن نصرالله، حضرت آقا حکم جهاد همگانی دادن. آقا دارن تو مسیر حق حرکت می‌کنن ما هم باید پشت سرشون باشیم، ازشون تبعیت کنیم و گوش به فرمانشون بدیم. تو فکر بودم که چه کاری می‌تونم بکنم؟! یادم به حلقه‌ها افتاد.» به قبر همسرش نگاه کرد و گفت: «اوایل هفته قبل به پدر آقامحمد پیام دادم: «می‌تونم حلقه‌ها رو برا کمک به مردم لبنان مزایده بذارم؟» بلافاصله تماس گرفت و گفت: «حلقه‌ها مال خودته، اختیارشو داری. ان‌شاءالله که تو مزایده من برنده بشم، بخرمش دوباره اونها رو بهت برگردونم. آخه تو خیلی دوسشون داری!» با مامان و بابام در میون گذاشتم، اونا حرفی نداشتن. بعد از تصمیمم یکی از دوستام خواب آقامحمد رو دیده بود که خوشحاله. مطمئن شدم ایشون هم راضیه. شب میلاد حضرت زینب (س) حلقه‌های عقدمون رو گذاشتم به مزایده که تقدیم به مردم لبنان کنم. تا همین الان آخرین قیمت مزایده رو ٨٠ میلیون زدن ولی هنوز نفروختیم. حلقه‌ها به مردم لبنان برسه با حرم سیدالشهدا فرقی نمی‌کنه.» کاغذی روی قبر شهید گذاشته بودند روی آن نوشته بود به وقت ۳۱۵. به کاغذ اشاره کردم: «داستان این چیه؟» کاغذ را در دستش گرفت و گفت: «آقامحمد آرزو داشت که شهید بشه. هر روز ماه رمضون موقع افطار اگه کنار هم بودیم می‌گفت: «برام دعا کن شهید بشم.» اگه هم نبودیم پیام می‌داد: «دعا یادت نره.» بعضی وقتا ناراحت می‌شدم و بغض می‌کردم. ولی از ته دل برا عاقبت بخیریش دعا می‌کردم که الحمدالله عاقبت بخیر هم شد. ارادت خاصی به حضرت رقیه (س) داشت. اسم ابجد خانم رقیه(س) ٣١۵ هس. با هم قرار گذاشته بودیم ساعت ۳:۱۵ به حضرت رقیه(س) سلام بدیم. هر شب همین ساعت سلام می‌دادیم. دیروز از کتاب زندگی‌نامه شهید رونمایی شد اسم کتاب رو به وقت ۳:۱۵ گذاشتن. نام کتابخونه عمومی بلوار اتحاد رو هم به نام شهید محمد اسلامی نامگذاری کردن.» کاغذ را روی پایش گذاشته بود و به آن نگاه می‌کرد. گوشه کاغذ را گرفتم و گفتم:«چقد خوش سلیقه هسی.» هنوز لبخند روی لبش بود و به کاغذ نگاه می‌کرد. مادرش هم کنار قبر شهید قدم می‌زد. بلند شدم، دستم را به طرفش دراز کردم. همان‌طور که لبخند می‌زد دستش را در دستم گذاشت. گفتم: «الهی خوشبخت بشی دخترم!» با آنها خداحافظی کردم و از گلزار شهدا زدم بیرون. روایت مریم نامجو مصاحبه با فاطمه قاسم‌پور صادقی همسر شهید محمد اسلامی؛ ۲۲ آبان ۱۴۰۳ تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
19.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه‌ای از روایت چراغ‌دار با خوانش محمدصادق شریفی از نویسندگان کتاب چراغ‌دار شما هم می‌توانید بخش‌های مورد علاقه‌تان از کتاب چراغ‌دار را بخوانید و برای ما ارسال کنید. حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
29.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 روایت تصویری شیخ محمد 💡روایتی از زمان شهادت شیخ محمد مؤیدی 💻 کاری از حسینیه هنر شیراز محمد مؤیدی در روز ٢۴ آبان‌ماه ١۴٠١ در درگیری با اغتشاشاگران در خیابان معالی‌آباد شیراز به شهادت رسید. (انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید مؤیدی) 📌برای دريافت فایل با کیفیت به صفحه آپارات حافظه مراجعه کنید. تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
نبرد الکرامه (1).mp3
13.7M
نبرد الکرامه مروری بر اولین پیروزی یک گروه عربی بر اسرائیل متن: محسن فائضی خوانش: میثم ملکی‌پور تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی 💢سری پادکست ماجرای فلسطین ۴۶ کاری از: حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz
15.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه‌ای از روایت ماه هشتم با خوانش زهرا قوامی‌فر از نویسندگان کتاب چراغ‌دار شما هم می‌توانید بخش‌های مورد علاقه‌تان از کتاب چراغ‌دار را بخوانید و برای ما ارسال کنید. حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: @hafezeh_shz
آنروا (1).mp3
14.1M
آنروا مقاومت و فراز و فرود آژانس امدادرسانی سازمان ملل متن: محسن فائضی خوانش: میثم ملکی‌پور تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی 💢سری پادکست ماجرای فلسطین ۴۷ کاری از: حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz
22.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهتر از تو نداشتم در شبکه خبر 💢اخبار اتباع شبکه خبر در گزارشی به بررسی کتاب بهتر از تو نداشتم پرداخت. 🖍 کتاب بهتر از تو نداشتم کاری از حسینیه هنر شیراز با تحقیق آقای عبدالرسول محمدی و خانم زهراسادات هاشمی به قلم آقای محمدجواد رحیمی است که زندگی اولین شهید فاطمیون استان فارس، شهید سیدجواد سجادی را شرح می‌دهد. 🎥 دوربین این کتاب به طور خاص روی زندگی شهید سیدجواد سجادی بسته شده؛ به زندگی خانواده پدری و مادری سرک کشیده و قاب‌هایی گرفته از شیطنت‌ها و دغدغه‌هایی که سیدجواد را سیدجواد کرد. در نگاهی عام‌تر اما دوربین کتاب چالش‌های افغانستانی‌های مهاجر را هم ضبط کرده، به افغانستان رفته و برگشته و ما را همراه تیپ فاطمیون به سوریه برده. 📌 برای خرید کتاب به [انتشارات راهیار] مراجعه کنید. تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
چراغ‌دار؛ الهام‌بخش آثار تلویزیونی 🔹هدف ما این بود که راوی اولین روایت‌های مردمی از حادثه شاهچراغ باشیم، چه در قالب خود واقعه، چه درباره شهدا، جانبازان و افرادی که به نوعی با موضوع مرتبط بودند. 🔸یکی از چالش‌ها فضای امنیتی بود که باعث شد در مصاحبه با خادمان دچار مشکل شویم. برخی از راویان مجبور بودند در مکان‌های خاصی قرار بگیرند تا بتوانند روایت‌های خود را بیان کنند. 🔹برای اینکه کتاب از لحاظ بازخوانی حادثه ابعاد خوبی داشته باشد، در هر روایت یک یا دو QR-Code درج شده که از مصاحبه‌های تصویری با شاهدان حادثه است و یا از دوربین‌های مداربسته گرفته شده است. 🔸پژوهش‌ها از همان روز اول حادثه شروع شد و طی یکسال به پایان رسید. حدود هشت ماه نیز مراحل نویسندگی و تدوین زمان برد و پس از گذشت حدود یک سال و هشت‌ماه از حادثه تروریستی اول، کتاب چراغ‌دار منتشر شد. 🔹حسینیه هنر شیراز تنها مرجع پژوهشی روایی از حادثه تروریستی شاهچراغ بود که علاوه بر بررسی ابعاد ماجرا سعی داشت به عمق زندگی مردمی که درگیر ماجرا بودند نیز بپردازد. 🔸پژوهش‌های این مجموعه الهام بخش ساخت آثار مختلفی از جمله سریالی به نام «روز خون» و برنامه تلویزیونی «چراغ‌دار» بوده است. از این پژوهش‌ها مستندهایی مانند «آرشام»، «غیبت موجه» و چند کار تلویزیونی کوتاه مانند «روایت قهرمان جهان» و مجموعه روایت‌های «حرامی در حرم» و مجموعه «سایه بالا سر» نیز تولید شد. 🎙مشروح مصاحبه با سیدحامد ترابی، مسئول حسینیه هنر شیراز: mehrnews.com/x36wqL حافظ‌ه‍ـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز: https://ble.ir/hafezeh_shz
حافظ‌هـ
وقتی رضا در سنت لوئیس دزدیده شد یک روز کنار ماشین ایستاده بودم و بستنی می‌فروختم. ماشین پلیس آمد و کنار پایم ترمز زد. پلیس پرسید: - تو دزدیده نشدی؟ - من؟ میبینی که اینجام. - مشخصاتی که به ما گزارش شده با تو می‌خوره. گفتن یه ماشین بستنی فروشی ربوده شده با خودم گفتم: «آخ که رضا رو دزدیدن» به پلیس گفتم: «احتمالا رفیقمه دوتا خیابون اون طرفی داشت بستنی می‌فروخت» مشخصات ظاهری‌اش را به پلیس دادم. سریع بساطم را جمع کردم و توی خیابان‌های سنت لوئیس دنبالش گشتم. اما خبری ازش نبود که نبود. غروب شد. رفتم خانه. دیدم رضا و بقیه بچه‌ها توی خانه هستند. گفتم: «رضا چی شد؟ چه بلایی سرت آوردن؟» گفت: «بابا نامرد یهو اسلحه‌ در آورد و گفت بشین پشت ماشین و برو. بعد که رفتم گفت پولاتو بده. اسلحش روی شقیقم بود. استخاره نکردم و سریع پولامو دادم. قانع نشد. گفت نه تو یخچالتم هرچی پول قایم کردی بیار. اونارو هم گرفت لعنتی. سر یه چهار راه گفت نگه دار. ترمز که زدم، زد به چاک» مهر ۵٢ بود که از دانشگاه ایلی‌نویز پذیرش گرفته بودم و دی ماه آمده بودم سنت لوئیس. اینجا باید یکی دو ترم زبان انگلیسی می‌خواندم و بعد می‌رفتم دانشگاه ایلی‌نویز و انتخاب رشته می‌کردم. توی این مدت باید پول در می‌آوردم. بستنی فروشی پورسانت خوبی داشت و ساعت کاری‌اش دست خودم بود. ماشینی که باهاش بستنی می‌فروختیم از این ماشین پُست‌ قدیمی‌ها بود و فرمانش سمت راست قرار داشت مثل ماشین انگلیسی‌ها. پشتش هم یخچال گذاشته بودند. تابلویی روی ماشین نصب کرده بودیم و انواع بستنی‌ها و قیمتش را نوشته بودیم. محله‌ها را تقسیم کردیم. هرکداممان می‌رفتیم در یک خیابان مشخص. ٣ نفر بودیم. به محله‌ سیاه‌پوست‌ها می‌رفتیم. بیشترشان فقیر بودند و کولر و حتی یخچال نداشتند. اما بیشتر سفیدپوست‌ها توی خانه‌هایشان یخچال داشتند و یا از سوپرمارکت خرید می‌کردند. جدای این نمی‌گذاشتند بچه‌هایشان زیاد توی خیابان باشند ولی سیاه‌پوست‌ها به بچه‌هایشان پول می‌دادند و آن‌ها برای اینکه خنک شوند از ما بستنی می‌خریدند. ماجرای دزدیده شدن رضا باعث نشد از کار کردن منصرف شوم. از فردا توی یکی دیگر از محله‌های سیاه‌پوست بساط کردم. تا اینکه چند روز بعد وقتی رسیدم خانه، دیدم یکی از هم‌خانه‌ای‌هایم که شیرازی بود و فوق‌لیسانس می‌خواند آش و لاش افتاده گوشه اتاق. پرسیدم: «چی شده؟ این چه ریخت و قیافه‌ایه؟ کی کتکت زده؟» گفت: «تو ماشین نشسته بودم که دو نفر پریدن داخل ماشین. می‌خواستن پولامو بگیرن. از صبح کلی بستنی فروخته بودم. ندادم. حمله کردن بهم. شانس آوردم اسلحه نداشتن. با هر بدبختی بود خودمو از ماشین پرت کردم پایین تا فرار کنم. محمد توی خیابون کلی آدم نشسته بود. زن و مرد. موقعی که داشتن کتکم می‌زدن اینا روشون رو می‌کردن یه سمت دیگه. دو سه تا مشت خوردم. دیدم یه خونه‌ درش بازه. با خودم گفتم تا نکشتنم برم یه جا بهم پناه بدن. دویدم سمت خونه. تا رسیدم دم خونه در رو بست. دوباره دوسه تا مشت دیگه خوردم. دویدم سمت یه خونه‌ی دیگه. اونم در رو بست. هیشکی بهم پناه نداد.» گفتم: «خب بعدش چی شد؟ چجوری ولت کردن؟» گفت:«نمیدونم. فکر کنم صدای آژیر ماشین پلیس رو شنیدن که در رفتن و بیخیالم شدن.» بعد از این اتفاق، باز هم برای مدتی بستنی فروختم. ولی بعدش به خاطر خطر کشته شدن ولش کردم. توی این مدت چیزهای جدیدی از آمریکا فهمیدم. آنجا می‌گفتند:«بهترین شاهد، شاهد مرده ست.» مثلا وقتی توی یک محله کسی کشته می‌شد، پلیس می‌رفت سراغ مردم آنجا. همه می‌گفتند ما چیزی ندیدیم. می‌ترسیدند شاهد شوند. وقتی درگیری برایت پیش می‌آمد کسی بهت کمک نمی‌کرد چون خودش توی خطر می‌افتاد. تمام زرق و برق آمریکا تا غروب آفتابش بود. بعدش دیگر هیچ زنی به خودش جرات نمی‌داد تنهایی پیاده جایی برود. روایت محمدتقی ایزدی، از اعضای سابق جهاد سازندگی استان فارس؛ ٣ آبان ١۴٠٣ تحقیق و تنظیم: پویان حسن نیا تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz
در هنگام هجوم غم‌ها باید به این چراغ ظلمت‌سوز (چراغ‌دار) پناه برد 🎓 دکتر سیدحمیدرضا علوی ، استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان در یادداشتی به بررسی کتاب چرا‌غ‌دار پرداخت. این استاد علوم تربیتی دانشگاه در بخشی از این یادداشت نوشته است: 🔹کتاب حکمت‌آمیز و رحمت‌خیز «چراغ‌دار» براستی چراغ‌وار و مهرآسا و مهتاب‌وش هدایتگر خواننده‌ای است که شیدا و دلداده حقیقت پنهان پشت حادثه‌ای جانسوز و جگرسوز یعنی حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(ع) است. حتی خود من که بسیاری نکات بعد از گذشت چند سال از این اتفاق تلخ و جانکاه همچنان برایم در هاله‌ای از ابهام بود با مطالعه این کتاب پاسخ سوالات خود را دریافتم و بواسطه توضیحات راهگشایانه آن از من رفع ابهام شد. 🔸بر خویشتن فرض و واجب می‌دانم که بگویم حقا که در هنگام هجوم غم‌ها و دلمردگی‌ها و ناآرامی‌های زندگی باید به این چراغ ظلمت‌سوز (چراغ‌دار) پناه برد. 🔹به اعتقاد من، کتاب «چراغ‌دار» بالقوه توان و شایستگی آن را دارد که هر فصل آن در مورد هر شهید به رمان یا رمان‌هایی مستقل تبدیل شود و حتی مجموعه‌هایی دیگر در همین قالب برای کودکان و نوجوانان از آن استخراج و به رشته تحریر در آید. متن کامل یادداشت در روزنامه آگاه را از اینجا بخوانید. تاریخ را به حافظ‌هـ بسپارید: @hafezeh_shz