حافظهـ
#اعتکافیات
*روایت سوم*
وقتی برای سخنرانی عمومی اعتکاف از پژمان سوال گرفتم گزینه اولش #مهندس_نجاتبخش بود. گفت فلانی و فلانی و فلانی هم هستند ولی مهندس نجاتبخش برای محیط اعتکاف از همه بهتر است چون معنویتر از بقیه صحبت میکند.
ما هم یکی از فلانیها را در نظر گرفته بودیم ولی دو روز قبل از مراسم، مهندس نجاتبخش هماهنگ شد.
مهندس سخنران خوبی نبود. یعنی از هیچکدام از تکنیکهای سخنرانی و خطابه استفاده نمیکرد. با یک ریتم ساده و صدایی پایین حرف میزد. توی دلم گفتم با این روند، کمکم همه بلند میشوند و میروند ولی تا آخر جلسه جز تعداد محدودی از ۱۵۰-۱۶۰نفری که در قسمت مردانه بودند، کسی بلند نشد.
نه تنها نرفتند که خیلیهایشان، بعد از پایان جلسه دور مهندس را گرفتند و توی یکی از غرفههای نزدیک #شبستان تا یک ساعت بعد از پایان جلسه با هم میحرفیدند.
حین سخنرانی چند نفر را دیدم که حالت چهارزانویشان را تغییر دادند و روی کنده زانو نشستند. انگار داشتند سخنرانی #اخلاقی گوش میکردند. خودم هم نزدیک بود اشکم جاری شود. نه از شنیدن سختیهایی که کشیده بودند که از #معنویت جاری در حرفهایش. مهندس پشت سر هم آیه میخواند و تطبیق میداد. توی دلم گفتم من این آیهها را صد بار خواندهام؛ چرا چنین برداشتی نداشتم؟ خودش بعدا گفت که بعضی مفاهیم قرآن را فقط انسان مجاهد در صحنه درک میکند.
دربارهاش میشود تا صبح حرف زد. میشود از برادر روحانیاش هم گفت که کارها را بزرگوارانه برایمان هماهنگ میکرد. میشود از این گفت که از صبح تا شب جز یک وعده صبحانه چیزی نخورده بود و داشت از حال میرفت. از علاقهاش به سیدانجوی یا خیلی چیزهای دیگر.
ولی چیزی که بیش از همه توی ذهنم مانده، معنویتش بود؛ روایت معنوی از #پیشرفت.
روایت محمدحسین عظیمی از بزرگترین اعتکاف کشور در شیراز_ بهمن ۱۴۰۱
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz