3.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهید رئیسی: هرجا گرفتار میشدم توسل به صدیقه طاهره(س) میکردم
باید توسل در خانه اهل بیت داشته باشیم.
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حضرت_زهرا (س)
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
-مۍگفـت:
اگر میگویـید الگویتان
حضرت زهراسلاماللهعلیها است باید
ڪاری ڪنید ایشان از شما
راضے باشند و حجابشمافاطمۍباشد...🌿
#شهید_ابراهیم_هادی
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
💔
..
انسی داشت با حضرت زهرا سلام الله
در شادترین لحظاتش با شنیدن نام
حضرت زهرا علیها السلام بارانی میشد.
وارد اتاقش که شدم روضه یک نفره
راه انداخته بود. گفتم چرا گریانی؟..
گفت برای مظلومیت حضرت زهرا سلام الله...
بعد ادامه داد: "شما هم وقتی شهید شدم
بیائید سر مزارم روضه حضرت زهرا سلام الله بخوانید.
📚 روز تیغ
#شهید_علی_ماهانی
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
💔
حرف آخر...
میگفت:
باید در راه خدا زجر کشید
مشقت کنید...
میگفت مگر ما از فاطمه زهرا سلام الله
بالاتر هستیم؟ برای تعالی اساام باید سیلی
خورد... باید خون دل خورد...
#شهید_محمودرضا_عندالله
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
گلولههای دشمن پشت سر هم میریخت روی سرمان. مانده بودیم چهکار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه تا بارون بیاد».
دست برداشتیم به دعا و #حضرت_زهرا (س) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران بارید و آتش دشمن آرام شد.
اللهیار داشت از خوشحالی گریه میکرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین #امام_زمان را قسم بدین به جان مادرش، حتماً جواب میگیرید».
شهید اللهیار جابری🌷
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
✍
مسئولان اردوگاه چند ساعت پیش از پخش غذا آمار زائرین را میدادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم. یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. نمیدانستیم باید چه کار کنیم؟ غذا کم بود. سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز #پرچم_سیدالشهدا (ع) را روی دیگ کشید و به بچههای خادم گفت، «بچهها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید #نیت کنید.» سپس ذکر صلوات گرفت و یک #توسل کوچک نیز به #حضرت_زهرا (س) پیدا کرد. پرچم را از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم. برای ما خیلی عجیب بود، نه تنها غذا کم نیامد، مقداری هم غذا باقی مانده بود. همه حسابی غذا خوردند؟!
سید خیلی خوشحال بود. آنجا بود که فهمیدیم، چقدر سید با شهدا #رفیق است و شهدا نیز حسابی هوایمان را دارند.🌷
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#میلاد_امام_حسین
#شهدا
#شهادت
#شعبان
#دهه_فجر
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
به قول حاج قاسم:
پناهی جز #حضرت_زهرا نداریم.🥀
برا بیبی دو عالم و امیرالمو منین (ع)یه صلوات محمدی هدیه کنیم🕊
#عمو_قاسم
#صلواتی_به_شهدا
#اَلـسَّلـامُعَـلَیکَیـابَـقیَّهاللـهِ..
#اللهمعجللولیکالفرج
گلولههای دشمن پشت سر هم میریخت روی سرمان. مانده بودیم چهکار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه تا بارون بیاد».
دست برداشتیم به دعا و #حضرت_زهرا (س) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران بارید و آتش دشمن آرام شد.
اللهیار داشت از خوشحالی گریه میکرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین #امام_زمان را قسم بدین به جان مادرش، حتماً جواب میگیرید».
شهید اللهیار جابری🌷
] @hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🌸اعــتقاد عجــیبی به #حدیث_کـسا داشـت. محال بـود روزے از روزهاے جبهه بگذرد و شیخ حدیث کسا را نخواند. بیشتــر هم به خاطــر محوریتی که #حضــرت_زهــرا (سلام الله علیها) در این حدیـث دارد.
آنقدر شــیخ در توسلاتش نام حضرت زهرا را می آورد که آوردن نام ایشان، نام حضـرت زهـرا را هـم در ذهن می آورد.
جالب ایـنکه روز #شهــادت حضــرت زهــرا، با تیــرے در گلــو و پهلــو در حالےڪه یا زهـــرا و یا حسیــن ع می گفت #شــهید شد.
در وصیتش نوشــته بود : دوست دارم مثل #حضرت_زهـــرا(س) بے نشان باشم. ده ســــال در غربت بی نشان افتاده بود و مفقودالاثر بود..
🌷
#طلبه_شهیــد علیــرضا نجف پور
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
📌 حاج قاسم وقتی یک کودک را روضه خوان مادر خطاب کرد
🔹️ کمر درد شدیدی داشت. بعد از فیزیوتراپی و درمان، رفت بیتالزهرا. میهمانها که میآمدند، مدت زیادی سر پا میایستاد.
◇ جلوی پای میهمانها تمام قد میایستاد و به همه خوش آمد میگفت.
◇ گفتم: با وضعیتی که شما دارید، صلاح نیست اینقدر سر پا بایستید و جلوی هر کسی که وارد میشود، از روی صندلی بلند شوید.
◇ گفت: همه کسانی که میآیند اینجا، میهمان مادر هستند. مگر میشود برای میهمان مادر از جایم بلند نشوم؟!
◇ یک پسربچهی چهار ساله وارد شد؛ جلوی پای او هم بلند شد، ایستاد و خوش آمد گفت.
◇ گفتم: حاج آقا، این بچه که متوجه احترام شما نمیشود. ایستادن جلوی او که ضرورت ندارد.
◇ گفت: اگر این بچه احترام من را ببیند، همیشه به اینجا میآید و روضهخوان مادرم خواهد شد.
#حاج_قاسم
#حضرت_زهرا
❤️🔥⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🚀@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
مجید می دانست شهید میشود :
مجید قبل از اعزام خوابی دیده بود. توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: مجید! تو وقتی می آیی سوریه بعد از یک هفته پیش خودمی.
روی همین حساب بود که یک روز برای تشییع شهید محمد فرامزی رفته بودیم گلزار شهدای یافت آباد. آنجا بود که به عمه اش گفته بود: عمه جان! من هم عازم سوریه ام.
دو هفته دیگر جای من هم همین جاست.
وقتی بردیمش سوریه، چون تک پسر بود نمی خواستم عملیات ببرمش. به مرتضی کریمی گفتم: مجید و یکی از بچه ها را می گذاریم نگهبان دم ساختمان ها و خط نمی بریم. اما یک بار حرف آخر را زد. گفت: سید اگر من را بردی که هیچ . اگر نبردی شکایتت را به #حضرت_زهرا (س) می کنم.
خودت می دانی و حضرت فاطمه (س).
روزی هم که می خواست با خواهرش عطیه خداحافظی کند، گفت: توی عملیات از بین دویست نفر، فقط دوازده سیزده نفر شهید می شوند. همین هم شد. از یک گردان ۱۸۰ نفره چهارده نفر شهید شدند که یکی اش مجید بود.
راوی: پدر و مادر شهید و سید فرشید
کتاب مجید بربری؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۸؛ صفحه ۵۶-۵۵ و
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
مجید می دانست شهید میشود :
مجید قبل از اعزام خوابی دیده بود. توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: مجید! تو وقتی می آیی سوریه بعد از یک هفته پیش خودمی.
روی همین حساب بود که یک روز برای تشییع شهید محمد فرامزی رفته بودیم گلزار شهدای یافت آباد. آنجا بود که به عمه اش گفته بود: عمه جان! من هم عازم سوریه ام.
دو هفته دیگر جای من هم همین جاست.
وقتی بردیمش سوریه، چون تک پسر بود نمی خواستم عملیات ببرمش. به مرتضی کریمی گفتم: مجید و یکی از بچه ها را می گذاریم نگهبان دم ساختمان ها و خط نمی بریم. اما یک بار حرف آخر را زد. گفت: سید اگر من را بردی که هیچ . اگر نبردی شکایتت را به #حضرت_زهرا (س) می کنم.
خودت می دانی و حضرت فاطمه (س).
روزی هم که می خواست با خواهرش عطیه خداحافظی کند، گفت: توی عملیات از بین دویست نفر، فقط دوازده سیزده نفر شهید می شوند. همین هم شد. از یک گردان ۱۸۰ نفره چهارده نفر شهید شدند که یکی اش مجید بود.
راوی: پدر و مادر شهید و سید فرشید
کتاب مجید بربری؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۸؛ صفحه ۵۶-۵۵ و
❤️🔥⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🚀@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫