eitaa logo
🕊🎋 فاتح _ خرمشهر🎋🕊
173 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
606 ویدیو
3 فایل
#به_یاد_سردار_سرلشگر #شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷 #خاطرات_شهدا 📚 #دلنوشته_ها 💌 #فیلم 🎬 #عکس 📸 ارتباط با ما 👈 @Kazemi_58 💢کپی و نشر مطالب کانال جایز و بلامانع است💢 💚 با ذکر صلوات 💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 رویایی که حاج احمد کاظمی دید 🌴 دست عنایت فاطمه زهرا (س) بر سر شهید کاظمی عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد.ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس. می‌گفت:«کسی نفهمه زخمی‌شدم.همینجا مداوام کنید».دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه،باید بخیه بشه».بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی هوش شد. یه مدت گذشت.یکدفعه از جا پرید. گفت:«پاشو بریم خط».قسمش دادم. گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی،چی شد یهو از جا پریدی»؟ گفت:«بهت میگم.به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی. وقتی توی اتاق خوابیده بودم،دیدم خانم فاطمه زهرا(س)اومدند داخل.فرمودند:«چیه؟چرا خوابیدی؟»؟ عرض کردم:«سرم مجروح شده،نمی‌تونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند:«بلند شو بلند شو،چیزی نیست.بلند شو برو به کارهایت برس» ⚪️ حاج احمد گفت:من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما بر حق هستیم ولی امروز این موضوع را با تمام وجود درک کردم. 📚بر گرفته از کتاب «مهر مادر» اثر گروه شهید هادی ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🌷شهید احمد کاظمی، فرمانده لشگر زرهی ۸ نجف اشرف در دوران جنگ تحمیلی 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
🔹شفا به دست حضرت زهرا (سلام الله علیها)🍃 دقیق یادم نیست چند روز از شروع عملیات بیت المقدس گذشته بود، ولی خاطرم هست خبر شهادتش به نجف‌آباد رسید. چندساعت‌بعد،فهمیدم شهید نشده، شدید مجروح شده بود. حاج احمد را بی‌ هوش و خونین رسانده بودند بیمارستان. آنهایی که همراهش بودند، دیده بودند که او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بیرون.  می‌گفتند: خیلی نگذشته بود که دیدیم حاجیان به هوش اومد! مات و مبهوت شدیم. همین که روی تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد. با اصرار و با امضای خودش، سر حال و سرزنده از بیمارستان مرخص شد. نیروها را جمع کرده بود. به‌شان گفته بود: 🍃من تا حالا شکی نداشتم که توی این جنگ‌، ما بر حق هستیم، ولی امروز روی تخت بیمارستان، این موضوع رو با تمام وجودم درک کردم.🍃 همیشه دوست داشتم بدانم آن روز، روی تخت بیمارستان چه دیده است. با این که برادر بزرگ‌ترش بودم، ولی هیچ وقت چیزی بهم نگفت. بعد از شهادتش، از بعضی از دوستان دوران جنگ شنیدم که؛ احمد آن روز در عالم مکاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صدیقه (سلام ا... علیها). در واقع حضرت بودند که او را شفا داده بودند، بعد هم به‌او فرموده بودند: برگرد جبهه و کارت را ادامه بده. 🎙نقل از برادر شهید 🌷 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
🕊🎋 فاتح _ خرمشهر🎋🕊
✨﷽✨ـ 🍂 ارادت عجیب به حضرت زهرا علیهاالسّلام داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا می‌کرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت. در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا علیهاالسّلام را در پادگان ولی‌عصر عجلﷲفرجه- راه‌اندازی کرد. وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا علیهاالسّلام قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی ان‌شاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.» علت این همه عشق و علاقه‌اش به حضرت زهرا علیهاالسّلام را دوستان قدیمی او می‌دانستند. یکی از آن‌ها می‌گفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند. در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی می‌گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. می‌خواست روحیه‌ی نیروها خراب نشود.» دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بی‌هوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید! گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بی‌فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بی‌هوش بودی، چه شد که یک‌دفعه از جا بلند شدی؟ هر چه می‌پرسیدم جواب نمی‌داد. قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت «می‌گویم، به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی حرفی نزنی.» بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا علیهاالسّلام آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی‌توانم ادامه دهم. حضرت زهرا علیهاالسّلام دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.» وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.» 📖 مهر مادر 🥀 شهید احمد کاظمی ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۸۴ ▫️ مدفن گلستان شهدای اصفهان ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
شهدا ♥️ 🌱عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد . ترڪش خورده بود بہ سرش ، با اصرار بردیمش اورژانس . می‌گفت : « ڪسی نفهمہ زخمی‌ شدم . همینجا مداوام ڪنید ». دڪتر اومد گفت : «زخمش عمیقہ ، باید بخیہ بشہ ». بستریش ڪردند . از بس خونریزی داشت بی هوش شد . یہ مدت گذشت . یڪدفعہ از جا پرید . گفت : « پاشو بریم خط ». قسمش دادم . گفتم : « آخہ تو ڪه بی هوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی »؟ گفت : « بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی . « وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل .» « فرمودند : «چیہ ؟ چرا خوابیدی ؟» عرض ڪردم : « سرم مجروح شده ، نمی‌تونم ادامہ بدم ». حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند : « بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست . بلند شو برو بہ ڪارهات برس . » بہ خاطر همین است ڪه هر جا ڪه می‌روید حاج احمد ڪاظمی‌حسینیہ فاطمه ‌الزهرا (س) ساختہ است … 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
سردار آسمانی حاج احمد کاظمی 🌷 ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) داشت . به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت . چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت . توی مجالس روضه ، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد ، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت. خدا رحمت کند شهید محسن اسدی را ، افسر همراه حاجی بود . برای ضبط صحبت های سردار ، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت . چند لحظ قبل از سقوط هواپیما ، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود . درست در لحظه ی سقوط ،صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست. همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود ، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است. 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
🥀تلنگر ✨برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت ... 👈یکبار برای همیشه با خودمان رو راست باشیم ! ختم کلام باید از سیم خاردار نفس عبور کنیم تا به نردبان شهادت برسیم ... ┄┅┅┅┅❀🌹❀┅┅┅┅┄ ☼☼☼☼ 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
‹ زندگی یک فهم است فکرِ زنجیر کنی یا پرواز در همان خواهی ماند...🕊 › 🥀🥀 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
🌷 🌷 اولین برخورد من با آن با حاج احمد در فاو بود. بنده در گردان مهندسی رزمی بودم که ایشان سرزده وارد سنگر ما شد که ما در سنگر حدود چهارده نفر بودیم نماز ظهر و عصرپشت سر ایشان اقامه کردیم و سفره ناهار را بنده انداختم قبل از غذا خوردن یکی یکی خود را معرفی کردیم که بنده سید یونس کاظمی بودم نمی دانم کاظمی بودن یا سید بودن نظر ایشان را جلب کرد گفتن شما سید هستین! غذا را خوردیم و بعد از غذا دعای سفره خواندیم چون من آنروز شهردار سنگر بودم طبق معمول ظرف ها را جمع کرده و رفتم که بشورم مشغول شستن بودم. حاجی خدا بیامرز سر رسیدن و بنده را از شستن ظرف ها منع کردن و فرمودن: من راضی نیستم سید اولاد پیغمبر ظرف غذای بنده را بشورد و با اجبار بنده را کنار کشیدن و خودشان مشغول شستن ظروف شدن و بچه های سنگر جمع شدن و نگذاشتن حاجی ظروف را بشورد و فرمودن ما در سنگرهای دیگر سادات رو از شهردار شدن منع کردیم. روای: سید یونس کاظمی 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
🌷فرصت طلایی🌷 📜 من با تجربه می‌گویم این را ؛ میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد ، در خود فرصت‌ها نیست . ‌‌اما شرطش این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم. "شهید حاج قاسم سلیمانی" 🏴 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊
•●🖤🔗●• 🥀السّلام علیک ایّتها الصّدیقة الشّهیده ... روی‌سیلی‌خورده‌ی‌زهراشهادت‌میدهد ازعلی‌مظلوم‌ترمردی‌دراین‌دنیانبود!💔 ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 سردار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید احمد کاظمی🕊 ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) داشت . به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت . چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت . توی مجالس روضه ، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد ، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت. . ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ•❁•ـــــ ـ ـ ـ ـ ــ 🕊🎋کانال فاتح خرمشهر🎋🕊