#خاطرات_شهدا 🕊
وقتی شهید مرادخانی شروع بہ ڪاری میڪردن بچہ ها و نوجوونا مثل پروانہ دورش میگشتن،
این مرد بزرگ با رفتار و ڪردار صادقانه اش، با اون چهره آرومش، با لبخندهای ملیحش همہ رو جذب خودش میڪرد.
توی شبای احیا بچہ ها را جمع میکرد و بهشون احکام یاد میداد، ایشون اراده بسیار قوی داشتن و وقتی ڪسی صحبت از نشدن کاری میکرد، خیلی آروم با اون لبخند زیبا میگفت: میشہ، شما #یاعلی بگو، خدا کمکت میکنہ و همین رفتار ایشون، باعث ایجاد اعتماد بہ نفس توی جوونا میشد.
#شهید_محرمعلی_مرادخانی🌷
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#رمان_مجنون_من_کجایی❤️
#قسمت_46
داشتم قربون صدقه سیدعلی میرفتم که گوشیم📱 زنگ خورد
-الو فرحناز
فرحناز:خواهرجان خوبی؟
-خوب
فرحناز چی میشه؟
مردمون
درحال سکته ام😔😢
فرحناز:صبور باش
صحیح سالم برمیگردن بچه ها چطورن؟
-وای فرحناز روضه ای بود
سیدعلی و فاطمه سادات فقط گریه😭 میکردن
فرحناز:الهی بمیرم براشون
رقیه میایی بریم هیئت؟
-اره عزیزم
فرحناز به حسنا هم بگم بیاد؟
-اره عزیزم بگو🙂
بی تاب بودم و تنها دوای دردم روضه ی حضرت زینب بود
تو هیئت گریه کردم 😭آروم شدم
انگارخود خانم بی بی زینب بهم صبر عطا کرده😢
یک هفته از رفتن مجتبی میگذشت اما هیچ تماسی نداشت
تلگرام و وات ساپش هم آخرین دیدارش برای یه هفته پیش بود😢
وای خدا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه😭
تو همین فکرا بودم که تلفن ☎️زنگ خورد
گوشی برداشتم
یهو صدای مجتبی تو گوشی پیچید
با بغض گفتم چرا یه هفته زنگ نزدی؟😰
سید:من بمیرم برات
خانمم بخدا نمیشه
الانم زنگ زدم بگم حلالم کن فردا عملیاته😢
قلبم برای لحظه ای ایستاده دیگه نمی تپید پژواک صداها تو سرم بود
یعنی چی حلالم کن یعنی.... وای نه
تصورشم کمرمو میشکنه😭
صدای مجتبی منو از حصار ترس بیرون کشید
سید:رقیه جان صدامو میشنوی من باید برم صدام میزنن
اروم طوری که اطرافیانش نشنون گفت: دوستت دارم خداحافظ❤️😢
بدون هیچ جوابی فقط اشک میریختم
گوشی ازدست سر خورد نشستم رو زمین و زانو هامو تو آغوش گرفتم
بی تاب بودم
یاد حرفای مجتبی افتادم که میگفت به خدا توکل کن😔
رفتم نماز بخونم عبای مجتبی دیدم
گرفتم بغلم عبارو فقط گریه میکردم
خدایا کمکمون کن😭
روزها پشت سر هم میگذشتن و من جرات چک کردن تلگرام نداشتم
تا گوشی خونه زنگ خورد
بسم الله گفتم و گوشی 📞برداشتم
فرحناز بود
بدون سلام و علیک گفت
رقیه تلگرام دیدی؟
-نه چطور
فرحناز:میگن تو سوریه یه منطقه ای به اسم خان طومان عملیات شده
تعداد شهدا و اسرا خیلی بالاست
-یاحسین😢😭
فرحناز:من دارم میرم ناحیه ببینم چه خاکی تو سرمون شده
توام میای؟
-اره حتما😢
فقط صبر کن بچه ها رو بزارم خونه مامان جون بعد بریم
فرحناز:باشه😭
به سمت ناحیه رفتیم
غلغله بود😢
منو فرحناز رفتیم داخل
همکارسید:خواهرا ما به یقین برسیم از اخبار حتما شما رو هم در جریان میذاریم
#ادامه_دارد ....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شهید 🌺🍃
مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری بودم ، میخواستم به جبهه برگرددم ، پولی نداشتم و هیچ آشنایی نیز در تهران نداشتم که از او قرض بگیرم.
عصر جمعه متوسل به امام عصر (عج) شدم و گفتم ، آقا جان ، در این شهر جز شما آشنایی ندارم.
جمعیتی همان لحظات برای دیدار با مجروحین وارد بیمارستان شد. سیدی نورانی از میان جمع به سمت من آمد و یک کتابچه دعا به من داد ، ایشان به من گفت:
این شما را تا جبهه می رساند !!
وقتی این سید رفت کتابچه را باز کردم ، چند اسکناس نو داخل آن بود.
به سمت جمعیت دویدم ، هیچکس از سید روحانی داخل جمعیت خبر نداشت!
آن شب راهی اهواز شدم ، پول کرایه و شام و... دادم ، وقتی به جبهه رسیدم آن پول تمام شد...
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
📕 مصطفی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣