eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍀☘🌷☘🍀🍃 داستان باید آماده میشدم ..آماده برای گذراندن روزهایی از جنس نبودن حسام. اوراست میگفت،من همسر یک نظامی بودم و باید یاد میگرفتم تحمل دوری اش را .. کاش فرشته ی مرگ هم در کنارم می نشست و صبوری می آموخت محض نگرفتن جانم . آن شب وقتی الله اکبر نمازش را سر داد روی تخت چمپاتمه زدم و تماشایش کردم جانمازش را گوشه اتاقم پهن کردو درحالیکه آستین های لباسش را پایین میآورد روی سجاده ایستاد. درمدت کوتاهی که میشناختمش، هیچ وقت ندیدم نمازش غیر از اول وقت خوانده شود. صدایش زدم ) حسام ..چرا واسه خووندن نماز اینقدر عجله داری ؟؟( به سمتم برگشت، صورتش هنوز نم داشت و ماهای خیسش، روی پیشانی اش ریخته بودند،لبخندی بر لب نشاند ) چایی تاوقتیکه داغه میچسبه.. همچین که سرد شد از دهن میوفته..نمازم تاوقتی داغه به بند بند روحت گروه میخوره.. بعدشم، الله اکبر اذان که بلند میشه ‌امام زمان اقامه میبنده انوقت کسایی که اول وقت نماز میخوونن،انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا.. آدم که فقط نباید توجمع کردن پول و ثروت ،اقتصادی فکر کنه ..اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی ،هنر کردی ..( باخنده سری تکان دادم او درتمام جزئیات زندگیش، عملیاتی و حساب شده حرکت میکرد .الحق که مرد جنگ بود.. هوسانه از تخت پایین اومدم و به سمت در رفتم ) دودقیقه صبر کن ،منم میخوام باهات نماز بخوونم..باید رسم تجارت ازت یاد بگیرم ،استااااااد...( با لحنی پرخنده )چشمی( کشدار گفت و من برای گرفتن وضو از اتاق خارج شدم جلوی آینه مقنعه ی سفید و گلدار، سرمیکردم و ادکلن میزدم و حسام تسبیح به دست به دیوار تکیه داده بودو بالبخندی دلنشین تماشایم میکرد )خانوم ..عجله کن دیگه ..این فرشته ها دیوونم کردن ..یکی از اینور شماره میده ..یکی از اونور هی چشمک میزنه ..بدو تا آقاتو ندزدیدن..( از حرفهایش به خنده افتادم و در حالیکه چادر سر میکردم پرسیدم ) والا ما خودمونو کشتیم تاروز عقد نفهمیدیم چشمای آقامون چه رنگیه ..خیالم راحته ،از آقامون ،آبی گرم نمیشه..بی بخارِ بی بخااار..( ریز ریز میخندید ) عجب.. پس بگو ،خانوم داشتن خودشونو میکشتن و ما بی خبر بودیم ..خب میگفتی ..دیگه چی؟؟( به سمتش برگشتمو دست به کمر زدمو اخمی ساختگی بر صورتم نشاندم )تا حالا اون روی خانومتونو دیدین یا یه چشمه اشو نشون تون بدم..؟( صدای خنده اش بلند شدو دست بر گونه اش کشید) والا هنوز خانوممون نشده بودی ،دوچشمه اشو نشونمون دادی..دیگه وای به حال الان.. ولی سارا خانوم خدایی دستتون خیلی سنگینه هاا..اون رو توحیاط وقتی زدی زیر گوشم ،برق سه فاز از کله ام پرید ،اصلا فکرشم نمیکردم نیم وجب دختر اینقد زور داشته باشه ..( سپس باانگشت اشاره ای به سینه اش کرد)این یادگاریتونم که جاش حسابی مونده .. بعد اون ماجرا هروقت توآینه جای یادگاریتونومیبینم ،کلی میخندم..میگم من هی سالم میرم سوریه و هی سالم برمیگردم ..دریغ از یه خط ..اما ببین نیم مثقال جنسِ لطیف چه بلایی سرم آورده آخه ..چنان زدتم که تا عمر دارم یادم نره..( چه روزهای سختی بود ،اما به لطف خداو دوستی این مرد،همع اش گذشت .. معجونی از خجالت و خنده به صورتم هجوم آوردند هنوز آن سیلی و برش روی سینه اش را به خاطر داشت. به سمت جانمازم رفتم و کمی عقب تر از سجاده ی حسام، پهنش کردم ) بلند شو جناب حسام ..بلند شو که ظاهرا زیادم سر به زیر نیستی ..پاشو نمازمونو بخونیم تا این فرشته ها بدبختم نکردن ..( با تبسم مقابلم ایستاد و پیشانی ام را بوسید ) خیالت تخت ..از هیچ کدومشون شماره نگرفتم ..تاحوری مثل سارا خانوم دارم ،اونا به چه کارم میان اخه..؟؟( چقدر ساده بود سارای آلمان نشین‌ ، که عشق را در روابط بدون مرز با جنس مخالف میدید.. ... @Shahadat_dahe_haftad