eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
.❤️ بسم رب العشق❤️ رمان آرزوی دست هایم....🕊 از تنگنای محبس تاریکی، از منجلاب تیره این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو، آه ای خدا ی قادر بی همتا یکدم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه من بینی این مایه گناه و تباهی را، دل نیست این دلی که به من دادی در خون تپیده آه رهایش کن یا خالی از هوی و هوس دارش یا پای بند مهر و وفایش کن تنها تو آگهی و تو می دانی اسرار آن خطای نخستین را تنها تو قادری که ببخشایی بر روح من صفای،نخستین را آه ای خدا چگونه ترا گویم کز جسم خویش خسته و بیزارم هر شب بر آستان جلال تو گویی امید جسم دگر دارم از دیدگان روشن من بستان شوق به سوی غیر دویدن را لطفی کن ای خدا و بیاموزش از برق چشم غیر رمیدن را عشقی به من بده که مرا سازد همچون فرشتگان بهشت تو یاری به من بده که در او بینم یک گوشه از صفای سرشت تو یک شب ز لوح خاطر من بزدای تصویر عشق و نقش فریبش را خواهم به انتقام جفاکاری در عشقش تازه فتح رقیبش را آه ای خدا که دست توانایت بنیان نهاده عالم هستی را بنمای روی و از دل من بستان شوقگناه و نقش پرستی را راضی مشو که بنده ناچیزی عاصی شود بغیر تو روی آرد راضی مشو که سیل سرشکش را در پای جام باده فرو بارد از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیره این دنیا بانگ پر از نیاز مرابشنو آه ای خدای قادر بی همتا با صدای شکسته شدن چیزی از خواب پریدم و سراسیمه از اتاقم خارج شدم . نگاه به اطرافم کردم ظاهرا یکی از گلدونای توی سالن توسط یسنا افتاده و شکسته بود فریادی کشیدم و با داد طوری که دیوارایه خونه داشت ب لرزه درمیومد 😐 گفتم حواست کجاست؟؟؟! دست و پا چلفتی احمق ... مامان داشت بهمون نگاه میکرد ! برگشت سمتم و با لحن نسبتا تندی گفت چته؟؟!شکسته که شکسته چرا سرش داد میزنی خجالت بکش😡 پوزخندی بهش زدم و برگشتم به اتاقم... روی صندلی نشستم و سرمو با دستام گرفتم اینم از صبح شنبه امون 😏هه روزی که با دیدن قیافه نحس یسنا شروع بشه یعنی اووووج بدبختی ♀ نگاهی به ساعت روی میزم انداختم عقربه ها ساعت ۸ صبح رو نشون میدادن از روی صندلی چرمم بلند شدم لباس خوابمو با یه تاپ و شلوار سرمه ای عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون.. طولی نکشید که وارد دسشتشویی شدم.. آبی ب صورتم زدم برخورد اب خنک با پوستم روحم رو جلا میداد 😌 نگاهی به عکس دختر توی اینه میندازم دختری با پوستی سفید چشمانی مشکی و لبهای غنچه ای قرمز و دماغی کوچک که توی زیبایی زبانزد همه ی دوست و فامیل و اشناس😌 ... از پله ها اومدم پایین و وارد اشپزخونه شدم وبا نگاه عمیق اما سریع یه دور اشپزخونه رو از نظر گذروندم همه چی ب ظاهر خوب میومد😐 سلامی به پروین و مادرم که مشغول حرف زدن بودن کردم .. پروین با نگاه مهربونش مدت کوتاهی بهم خیره شد وبا خوشرویی جوابمو داد مامان فقط سری تکون داد و دوباره مشغول کارش شد☹️ پروین: سلام مستانه جان دخترم صبحت بخیر☺ بشین الان صبحانه اتو حاضر میکنم _ممنونم پروین جون 😘 روی صندلی نشستم و به مادرم که مشغول درست کردن شیرینی زنجبیلی بود نگاه کردم ... دارد @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣