eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهیدمدافع_حرم 😔
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 مدیر دبیرستانش با من تماس☎️ گرفت که کارم دارد، از محل کارم راهی دبیرستانش شدم. در بدو ورود اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود، با تعجب😳 از مدیر سوال کردم، مدیر برگشت و گفت که دقیقا برای همین موضوع شما را خواستم. بعد یک فیلم🎬 به من نشان داد که دوستانش با گوشی گرفته بودند. زنگ های تفریح یا ورزش او در راهرو خیز بر می داشت و با پرشی بلند دستش را به قاب مهتابی می زد که قاب لامپ از سقف کنده می شد و می شکست.😳😅 آن سال خیلی هزینه ی مهتابی و لامپ💡 به دبیرستانش پرداختیم.🍃 🌹 دارد.... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
# شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهیدمدافع_حرم 😔
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 سخنان رهبری را گوش 🎧می داد و پیگیری می کرد. پرینتشان را می گرفت و زیر سخنان ایشان خط می کشید. اگر به اینترنت دسترسی نداشت، روزنامه📄 می خرید. می نشست و با دقت مطالعه می کرد. بین مطالب چاپ شده در روزنامه ها مقایسه می کرد و می گفت این روزنامه سخنان حضرت آقا را حذف کرده و یا فلان روزنامه همه فرمایشات را کامل چاپ کرده است.🍃 ♦️امام خمینی (ره): "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد." 🌹 دارد... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهیدمدافع_حرم 😔
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 آن روزهای خوب که دیدم،خواب بود... خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست! 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 وقتی از گلزار شهدا برگشتم، به یکی از دوستان پیام دادم: جات خالی! صبح پیش رسول بودم گفت:عه! تنها رفتی؟؟ گفتم: نه با یه پسری به اسم قرار داشتم پرسید: کی هست این پسره؟ گفتم: یه پسری که بهش میخوره ۲۳ یا ۲۴ سالش باشه. عاشق رسوله گفت: خب تعریف کن! چکار کردید؟چیا گفتید؟ - راستشو بخوای سر مزار هر شهید مدافع حرمی که می رسیدیم حدود ده دقیقه دربارشون حرف میزدیم.از زندگیشون،نحوه شهادتشون و... ببین این پسره انقد درباره شهدای مدافع حرم و ماموریت های نظامی اطلاعات داشت! انقد پیگیر رزمایش های نظامیه!! انقد از خاطرات خودش و آموزشاش تعریف میکرد و انقد درباره رسول حرف میزد که اصن تابلوئه کاره ایه واسه خودش! اما میگه مدافع و نظامی نیستم!😳 تازه علاوه بر اینکه عاشق رسوله، عاشق شهید بیضائی هم هست. میدونی چیه؟! گوشیشو درآورد. عکس مزار شهید بیضائی رو نشونم داد.میگفت "ببین مزار رسول چقدر قشنگه.اونوقت مزار شهید بیضائی رو ببین چقد خاک میخوره و غریبه..." گیر داده بود که چرا نظامی و مدافع نمیشم؟!ازم خواست که خودم برم توی کار.... - چه جالب! خب تیپش و اخلاقش چطور بود؟ - با اینکه دیدار اولمون بود اما یه پسر خوش سیما، مودب، خوشتیپ و خون گرمی بود! تی شرت، ساعت نظامی، کلاهش مثل کلاه های رسول، کفش کالج، شلوار مخملی و عینک آفتابی! تازه به قول خودش با موتور لگنی هم اومده بود!!!!!😁 - خدا حفظش کنه... آره... خدا حفظش کرد... اونم برای خودش... 🔺نقل از دوست ، تو رشد و تخریب شخص، خیلی مهمه... اونم دوستهایی که روت اثر میذارن، نه اونایی که روشون اثر میذاری... یعنی محمدرضا عجب دوستای صمیمی انتخاب کرده بود... همه سیمشون وصل بود... بدون اتصالی... دارد.... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم😔
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 محمدرضا اکثر مواقع رو با رفقا میگذروند ولی "خلوت" های خاص خودش رو داشت... مثلا قدم🚶 زدن های تنهاییش.. حتی بعضی وقت ها از جمعمون جدا میشد و مسیری که ما با ماشین🚙 میرفتیم رو اصرار داشت "تنها" و پیاده بره. یکی از جاهایی که برای خلوت کردن پیدا کرده بود "هیات" بود!😳 درسته که هیات معمولا جای شلوغیه ولی بهترین خلوت برای محمدرضا روضه های اباعبدلله (ع) بود... گاهی هم انقدر دلش پر می زد برای شهدا که تنهایی با موتور 🏍می رفت "گلزار شهدای بهشت زهرا (س)" تا با عشقش رسول خلوت کنه.☺️ دارد..... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم😔
🍃♦️بســـ ـم رب الشـ‌هدا♦️ 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 ●به نظرم اون چیزی که محمد رو به اینجا رسوند، و باعث شد ره صد ساله رو تو جوانیش بره بود... ●محمد از همون دوران دبیرستان متوجه اهمیت و آینده دار بودن جریان سوریه شد... خیلی زودتر از وقتی که خیلی از ما بخوایم از خواب غفلت بیدار شیم، دست به اقدام زد... ●البته تو مدت زمان طولانی... «تقریبا دو سال» شدیدا پیگیر بود و دست توسل به دامان اهل بیت (ع) زده بود... از طرفی هم دنبال راهی بود که با توجه به سن کمش خیلی زود به دنیای جنگ و جهاد راه داده بشه... ●پیش خیلیا سفارش خواست پیش خیلی ها رفت... ولی آخرش امضای رفتنش رو دستِ ائمه و اولیا الله میدید... با شهدا رفاقت کرد...❤ ●خیلی زود با شهید رسول خلیلی انس گرفت... قبل از این که مثل الان فضای مجازی و حقیقی پر از نام شهدا و مدافعان حرم باشه... ●به یک شهید اکتفا نکرد... به دنبال زندگینامه شهدا بود مخصوصا شهدایی که نسبت به شأنشون غریب بودند مثل... و و و ... ●تو این مدت واقعا دغدغه داشت به معنای واقعی پیگیر بود و هیچ وقت ناامید نمیشد... از خصوصیاتش هم این بود که شوری که تو وجودش برای جهاد داشت رو به روی خودش نمی آورد مگر اینکه نزدیکانش متوجه این احوالش بشن... اصلا تو این مسیر اهل تزویر و ریا نبود... 🍃فقط با کمی تامل میفهمیم محمد از جنس ما بود ولی واقعا با ما فرق داشت... عکس مربوط به آذر 92 ساعت دو و نیم بامداد پشت بام مدرسه شهید مطهری 🌹 دارد... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم😔
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 بین همه هایی که می رفت به هئیت بسیار علاقه داشت. برای اولین بار که بااو به این هیئت رفتم دم در ایستاد و عکسی📷 را نشانم داد. پرسید که آیا این چهره را می شناسم. من هم چون فقط در حد عکس اطلاعات داشتم،خیلی عادی گفتم که 🌹 است دیگر. اما او با هیجان گفت:(( رفیق من بوده،بااین شهید خاصی دارم،چیزهای زیادی از او می دانم،یادت باشد تا برایت تعریف کنم.))☺️ من هم از آنجا بود که محب این شدم،مثل خودش.😊 🌹 دارد... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهیدمدافع_حرم 😔
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 خیلی فرق داره بگی «اینجا شهید دهقان میومده هیئت» .. تا اینکه بگی «با محمد اینجا میومدیم».. و پشت سرش هزارتا تصویر تو ذهنت شکل بگیره.. . و یا اینکه بگی «شهید دهقان 20 سالش بود عمل به جهاد کرد و شهید شد،» تا اینکه در ذهنت مرور بشه اگه الان بود تو این برحه ی زمانی چه کاری انجام میداد.. چه وضعیتی داشت؟ کجا میرفتیم؟ ازدواج کرده بود؟ کارش؟ سربازی؟ و یک دنیا سوال دیگه... و باز هم تصاویر ذهنی... سرت رو بالا بیاری ببینی مسیر هیئت هایی که باهاش میرفتی بنر تبلیغات مجلس روضه ست و تصویر خود محمد چاپ شده... پست های پارسالم رو بخونید میفهمید که گذروندن این فصل چه مصیبتیه... . لطفا از اینکه توی فرستادن عکس و خاطره کم میزارم از دست من دلخور نشید و اونو پای بخل من نزارید.. اگه میتونستم قطعا دریغ نمیکردم.. . وقتی یک خلا تو زندگی نزدیکان یکی مثل محمد پیش میاد ، بعد از یک مدت انقد بزرگ میشه که سعی میکنیم ازش فرار کنیم.. ولی خب ... . با هر سلیقه و اعتقادی نمیشه از این گذشت که شهدا هیئتی بودند.. محمد به شدت هیئت دوست ، هیئت شناس ، هیئت گرد و هیئت منش بود و این ویژگی بود که تو اون چند سال روی من هم خیلی تاثیر گذاشت.. برنامه هیئت نوردیش غیر قابل پیش بینی بود ولی توی دو سال آخر چیذرش ترک نمیشد... توی اون سال هایی که امثال شهید امین کریمی و شهید امیر سیاوشی کنارمون بودن😢 . از محرم آخری که محمد سوریه بود و جاش اینجا خالی ، بارز ترین وصیتی که ازش توی وجودم حک شده اینه که... . . دلتنگ تر از آنم که دگر اشک بریزم... 🌹 دارد.... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم😔
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 محمدرضا فوق‌العاده از خودش مراقبت می‌کرد, ظاهر امروزی داشت و اصلا به ظاهرش پایبند نبود. به خاطر پاکی و صداقت درونش خدا خریدارش شد. 🙂 محمدرضا موقعیت‌های زیادی داشت و می‌توانست کارهای زیادی که همه جوانان می‌کند را انجام دهد اما محمدرضا در چارچوب‌های مشخص حرکت می‌کرد. با تمام وجود می‌گفت من ❤️و سر این موضوع می‌ایستاد. 🌹 دارد... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✍ مـریـم سـرخـه اے 🌹قسـمـت ویکم رسیدم جلوی خانه... دیگر اشک نمی ریختم اما معلوم بود که گریه کردم. نفس عمیقی کشیدم...دستم را در جیبم فرو بردم و دسته کلید را بیرون آوردم.کلید را در قفل در انداختم و به سمت راست چرخاندم.در باز شد.داخل شدم و در را بستم.پله ها را یکی یکی گذراندم.در خانه را هم با کلید باز کردم و داخل شدم.لب هایم را تکان دادم و آوایی از دهانم خارج کردم: -سلام... ولی جوابی نشنیدم.یک راست وارد اتاقم شدم به دستمالی که روی زمین افتاده بود نگاهی انداختم.بعد هم بی توجه از رویش رد شدم.روبه روی آینه ایستادم.به چشمانم زل زدم.بغض خفه ام کرده بود.ابروهایم در هم فشرده می شد. نفس عمیقی کشیدم و چشمانم را از آیینه گرفتم.روی تخت نشستم و چشمانم را به زمین دوختم... نمیدانم کار درستی کرده ام یا نه... ولی لحظه ای حسی درون من شعله ور شد...با عصبانیت از روی تخت بلند شدم و باخودم گفتم‌: -بله که کار درستی کردم...اصلا مگه من و اون بهم میخوریم!!! من که نمیتونم چادری شم...اونم که نمیتونه مانتویی شه! اصلا چه معنی میده! اصلا نمیفهمم چرا ازش خوشم اومده... یک دفعه به خودم آمدم... آرام و بابغض تکرار کردم... -اصلا نمیدونم...چرا ازش خوشم اومده... روی زمین افتادم و اشک صورتم را خیس کرد... با خودم گفتم: - شاید الان به گوشیم زنگ زده باشه...شاید پیامی داده باشه... سمت گوشی ام رفتم و با عجله رمزش را باز کردم اما نه از زنگی خبری بود و نه از پیامکی... -دارد.... @shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
✍ مـریـم سـرخـه اے 🌹قسـمـت ودوم راوے: روشنڪ💕 نگاهم را به رفتنش دوختم... از تعجب دهانم بسته شده بود،هرچه میخواستم اسمش را صدا بزنم انگار لال شده بودم. بدنم چسبیده به صندلی بود. نفیسه در دید من کوچک و کوچک تر می شد تا جایی دور شد که دیگر ندیدمش... هنوز هم به در رستوران خیره بودم همانند کسی که یڪ لیوان آب یخ را روی بدنش ریخته باشند و از سرما نتواند تکان بخورد.آرام نفسم را از بین لب هایم خارج کردم.آب دهانم را قورت دادم و آرام آرام برگشتم دو دستم را روی میز گذاشتم. صدایی آمد: -خانم...سفارشتون. نگاهی انداختم و بعد از چند لحظه مکث گفتم: -آهان! ببخشید اگر ممکنه من غذا هارو می برم. -بله چشم. -ممنون. دستانم را در هم گره زدم و منتظر ماندم. به اتفاقی که افتاده فکر می کنم. منظور نفیسه چی بود! چشم هایم را می بندم، نفس عمیقی می کشم.گارسن غذا ها را در جای مناسب و داخل نایلون سمت من آورد.تشکر کردم و بعد از حساب کردن پول از رستوران خارج شدم. جلوی در ایستادم به چپ و راست نگاهی انداختم. و بعد قدم هایم را به سمت ماشین حرکت دادم. در را باز کردم غذا هارا سمت کمک راننده قرار دادم و پشت فرمون نشستم. کمی مکث کردم.به صندلی کمک را ننده نگاهی انداختم و بعد ماشین را روشن کردم از قسمت پارک ماشین خارج شدم و به سمت خانه حرکت کردم. -دارد.... @shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
✍ مـریـم سـرخـه اے 🌹قسـمـت وپــنــجــم ساعت چهار صبح صدای آلارم گوشی من را از خواب بلند کرد.دستانم را روی صورتم کشیدم، چشم هایم باز نمی شد، حس خستگی هنوز هم در من موج می زد. دومرتبه صدای آلارم گوشی بلند شد. -وای خدای من!! به این صدا آلرژی دارم!!! از روی تخت بلند شدم.گوشی ام را روبه روی صورتم گرفتم تا سر از زنگ و پیامک هایم در بیاورم اما خبری نبود! به سمت دستشویی رفتم. شیر آب را باز کردم. دستانم را زیرش گرفتم. مشتی از آب سرد کردم و روی صورتم پاشیدم.دو مرتبه این کار را انجام دادم.مسواک زدم و بعد وضو گرفتم صورتم را خشک کردم.به آیینه نگاهی انداختم و لبخندی از سر رضایت زدم. به این معتقدم که "یک مومن واقعی همیشه شادی در چهره اش نمایان و غم در دلش پنهان است" برای همین ترجیح می دهم همیشه بخندم. به اتاق برگشتم صدای اذان به گوشم رسید... روی تخت نشستم و مشغول دعا ڪردن شدم. -خدایا...خودت میدونی که من از هدیه دادن به نفیسه یا هر کاری مربوط به این قضیه قصد بدی نداشتم.خودت مواظب نفیسه باش. لبخندی لب هایم را به سمت راست صورتم کشاند. از روی تخت بلند شدم.مقنعه ی سفید گل گلی ام را از داخل کمدم برداشتم، روبه روی آیینه ایستادم و سرم کردم. بعد هم سجاده ام را پهن کردم و چادرم را سرم کردم. و روبه قبله ایستادم. دو رڪعت نماز صبح میخوانم برای "رضای خداوند"...(قربةً إلیَ اللهْ) رکعت آخر نماز و سلام آخر... "السلام علیکم و رحمة الله و برکاته" دستانم را سه مرتبه به سمت بالا آوردم و صورتم را به چپ و راست حرکت دادم. کمی مکث کردم و صلواتی فرستادم. خم شدم تسبیحم را برداشتم و مشغول ذکر گفتن شدم. -دارد.... @shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
📜وصیتنامه #شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری/♥️/ "🦋"- مردم پشت سرولی فقیه باشند.چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید. و..... #ادامه 🌱 #تصویرباز شود✌️🗣 ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💞↑🌿🍁 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣