eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله میلانی می‌فرمودند: . هر روز بنشینید یک مقدار؛ با امام زمان درد و دل کنید! خوب نیست روزش شب شود و شب‌اش روز شود و اصلاً به یاد نباشد... بنشینید چند دقیقه ولو حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند. با همین خودمان؛ سلام و علیکی با آقا کند! با حضرت کند... •|♡|• @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
چون کوه⛰ در این سیطره مغرور😌بمان چون ماه🌙بتاب و غرق در نور✨بمان از چشمِ😈بد ای خلاصه ی پاکی ها در پرده ی این حجاب😍مستور •|♡|• @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهیدمدافع_حرم 😔
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهیدمدافع_حرم 😔
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 😍❤️ که مکان و زمان شهادتش را می دانست😭 خیلی فرق داره بگی «اینجا شهید دهقان میومده هیئت» .. تا اینکه بگی «با محمد اینجا میومدیم».. و پشت سرش هزارتا تصویر تو ذهنت شکل بگیره.. . و یا اینکه بگی «شهید دهقان 20 سالش بود عمل به جهاد کرد و شهید شد،» تا اینکه در ذهنت مرور بشه اگه الان بود تو این برحه ی زمانی چه کاری انجام میداد.. چه وضعیتی داشت؟ کجا میرفتیم؟ ازدواج کرده بود؟ کارش؟ سربازی؟ و یک دنیا سوال دیگه... و باز هم تصاویر ذهنی... سرت رو بالا بیاری ببینی مسیر هیئت هایی که باهاش میرفتی بنر تبلیغات مجلس روضه ست و تصویر خود محمد چاپ شده... پست های پارسالم رو بخونید میفهمید که گذروندن این فصل چه مصیبتیه... . لطفا از اینکه توی فرستادن عکس و خاطره کم میزارم از دست من دلخور نشید و اونو پای بخل من نزارید.. اگه میتونستم قطعا دریغ نمیکردم.. . وقتی یک خلا تو زندگی نزدیکان یکی مثل محمد پیش میاد ، بعد از یک مدت انقد بزرگ میشه که سعی میکنیم ازش فرار کنیم.. ولی خب ... . با هر سلیقه و اعتقادی نمیشه از این گذشت که شهدا هیئتی بودند.. محمد به شدت هیئت دوست ، هیئت شناس ، هیئت گرد و هیئت منش بود و این ویژگی بود که تو اون چند سال روی من هم خیلی تاثیر گذاشت.. برنامه هیئت نوردیش غیر قابل پیش بینی بود ولی توی دو سال آخر چیذرش ترک نمیشد... توی اون سال هایی که امثال شهید امین کریمی و شهید امیر سیاوشی کنارمون بودن😢 . از محرم آخری که محمد سوریه بود و جاش اینجا خالی ، بارز ترین وصیتی که ازش توی وجودم حک شده اینه که... . . دلتنگ تر از آنم که دگر اشک بریزم... 🌹 دارد.... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شورش بلبلان، سحر باشد خفته، از صبح بی‌خبر باشد تیرباران عشق خوبان را دلِ شوریدگان سپر باشد عاشقان، کشتگان معشوقند هرکه زنده ست درخطر باشد #صبحتون_شهدایی😍 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌹🕊 #سلام_مهدے_جان 🕊🌹 💌چہ میشود ڪہ بگوید خدا به جبرائیل 💌بگو بہ حضرت مَهـدے رسیده نوبٺ ٺو 💌تمام خواست ما از خدا فقط این است 💌ظهور یا فرج عاجل و سلامت تو @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
نشسته بود ، زانوهاش رو گرفته بود توی بغلش . هیچ وقت این طوری ندیده بودمش ؛ . ساڪت شده بود. ناراحت بودمـ. دلمـ میخواست مثل همیشه باشه؛ وقتی می دیدیمش غصه هامون از یادمون می رفت. . گفتمـ؛ چه قدر مظلومـ شدی حاجی سرش رو برگردوند، فقط زد ... گاهی شیوه ی جواب حاجی همین بود لبخند لبخند لبخند ... . . شادیمون توی چهرمون باشه و غمـ و غصمون توی دلمون . لمُؤمِنُ بَشرُهُ فی وَجِهِهِ وَحُزنُهُ فی قَلبِهِ؛ شادی مومن در رخسار او و اندوهش در دل است. . شبیه رفتار کنیمـ . . شادی روح رفیق و همراه شهیدمون صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❣حاج حسین خرازی... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 به رخت‌خوا‌ب‌ها تكيه داده بود. دستش را روي زانش كه توي سينه‌اش كشيده بود،‌ دراز كرده بود و دانه‌هاي تسبيحش تند تند روي هم مي‌افتاد. منتظر ماشين بود؛‌ دير كرده بود.مهدي دور و برش مي‌پلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي مي‌كرد،‌ ولي آن روز بازيش را گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً‌ محل نمي‌گذاشت. 🍃 هميشه وقتي مي‌آمد مثل پروانه دور ما مي‌چرخيد،‌ ولي اين‌بار انگار آمده بود كه برود. خودش مي‌گفت «روزي كه من مسئله‌ي محبت شما را با خودم حل كنم،‌ آن روز،‌ روز رفتن من است.»💫 عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بي‌عاطفه‌اي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.» صورتش را برگردانده بود و تكان نمي‌خورد. برگشتم توي صورتش. از اشك 😭خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،‌با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همين‌طور كه از پله‌ها پايين مي‌رفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپل‌تر مي‌شي. فكر نمي‌كني مادرت چه‌طور مي‌خواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش. چند دقيقه‌اي مي‌شد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخ‌كوبم كرد. نمي‌خواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اون‌قدر نماز مي‌خونم و دعا مي‌كنم كه دوباره برگردي.»🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣