❤️بسم رب العشق❤️
آرزوی دست هایم .....🕊
#پارت_هشتم
بعد از تموم شدن کلاسها از مریم جدا شدم و به سمت خونه رفتم ... 😌
وارد خونه که شدم صدای داد و بیداد میومد .....😱
با سرعت رفتم 🏃♀🏃♀
وارد ساختمون شدم....که صدای سیلی با صحنه ای که دیدم برابر شد.....😰
یسنا به صورت پروین سیلی زد.....😱جمله رو تکرار کردم
یسنا.....به صورت.....پروین....سیلی.... زد .....😡😤
صدای فریادم تمام ستون های خونرو لرزوند ....😠.نگاه ترسان یسنا روی چهرم ثابت موند....معلوم بود مامان خونه نیست که قشقرق به پا کرده.....😏
با چند قدم بلند خودمو بهش رسوندم و بدون هیچ کلامی سنگین ترین سیلی عمرمو بهش زدم......😁دوباره زدم..دوباره و دوباره زدم .... انقدر زدم تا صورتش به کبودی میزد..... 😌
نه تنها تنبیه بی احترامی به پروین بود 😡بلکه تلافی تمام سیلی هایی که به ناحق بخاطر اون خوردم بود......😢
انگشت اشارمو به طرفش گرفتم و گفتم :
دفعه ی دیگه........فقط دفعه ی دیگه...دستت روی پروین و دخترش بالا بره.....یسنا به خدا قسم ...زندت نمیزارم.....🔫یسنا...مطمئن باش حالا که اینو میگم نه برام مهمه پدرم و مادرم چیکار میکنن نه هیچ چیز دیگه....حتی اگه بکشنمم برام مهم نیست ...میفهمی؟؟! 😡
با فریادی که زدم فقط با ترس سرشو تکون داد و رفت.....😄
پوووووف اینم از امروز ....
رفتم توی اتاقم و تاشب فقط برای خوردن ناهار و شام اومدم بیرون چون فردا امتحان داشتم ـ.... باید میخوندم...🤓
صبح با صدای ساعت بیدار شدم
دست و صورتمو شستمو وارد اشپزخونه شدم
با پروین سلام کردمو لپ توپولوشو محکممممم بوسیدم😍😘
_سلامم صبح پروین جونم بخیر😘
_سلام دختر قشنگم صبح تو هم بخیر☺️
بشین صبحانتو بخور دیرت نشه مادر😊
_چشم😇
#ادامه_دارد
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣