eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم توی مشتم بود. می خواستم صالح را ببینم اما نمی توانستم .😔بارها می خواستم به زبان بیاورم که ازپشت درب اتاق و پنهانی صالحم را از دور ببینم اما پشیمان می شدم . دلم می خواست توی شرایط کنارش باشم اما... خلأ فرزندم مرا ناتوان کرده بود. به اصرار ، خودم را مرخص کردم و با رضایت خودم ، به منزل بازگشتم که‌روحم را تا آمدن صالح آماده کنم . اشک چشمم خشک شده بود و سکوت محض را مهمان قلب و لبم کرده بودم . هرچه می توانستم قرآن می خواندم و توی اتاقمان کِز می کردم . صالح از طریق چند نفر از دوستانش تماس می گرفت . می دانست متوجه کد تلفنی ایران می شوم به همین خاطر از طریق دوستانی که بازگشته بودند برایم پیغام می گذاشت . هرروزی یک نفرشان تماس📱می گرفتند و می گفتند ما تازه از آنجا بازگشته ایم و صالح حالش خوب است و فقط دسترسی به تلفن ندارد و توضیحاتی ازاین جنس برای آرام کردن من . هیچکدام نمیدانستند که‌ مهدیه ی رنجور ، با دل پر بغضش منتظر آغوش نیمه شده ی صالح نشسته و خوب می داند چه اتفاقی افتاده . دلم برای صالح هم می سوخت . می دانستم که حسابی ذهنش درگیر است و با خودش کلنجار می رود که چگونه با من روبه رو شود و من ، درمانده از این بودم که بعد از فقدان دستش چگونه از خلأ فرزندمان برایش بگویم ؟😓 خیلی سردرگم بودم و تنها با دعا و نیایش و معنویات خودم را آرام می کردم . کاش گریه می کردم . قفسه سینه ام تنگ شده بود و نفس هایم سنگین . حس بدی داشتم . درب اتاق را بستم و روضه ی ” حضرت علی اصغر و قمر بنی هاشم “ را در تنهایی اتاقمان گوش دادم . روضه به لالایی رباب که رسید ضجه ام بلند شد . آنقدر با صدای بلند هق زدم که گلویم می سوخت . دستان جدا شده ی قمر بنی هاشم را که تصور میکردم دلم ریش می شد .😭 صالح و دل پردردم را به دستان اقا گره زدم و از اهل بیت کمک خواستم . خدارا صدا زدم وبا ضجه و اشک ، التماس می کردم به هردوی ما صبر دهد و کمکمان کند 😫 روزی که صالح را می خواستند مرخص کنند پراز تشویق و اضطراب بودم . صبح زود بیدار شدم و دوش آب سرد گرفتم خانه را مرتب کردم . هنوز ناتوان بودم و دلم درد می کرد و قرار بود عصر به دکتر بروم . انگار برایم بی اهمیت بود . لباسی که صالح خودش برای عیدم خریده بود پوشیدم و چای را دم کردم و سلما هم ناهار را درست کرد. زهرا بانو مدام غر میزد 😕که حواسم به موقعیتم نیست و باید استراحت کنم . ساعت از ۱۱ گذشته بود . که پدرجون و بابا ، صالح را آوردند . چند نفر از دوستانش و همان آقای میان سال مسئول قرارگاه ، همراهش بودند . تا جلوی درب منزل آمدند و رفتند و هرچه اصرار کردند نماندند . انگار شرایط را درک کرده بودند و نخواستند جو راحت خانواده را سنگین کنند . تمام این وقایع را از پس پرده ی اتاق شاهد بودم . نمی توانستم بیرون بروم و از شوهرم استقبال کنم . دلم شور می زد و به قفسه ی سینه ام چنگ زدم . حلقه ی صالح را گرفتم دلم فشرده شد . انگار جای حلقه تا ابد مشخص شد . دستی نبود که جای گیرد . حلقه میهمان گردن آویزم شده بود صالح را که توی حیاط دیدم چشمم تار شد .😰 اشک از گونه ام سرازیر شد و اتاق روی سرم خراب شد . آستین چپش خالی بود و آستین لباس اش تاب می خورد . گونه اش زخم بود و لبش ترک عمیقی داشت . چهره اش تکیده و زرد شده بود . 😔 لبه ی تخت نشستم و چند نفس عمیق کشیدم . ” یا حضرت زینب تو را به جان مادرت فقط یه قطره ، فقط یه قطره از صبر خودت رو به من عطا کن . یا خدا کمکم کن “ بلند شدم‌ و روسری ام را مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم . دسته گل نرگس را به دستم گرفتم و نزدیک درب ورودی ایستادم . سلما و زهرابانو هم کنار من بودند . وارد که شدند لبخند زدم صالح که مرا دید ایستاد . به چشمانم خیره شد و لبش لرزید . دلم آتش گرفت . لبش را به دندان گزید و لبخندی کج و کوله روی لبش نشاند و اشکش سرازیر شد . به هر ترتیبی شد خودم را کنترل کردم و به سمتش رفتم . دسته گل را به طرفش گرفتم . گل را از دستم گرفت . آستین خالی را بلند کردم و به لبم چسباندم . آنرا بوسیدم و اشکم سرازیر شد .😭 همه گریه می کردند . صالح از شدت گریه شانه اش می لرزید . خودم را کنترل کردم و گفتم : _ خوش اومدی عزیزم پدرجون ، بابا ، آقای ما رو سر پا نگه ندارید . می خواهی بنشینی یا دراز می کشی ؟ چیزی نگفت و همراهم راهی پذیرایی شد و روی مبل نشست . با آبمیوه تازه از آنها پذیرایی کردم و کنار صالح نشستم . دلم نمی آمد نگاهش کنم اما چاره چه بود ؟ ” ازاین به بعد باید صالحو اینجوری ببینی محکم باش مهدیه . دست که چیزی نیست . تموم زندگیم فدای خانوم‌زینب بشه .” نگاهش کردم و گفتم : _ خوبی 😊 چشمش را روی هم فشرد @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#تلنگــــر 🔴 #خواهرم حواست هست⁉️ این چادر که سَر کرده ای برای like گرفتن نیست ⛔️ 👈با #چادرحضرت_زهرا(س) در میدان مجازی جولان نده. دل پسر های مجرد را نلرزونید♨️ 📜قسمتی از وصیتنامه: «من در قیامت جلوی #بی_حجاب ها و کسانی که ترویج بی حجابی می دهند را می گیرم.» #شهید_جواد_محمدی🌷 #شهید_مدافع_حرم @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
برای امام زمان لوتی‌وار زندگی کن.mp3
7.86M
❁﷽❁ #حاج_حسین_یکتا 🎵 برای امام زمان لوتی وار زندگی کنیم http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم 😔
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_مدافع_حرم 😔
🍃بسمـ رب شهدا 🍃 😍❤️ زمان_و_مکان_شهادتش_را_می‌دانست ✨ محمد رضا با سیاست هایی که نظام جمهوری اسلامی ایران داشت و علاقه ای که خود او به اهل بیت (ع) داشت مدام در خانه🏠 حرف از رفتن به جبهه را می زد با اینکه کم سن و سال بود و فقط 20 سال داشت. بزرگترین اولین انگیزه اش این بود که از حرم ائمه اطهار(ع) دفاع کند و دومین هدفش انسان دوستی بود. او بعضی وقت‌ها از طریق موبایل فیلم🎞 های داعش را دانلود می کرد و می گفت من از سقوط انسانیت در این افراد تعجب می کنم که چطور می توانند یک هم نوع خود را به شکل فجیع به قتل برسانند؟!🤔 پسرم حس انسان دوستانه ای نسبت به تمام مردم عراق و سوریه اعم از شیعه و سنی داشت. او اطلاعات و مطالعات وسیعی درباره دوران دفاع مقدس داشت یعنی همه عملیات ها با تمام جزییات را درطول 8 سال مطالعه📖می‌کرد و مطالعه جنبی زیادی داشت. مثلا می دانست چه کسانی در دوران دفاع مقدس پشت صدام بودند و چه کسانی از جمهوری اسلامی حمایت کردند. .... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✍قانونی گذاشته بود که #بین_الطلوعین نباید بخوابیم. حتی اگر با #شوخی و حرف زدن هم بود نمی خوابیدیم. با هر روشی که میشد تلاش می کرد نکات #تربیتی🍃 را رعایت کند ... #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
بر سینه خون چکان زهرا(س) صلوات بر قامت چون کمان‌زهرا(س)صلوات بر روی کبودِ نازنین دخت رسول بر محسن خسته جانِ زهرا(س) صلوات @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
fd0b0d0374cb18ec06911c767bc4f7c757a907ab.mp3
6.76M
#ایام_فاطمیه 🎶 زهرا ببین بغض گرفته گَلوم رو 🎤 مداح: #کربلایی_محمدحسین_حدادیان http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
💢هستیم بر آن #عهد که بستیم✊ ⇜قسم به فیض #شهادت ⇜قسم به سرخی خون❣ ⇜به خیبر و نی و هور و #جزیره_مجنون ⇜قسم به روح #خمینی ⇜قسم به #سید_علی❤️ ⇜به امر رهبر و فرموده های شخص ولی 💢که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم✌️ ↫ #حسینی_ام ↫ #حسنی_ام ↫و #زینبی هستم🙂 ⇜ و سر سپرده ام و از تبار #عمارم ⇜به انقلاب و #شهیدان🌷 و حق وفادارم #اللهم_الرزقنا_بصیرت #شبتون_شهدایی🌙 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🌧❄❄🌧❄🌧❄❄🌧 ✻ زمستــان بود و بـے تـابـے، دلمـ جایے... فدایـــے شد نَفَس در سیـنه خشڪش زَد دلمـ با تـــو هوایـــــــــے شـد #شهید_احمد_مشلب🌹 #صبحتون_شهدایی🌹 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈• السلام علیک یا حجه بن الحسن عج تو را آنگونه میخواهم که زندان زلیخا را کمک کن آه تو جانا بگیرد دامن ما را ندارم هیچ امیدی به این دنیای تبعیدی که من از بد بیابانی گرفتن راه دریا را دریا را @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣