1_6324602.mp3
6.33M
پناهم باش
به جز روضه پناهی نیست....
حسین جاااااااااان❤️😭
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
﷽
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#شهید_مدافع_حرم
راوی_همسر_شهید
❣ اگه پیش میومد که به خاطر مشغله و کار توی منزل ، موقع اومدن مصطفی غذا حاضر نبود یا خونه مرتب نبود ...
وقتی ازش عذر خواهی می کردم 😓
می گفت : ( نه این وظیفه ی منه ، من باید ازت معذرت بخوام. )
به شوخی می گفتم : پس من چیکاره ام؟
جواب می داد : وظیفه شما تربیت فرزنداس ... تربیت فاطمه اس بقیه کارها وظیفه منه. 👌
❣ همین اخلاقش بود😍که حسابی من رو به مصطفی وابسته کرده بود
و چون خیلی وابستش بودم بهش می گفتم : زمان بیشتری رو توی خونه باشه. ☺️
اما اگه نمی تونست کار و وقتش رو طوری تنظیم کنه که کنارم باشه من وقتم رو تنظیم می کردم که کنارش باشم و همراهش می شدم. 🙏
چند بار پیش اومد که مصطفی قرار بود به گشت شبانه بسیج بره و من با اصرار همراهش شدم.
❣ اعتراض می کرد می گفت : نمی تونم تو رو با بچه کوچیک توی ماشین تنها بزارم 😒
اما من بهش می گفتم : در ماشین رو قفل می کنم و منتظرش می مونم تا کارهاش تموم بشه.
برام مهم نبود که مثلا ساعت 12 شبه و توی ماشین منتظرشم همین که کنار مصطفی بودم خیییلی خوب بود.😇
عـاشــ😍ـقی به سبک شهــ❤️ـدا
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ
أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ(یوسف/۱۰۸)
”ﺑﮕـﻮ :این ﺭﺍﻩ ﻣﻦ ﺍﺳـﺖ. من و پیروانم.
و بـا بـصـیــرت کــامــل هـمـه مــردم را
بــه ســـوی خـــدا دعـــوت مــی کنـیـم.
منزه است خدا و من از مشرکان نیستم“
امــروز بـا چشـمانـی بــاز
و دسـتـانـی در دسـتـان خــدا
گام هایی به استواری کوهها برمی دارم.
فــردا نیـز از آنِ مــن اســت.
نوید پیروزی محتومِ آرمانم را خوانده ام،
در کـتـاب خــدا.
پ.ن:بماند برای او که صلابت کلامش
از جـنـس روزهـای بـدر و خیبـر اسـت ...
#من_انقلابیام❤️
🍃 @shahadat_dahe_haftad
🔴 این ننگ در تاریخ دیپلماسی ایران خواهد ماند
امیرحسین ثابتی:
سرانجام امریکا از برجام خارج شد و تحریم ها هم سرجای خود باقی ماند؛ اما تفاوت امروز با چند سال قبل در این است که خودمان به دست خودمان در تاسیسات هسته ای مان بتن ریختیم و برای سالها از فناوری صلح آمیز هسته ای عقب افتاده ایم.
تاریخ قضاوت وحشتناکی برای ایران و دولتمردانش در این برهه خواهد داشت...
@Shahadat_dahe_haftad
آقای ترامپ غلط میکنید!
🔻رهبر انقلاب، صبح امروز در دانشگاه فرهنگیان:
🔹دیشب شنیدید رئیسجمهور آمریکا حرفهای سخیف و سبکی زد. شاید بیش از ۱۰ دروغ در حرفهای او بود. هم نظام را تهدید کرد، هم ملت را که چنین و چنان میکنم.
🔸بنده از طرف ملت ایران میگویم: آقای ترامپ! شما غلط میکنید.
🗓 ۹۷/۲/۱۹ |
@Shahadat_dahe_haftad
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
❤️ #فداےسیدعلے سر سلسله ی اهل کرم خامنهای ست کوبنده ی اصحاب ستم خامنهای ست یک سخنش برای داعش کا
گـرچـه مـن سـربـــاز هـیـچ و سـاده ام
سرخوشم مهدی (عج) بود فرمانده ام
گـرچـه شـد فـرمـانـده ام غـایـب ولـی
دلـخـوشـم بـر نـائـبـش سـیّـد عـلـی
اگر دشمن برجام را پاره کند، ما آن را #آتش میزنیم...👊✌️
خدایا ما را پیش مرگ، رهبرمان قرار بده...
#جانم_فدای_رهبر ❤️
@Shahadat_dahe_haftad
1515237457039(1).mp3
8.9M
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
رسول خدا (ص) از حضرت جبرئیل (ع) سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند؟
جبرئیل فرمود: بله. (یکی از آنجاهایی که فرشتگان میخندند)
زمانی است که زن بیحجابی و بدحجابی میمیرد، و بستگان او را در قبر میگذارند
و روی آن زن را با خشت و خاک میپوشانند تا بدنش دیده نشود. ؟؟!!!!
فرشتگان میخندند و میگویند:
تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک میکرد و به گناه میانداخت
(پدر و برادر و شوهرش و…از خود غیرت نشان ندادند)
و او را نپوشاندند، ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را میپوشانند.
منبع : مواعظ العددیه : ص 90 ، فوائد
الرضویه
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
داستان
#فنجانی _چای_با_خدا
#قسمت_صد_و_دو
دیدن حسام آن هم درست در نقطه ی صفردنیا،یعنی نهایت عاشقانه ها..دستم راگرفت وبه گوشه ایی از خیابان برد. ومن بی صدا فقط وفقط در گنگی شیرینم تماشایش کردم.خستگی درصورت وسفیدی به خون نشسته ی چشمانش فریاد میزد..راستی چقدراین لباس های نیمه نظامی،مردم راپرجذبه ترمیکرد..دوستش داشتم،دیوانه وار..ایستاد بالبخندی برلب و سری کج شده نگاهم کرد ( خب حالادیگه جواب منو نمیدی؟؟حساب اون دانیالو که بعدا صاف میکنم..اما باشماکاردارم..) به اندازه تمام روزهای ندیدنش،سراپا چشم شدم.ازدرون کیسه ی پلاستیکی که دستش بود،پارچه ایی مشکی بیرون آورد وبازش کرد.چادر بود،آن به سبک زنان عرب...لبخندزد(اجازه هست؟؟)بازهم مثل آن ساق دست.اینبارقرار بود که چادر سرم کند؟؟نماد تحجرو عقب ماندگی برای سارای آلمان نشین...؟؟چادر را آرام وبا دقت روس سرم گذاشت و آستین هایش را دستم کرد.یه قدم به عقب برداشت وباتبسمی عجیب تماشایم کرد.سری تکان داد (خانوم بودی..ماه بانوشدی..خیلی مخلصیم.تاج سر.. )خوب بلد بود به مسیری که دوست داشت هدایتم کند.بدون دعوا..بدون اجبار..بدون تحکم..رامم کرده بود وخودم خوب میدانستم..وچه شیرین اسارتی بود این بنده گی برای خدا..ودر دل نجوا کردم که "پسندم هرچه را جانان پسندد"این که دیگرتاج بندگی بود..روبه رویم ایستاد.شال را کمی جلو کشید وآرام زمزمه کرد (شماعزیزدل حسامیااا..راستی زبونتونو پشت مرزای ایران جاگذاشتین خدایی نکرده؟؟ )خندیدم (نه ...دارم مراعات حال جنگ زدتو میکنم.. ) صورتش با تبسمهای خاص خودش، زیباتر از همیشه بود (خب خدا رو شکر.. ترسیدم که از غم دوریم زبونتون بند اومده باشه.. که الحمدالله از مال من بهتر کار میکند ..) چادر م را کمی روی سرم جا به جا کردمو نگاه به تن پوشیده شده ام انداختم ( اونکه بله. شک نکن. راستی داداش بیچارم کجاست..؟؟این چرا یهو غیب شد؟؟یه وقت گم و گور نشه ..) دستم را گرفت به طرف خیابان برد ( نترس.. بادمجون بم آفت نداره..اونوداعشیام ببرن؛سر یه ساعت برش میگردونن..میدونه ازدستش شکارم،شمارو تحویل دادو فلنگو بست..)فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصور رسیدن، محال مینمود.. کمی ترسیده بودم و درد سراغ معده ام را میگرفت. حسام که متوجه حالم شد در گوشه ایی مرانشاند. ( همین جا بشین میرم برات آب بیارم.. اینجا این وقت سال اینجوریه دیگه..) دستش را کشیدم واو کنارم نشست (نمیخواد..الان خوب میشه..چیزی نیست..) کاش میشد حداقل از دور چشمم به ضریح پسران علی میفتاد. این همه راه آمدن وهیچ؟؟ بغض صدایم رابم کرده بود ( یعنی هیچ جوره نمیشه بریم تا من بتونم ضریحشونو ببینم؟؟) دستم را میان مشتش گرفت ( نبینم گریه کنیااا..من گفتم میبرمت، پس میبرم.. امشب، شب اربعینه..خیلی خیلی شلوغه.. تقریبا ۲۴ میلیون زائراینجاست..از همه جای دنیا اومدن، تک تکشونم مثه شما آرزوشونه که حداقل فقط امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا خانوما رومیبرن واسه زیارت.. ان شالله بااونا میبرمت داخل..قول ) وقولهای این مرد، مردانه تراز تمام مردانه های جهان بود.با دانیال تماس گرفت و مکان دقیق مان را به او گفت.کاش میشد کا نرود ( میخوای بری؟؟ نرو..) بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد ( بخور..بایدبرم،ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما..اماقول میدم امشب خودمو بهت برسونم..باید دوتایی باهم بریم واسه زیارت آقا.. کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون.. ) نفشی عمیق و پرسوز کشیدم.من کجای عاشقی این بچه سید قرارداشتم که لیاقت پا درمیانی داشته باشم.
#ادامه _دارد..
@Shahadat_dahe_haftad
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
آن خدایی که من می شناسمش شب منتظراست برخیزی برای نماز شب تاخلوتی عاشقانه کند باتو
🍃🌺🍃🌺🍃🌸🍃🌸🍃🌺🍃🌺🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣