#سیره_شهدا🌺🍂
توی آموزش ، یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود ، جمعشون کرد و بهشون گفت ،
نکنه فکر کنید که فلانی ما را آموزش میده ، من خاک پاهای شماهام ، من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم.
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشند ،
همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه ، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت ،
من خاک پای شماهام ....
سردار خیبر
#شهیدابراهیم_همت
📕 ستارگان خاکی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
1_87966720.mp3
1.62M
🔳 #شهادت_امام_جواد (ع)
♨️اشک امام هادی (ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
🎤 #میرداماد
#آجر_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#خاطرات_شـهدا
💎هیچ وقت از #خودش چیزی نمیگفت❌ و ما نمیدانستیم او در کجا است. بسیار ولایتی به تمام معنا بود👌 در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو #لاغر شده به منزل آمد و با عجله عکس حضرت آقا 💞را برداشت و گفت: این عکسها را به #موتورم میچسبانم تا ببینم چه کسی جرات میکند به حضرت آقا حرف بزند😡. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه #چسبانده بود هر صبح که بیدار میشد
💎 اول به #امام_زمان سلام میکرد😇 و بعد به حضرت آقا #سلام میداد. عشق به ولایت او به گونهای بود که اگر از تلویزیون📺 بیانات حضرت آقا پخش میشد همان موقع بلند میشد و #میایستاد. مهدی مال ما نبود، برای همه بود. روزهایی که زود از سرکار تعطیل میشد😍 از همان طرف به #خیریهای میرفت و در آنجا به نیازمندان کمک میکرد این موضوع را بعد از شهادتش متوجه شدیم. از #پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد
💎 و همیشه آن را به #دیگران کمک میکرد و با شهید هادی ارتباط عاطفی❣ زیادی داشت.دو ماه مانده به #شهادتش من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت 🕌امام رفتیم و در نهایت ما را به مزار #شهدا برد و در آنجا به ما میگفت : مادر ☺️هر چی از این #شهدا بخواهید بهتان میدهند
💎 دعا کنید 📿که عاقبت به خیر شوید. وقتی که به سر مزار #شهدای_گمنام میرفتیم به من میگفت : مادر این شهدا روزی مادر داشتند😔 اما الان #مادرانشان چشمانتظارشان هستند شما باید برای اینها مادری😇 کنید.
#شهید_مهدی_عزیزی🌷
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #هــجــدهــــم
کمدم را باز کردم و دستم را روی لباس هایم کشیدم.از بین رخت ها بافت قهوه ایم را بیرون آوردم و روی تخت انداختم.شلوار مشکی ام را با شال مشکی ام ست کردم.به ساعتم نگاهی انداختم یک ساعت تا غروب مانده.
ساعت هفت غروب بود که تلفنم زنگ خورد.به اسمش نگاهی انداختم.
••روشنک••
قسمت سبز را به طرف قرمز کشیدم و گوشی را روی آیفون و لبه ی میز قرار دادم.
-جونم؟
-سلام عزیزم.
-سلام خوبی؟
-الحمدلله.
بلند بلند خندیدم و گفتم:
-بازم الحمدلله؟؟
اوهم خندید و گفت:
-کجایی؟؟
-خونه ام.
-پس کم کم آماده شو بعد که زنگ زدم بیا سر کوچه.
-باشه باشه.
-فعلا.
تماس را قطع کردم و پشت میز نشستم یک مشت از لوازم آرایشم را روی میز ریختم و شروع به آرایش کردن شدم.
خط چشمی نازک پشت چشمم کشیدم و ماتیک نسبتا تیره ی جگری را روی لب هایم فشردم.
موهایم را بلا بستم و دسته ای از موهایم را سمت راست پشت گوشم انداختم لباس هایم را تنم کردم و شالم را روی سرم انداختم.
روبه روی آیینه ایستادم و لبخندی موزیانه زدم کمی به چهره ام خیره ماندم و بعد از چند دقیقه لبخندم محو شد...
-چیکار میکنم!!!
سریع نگاهم را از آیینه گرفتم و دستمالم را برداشتم تا ماتیڪم را پاک کنم که تلفنم زنگ خورد...⇦⇦⇦روشنک
-جونم؟
-عزیزم آماده ای؟
-آره آمادم.
-پس بیا سر خیابون.
-اومدم.
-فعلا.
دستمال را روی زمین پرت کردم و از خانه بیرون رفتم...
#ادامه_دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣