eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
|حُرّ|
#قصه‌_دلبری قسمت ششم بعضی وقت ها فـردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید.
قسمت_هفتم می خواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان🚶🏻‍♂ مسخره اش کردم که :((از اینجـا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگار داشته باشیم!)) کلی کل کل کردیم. متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت سه صبح پایین منتظرش باشیم به هیچ وجه نمی فهمیدم اینکه با من این طور سرشاخ می شود و دست از سرم برنمی دارد، چطور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدس از آن طرف بام افتاده! آخرشب، جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه فردا .. گفت:((خانما بیان نماز خونه!)) دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده که تنها دربین نامحرم نباشد. رفتارهایش راقبول نداشتم. فکرمی کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد نمی توانستم باکلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم .. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلا کارمن نبود ... دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند در چار چوب در ، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم :«من دیگه از امروز به بعد ، مسئول روابط عمومی نیستم .خدافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده . خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم . شاید هم دعوایی جانانه و مفصل برعکس ، در حالی که پشت میزش نشسته بود ، آرام با اطمینانه، گونهٔ پرریشش را گذاشت روی مشتش و گفت :«یه‌نفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید !» نگذاشتم به شب بکشد . یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم . حس کسی که بعد از سال ها تنگی نفس ، یک دفعه نفسش آزاده می شود ، سینه ام سبک شد ... چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود :«آزاد شدم !» صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود اما زهی خیال باطل! تازه اولش بود . هر روز به هر نحوی پیغام می فرستاد و می خواست بیایید خواستگاری جواب سربالا می دادم . داخل دانشگاه جلویم سبز شد . و خیلی جدی و بی مقدمه پرسید :«چرا هرکی رو می فرستم جلو، جوابتون منفیه؟»😑 بدون مکث گفتم :«ما به درد هم نمیخوریم !»
این‌ حجم‌‌ ازبهم‌ ریختگی‌ افکار بی‌ سابقه‌ست.
بعضی وقتا اونقدر حرف نمیزنم که وقتی میخوام چیزی بگم متوجه میشم صدام گرفته 🚶‍♂
- ‏بشید دلیلِ ‹ دل آرومی › اونی ك دوسش دارید ، بذارین کیف کنه از بودنتون :) 👀
|حُرّ|
- ‏بشید دلیلِ ‹ دل آرومی › اونی ك دوسش دارید ، بذارین کیف کنه از بودنتون :) #والا_به_خدا👀
وقتی این حس رو پیدا کنه میشه براش بزرگ ترین دلخوشی با همین دلخوشی حتی می تونه کوه رو براتون جا به جا کنه! هوای همو داشته باشین زود دیر میشه ها!!
بعضی اوقات فکر میکنم اونقدر دارم برای زندگی میجنگم که وقتی برای زندگی کردن ندادم
‌‌⌈‌ ⫶ 🪐'🌱'‌⌋ سر سفره عقد اونقد ذوق زده بود که منو هم به هیجان می آورد . . وقتی خطبه جاری شد وبله رو گفتم صورتمو چرخوندم سمتش تا بازم اون لبخند زیبای همیشگیشو ببینم((( : اما به جای اون لبخند زیبا اشکای شوقی رو دیدم . . که با عشق تو چشاش حلقه زده بود ؛ همونجا بود که خودمو خوشبخت ترین زن دنیا دیدم محرم که شدیم دستامو گرفت و خیره شد به چشام . . . هنوزم باورم نمیشد بازم پرسیدم: ”- چرا من ؟!” از همون لبخندای دیوونه کننده تحویلم داد و گفت : “تو قسمت من بودی و من قسمت تو” قلبم از اون همه خوشبختی تند تند می زد و فقط خدا رو شکر می کردم . . به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود((( : هر روزی که از عقدمون میگذشت بیشتر به هم عادت می کردیم… طوری که حتی یه ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم؛ هیچ وقت فکرشو نمیکردم تا این حد مهربون و احساساتی باشه!' به بهونه های مختلف واسم کادو می گرفت و غافلگیرم میکرد . . !( : - به روایت : همسر‌ شهید‌ مهدی‌خراسانی🌱>>
|حُرّ|
آخه کدوم گوسفندی این سرما میره بیرون؟ من و دوستم:🙃
4_5899963232684085261.mp3
2.86M
🔊 | این زینبِ حیدره که بازم رو منبره:) دمشق ان شاالله 😍 👤 مرتضی قبل از خواب خودتون رو شارژ کنید 🙃
هرڪس‌بایدبه‌فکرخودباشد!وراهے بـرای‌ارتبـاط‌باحضـرت‌حجـت(عج)و فـرجِ‌شخصی‌خویش‌پیداڪند،خـواه ظهـوروفـرج‌آن‌حضــرت‌دورباشـدیانزدیک! 🌱 🌿
شبتون بخیر رفقا 😌