eitaa logo
کانال #داستان و #طنز حال خوش
4.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
106 فایل
#خواندنی ، #دیدنی و #خندیدنی ، 🔴🔴نظر، انتقاد ، پیشنهاد @abasalialmasi 🔵کپی پستها با ذکر #صلوات آزاد 👈در این کانال ❌ تبادل ❌ تبلیغ ⛔️ نداریم ✅کانالهای دیگرما👇 🆔 @Basirat_E 🆔 @hzrt_mahdi 🆔 @tavasolnameh 🆔 @Imam_zamani 🆔 @menbar_kotah
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله_دار #حسنیه_قسمت بیست و سوم ✅نشانه امام متقیان چیست؟ و آیا امامت از ناحیه پیغمبر
💠 بیست و چهارم بعد از آن دست علیّ بن ابیطالب علیه السلام را گرفته و بر منبری که از جهاز شتر ساخته بودند بالا رفت و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاه اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُر مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُل مَنْ خَذَلَهُ وَ الْعَن مَنْ ظَلَمَه»، هر کس من مولای اویم علی مولای اوست بارالها هرکس ولایت او را بپذیرد تو هم ولی او باش و هرکس دوستی و ولایت او را نپذیرد و با او دشمنی ورزد با او دشمن باش و هر کس او را یاری کند یاورش باش و هر کس به او ستم نماید او را لعنت کن . بحار ج 23 ص 103 و سپس این آیه نازل شد که «اَلْیَوم اَکْمَلْتُ لَکُم دینکُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دینا» . امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را دین مرضی خود برای شما قرار دادم. سوره مبارکه مائده آیه ای ابراهیم! تو را به خدا سوگند مداهنه و مکابره نکن و آنچه واقع شده بگو. ابراهیم سر بزیر افکند و جواب نداد. رو به علما کرد و گفت: به حق رسول خدا شما را قسم می دهم، راست بگوئید، به تاج و تخت خلیفه سوگندتان می دهم، هر چه شنیده اید بگوئید. چون آنها را به خلیفه سوگند داد، ابویوسف گفت: ای ! اکثر مفسرین صحابه تصریح کرده اند که این آیه در شأن علیّ بن ابیطالب علیه السلام نازل شده و حدیث «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاه» نیز مشهور است. گفت: ای ابویوسف! در مورد آیه 55سوره مبارکه مائده «اِنَّما وَلِیُّکُم اللّه وَ رَسُولهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَ یُؤتُونَ الزَّکوهَ وَ هُم راکِعُون» همانا ولیّ شما خدا و رسول او و آن کسانی هستند که نماز را بپای دارند و در حالی که در رکوعند زکات می پردازند. چه می گوئی؟ راست بگو، در حق چه کسی نازل شده؟ ابویوسف گفت: به اجماع امّت در حقّ علیّ بن ابیطالب علیه السلام . گفت در مورد آیه مباهله (آل عمران / 61 ) چه می گوئی که می فرماید: «قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَکُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُم ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَل لَعْنَهَ اللّه عَلَی الْکاذِبین» به مسیحیان نجران بگو بیائید فرزندانمان و زنانمان و (برادران همچون ) جانمان را بیاوریم و با هم مباهله کنیم (یکدیگر را لعنت کنیم تا آن کس را که برحق نیست به عذاب الهی از میان برود) پس قرار می دهیم لعنت خدا را بر دروغ گویان . ، لعنت خدا بر تو باد اگر حق را پنهان نمائی . آیا در روز مباهله بجز علیّ بن ابیطالب علیه السلام و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کس دیگری هم با پیغمبر بود یا نه؟ ابویوسف گفت کس دیگری نبود. گفت: ای ابویوسف! خدا علیّ بن ابیطالب علیه السلام را به منزله نفس و جان رسول خود خوانده، آیا این مقام مخصوص آن حضرت هست یا نه؟ ابویوسف گفت: هیچکس در این اختلافی ندارد و نمی تواند آن را انکار کند. رو به هارون کرد و گفت: ای خلیفه! به حق رسول اللّه از زبان علمای مجلس شاهد باشد. بار دیگر رو کرد به علما و گفت: سؤال دیگری می پرسم، به یگانگی خدا راست بگوئید: در محلی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حال تسلیم کردن جان به جان آفرین بود، به اصحاب اشاره کرد و فرمود: «آتُونی بِدَواتٍ وَ قِرْطاسٍ اَکْتُبُ لَکُم کَتابا لا تَضِلُّوا بَعْدی» یعنی برای من قلم و کاغذ بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید، آیا کدامیک از صحابه مانع از وصیت رسول خدا شد و نگذاشت که دوات و کاغذ بیاورند؟ ابویوسف گفت: این از قضایای مشهور است، که عمر بن خطاب بخاطر آنکه مبادا بیماری رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم شدت پیدا کند این حرف را زد و گفت: «اِنَّ الْمَرْءَ لَیَهْجُر حَسْبُنا کِتابَ اللّه». خندید و گفت: ای ابراهیم و ای ابویوسف! احکام و فرامین قطعی خدا را کنار گذاشته، بیعت روز غدیر را به هیچ انگاشته و مانع وصیت رسول خدا می شوید و هذیان گفتن را به آن حضرت نسبت می دهید؟ ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله_دار #حسنیه_قسمت بیست و چهارم بعد از آن دست علیّ بن ابیطالب علیه السلام را گرفته
💠 بیست و پنجم آیا به کلام خدای متعال ایمان ندارید که فرموده: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی» پیامبر هرگز از روی هوی سخن نمی گوید و کلام او جز وحی که ما به او الهام کرده ایم نیست. 👈سوره مبارکه نجم آیات 3 و 4 و باز می گوئید که امت در خلافت ابی بکر اجماع کردند؟! ای ابراهیم! بگو ببینم، آیا اجماعی که مخالف نصّ و فرمان صریح الهی باشد منعقد می گردد؟ ابراهیم گفت نه. گفت: پس چگونه به این اجماع استناد می کنی؟ ای ابراهیم از نصوص و فرمان الهی و حکم رسول خدا صلی الله علیه و آله گذشتیم، بگو ببینم آیا در خلافت ابوبکر همه امّت اجماع کردند یا اجماع خواص امت بود؟ ابراهیم به فکر فرو رفت، چون اگر می گفت اجماع جمیع امّت بود کذب او ثابت می شد. چرا که اهل یک شهر بلکه اهل یک محله هم اتفاق نظر نکرده بودند، الاّ چند نفر معدود که به عداوت اهلبیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله مشهور و در حیوه آن حضرت نفاق را پیشه ساخته بودند. ابراهیم گفت: ای ! خاصان امّت از اهل حلّ و عقد اتفاق نظر کردند که او سزاوارتر است به خلافت از دیگران. گفت! ای علمای حاضر! از شما سؤال دیگری می پرسم، در حضور خلیفه راستش را بگوئید، بعد از ابوبکر که در مورد او نزاع کردند بافضیلت تر و داناتر و مقدم بر جمیع صحابه از اصحاب خاص که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در فضایل آنها سخن گفته و حدیث ایراد فرموده چه کسانی بودند، و مناقب ایشان را اظهار نموده چه کسانی بودند و از اهلبیت و بنی هاشم که افضلیت او بر همه اصحاب، بلکه بر جمیع مردم عالم ثابت بود چه کسانی بودند؟ گفتند: علی و عباس و حسن و حسین و عمر بن خطاب و طلحه و زبیر و عبداللّه بن مسعود و عبداللّه بن عباس و سلمان و ابی ذر و مقداد بن اسود و عمار یاسر و جابر انصاری و ابوایوب انصاری و عثمان بن مظعون و ابو دجانه انصاری و حذیفه یمانی و ابی بن کعب و سعد بن عباده و قیس بن سعد. گفت: ای خلیفه تو را سوگند می دهم به حق آن کسی که اینک بر جای او نشسته ای، از علمائی که حاضرند بپرس که آیا علی علیه السلام و عباس و همه آنهائی که از اکابر بنی هاشم و اصحاب بودند با ابوبکر بیعت کردند یا نه؟ هارون رو کرد به علما و گفت: جواب بدهید از آنچه واقع شده است.اما آن ها همگی سر بزیر افکندند. جریان سقیفه بنی ساعده شافعی سر بلند کرد و گفت: چرا سر به زیر افکنده اید؟ آنچه به شما از اخبار و آثار رسیده است بگوئید. ابویوسف گفت: آری ظاهر اخبار نشان می دهد که در میان اصحاب و اهل بیت منازعه و مخالفتی پیش آمده است. گفت: من می توانم آنچه واقع شده و پیش آمده را طبق اخبار و احادیث و تفاسیری که علمای شمانقل کرده اند بیان نمایم، به شرطی که اگر راست گفتم سخن مرا تصدیق کنید. هارون گفت: بگو. گفت :جریان واقعه این است که در حالی که علیّ علیه السلام و فضل بن عباس و جمعی از بنی هاشم و گروهی از اصحاب کبار، مشغول کفن و دفن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودند، تعدادی از منافقان صحابه در سقیفه بنی ساعده نشستند و پیکر پیغمبر خود را واگذاشته، برای کسب خلافت به منازعه برخاستند. چون خبر به انصار رسید، جمع کثیری از انصار نیز آمده و در این امر به بحث و گفتگو نشستند. سخن در میان آنها به درازا کشید. گاه ابوبکر به عمر می گفت دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم، وعده ای به سالم غلام حذیفه وعده ای به ابوعبیده چنین می گفتند. بالاخره پس از جر و بحث و منازعه بسیار انصار گفتند، «مِنّا اَمیرٌ وَ مِنْکُم اَمیر» یعنی «امیری از میان ما انتخاب شود و امیری از میان شما»، و به سعد بن عباده که بزرگ انصار بود گفتند دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنیم. سعد قبول نکرد و از این کار خودداری کرد و آن را جایز نمی شمرد تا اینکه بر اثر اصرار زیاد انصار، سعد راضی شد. قیس پسر سعد چون دید پدرش به امر خلافت راضی شده، برخاست و به روی او شمشیر کشید و گفت: پدر تو نزد امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب چه حجتی برای کار خود داری؟ آیا از آنچه در غدیر خم به حکم الهی واقع شد اطلاع نداری؟ آنجا که رسول خذا دست او را گرفته و بر شما امام و حاکم قرار داد و با او بیعت کردید و به او تهنیت گفتید، اما اینک که رسول خدا از میان ما رفته، با امر خدا و پیامبر او صلی الله علیه و آله وسلم مخالفت می کنید؟ به خدا قسم اگر این کار را ترک نکنی با این شمشیر سرت را از بدن جدا می کنم. چون سعد سخنان پسرش را شنید پشیمان شد و استغفار کرد. پس گروه انصار کس دیگری را انتخاب کرده و به او پیشنهاد نمودند. اما عمر برخاست و گفت: این هرگز درست نیست که دو نفر متصدی امر خلافت شوند و این امر سرانجامی نخواهد داشت. و . . . ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92#داستان_دنباله_دار
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله_دار #حسنیه_قسمت بیست و پنجم آیا به کلام خدای متعال ایمان ندارید که فرموده: «وَ ما
💠 بیست و ششم . . . (عمر ) بلافاصله شمشیر کشیده و نزد ابوبکر رفت و گفت: سخن بسیار مگو دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنیم و خود با او بیعت کرد. بعد از او ابوعبیده برخاست و با او بیعت کرد، و سپس اصحاب گمراه یک یک می آمدند و بیعت می کردند تا اینکه قریب به بیست نفر با او بیعت کردند. پس از این ماجرا عمر با شمشیر بر سر یک یک اصحاب می رفت و به زور آنها را می آورد و از آنها به اجبار بیعت می گرفت. اوضاع تا سه روز بدین منوال بود. تا اینکه به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفتند دیدند مراسم کفن و دفن و نماز آن حضرت به پایان رسیده و آنها شرکت نداشته اند، پس خواستند جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بیرون آورند و بر او نماز بگزارند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام چوبی که بر هر دو سر آن آهن بود بدست گرفته بر سر قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاده و سوگند یاد کرد که هرگز اجازه نمی دهم پیغمبر را از قبر بیرون آورید مگر اینکه مرا کشته و از روی جنازه من بگذرید و یا با این دشنه همه شما را به درک واصل کنم. معاویه به ابوبکر گفت : این کار را رها کنید چون من از پیغمبر شنیدم روزی که برادرم علیّ بن ابیطالب علیه السلام عمامه سرخ بر سر بسته باشد و چوبی که دو سر آن آهن باشد در دست بگیرد، اگر از مشرق و مغرب به او حمله کنند غالب نشوند و همه را باذن خدای تعالی بقتل می رساند. آن ها چون سخن معاویه را شنیدند منصرف شده و به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفتند و هر کدام در گوشه ای نشستند. و امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب علیه السلام با گروهی از اصحاب کبار و مؤمنان دین دار و جمعی کثیری از بنی هاشم که با آن حضرت بودند یک طرف نشسته و به گفتگو پرداختند. بحث میان آنها به درازا کشید. علیّ بن ابیطالب برای آنها حجت و دلیل آورد و آنها را ملامت نمود و فرمود: شما پیامبر خود را گذاشتید و به غسل و کفن و تجهیز او حاضر نشدید و بر وی نماز نخواندید و به سقیفه رفتید و در امری که به حکم الهی و فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من تعلق داشت به منازعه پرداختید؟ و با مشورت چند فاسق، برای رسول خدا خلیفه تعیین کردید؟ در این حال عثمان و عبدالرحمن بن عوف و ابوعبیده برخاستند و گفتند: ای بنی امیه و ای بنی زهره بیائید و با ابوبکر بیعت کنید. آری آنها که در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عداوتشان با امیر المؤمنین علیه السلام مشهور بود همراه جمع زیادی در برابر علیّ و بنی هاشم ایستادند و بیعت کردند و ندا دادند بیائید با ابوبکر بیعت کنید. و در این هنگام عده کثیری با او بیعت کردند. اما زبیر برخاست و دست به شمشیر برد و رو به عمر کرد و گفت: وای بر تو ای پسر خطّاب، علیّ بن ابیطالب علیه السلام ، برادر و پسر عموی رسول خدا، و عباس و عبداللّه و رؤسای بنی هاشم و خواص اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم را به بیعت پسر ابوقحافه دعوت می کنی! تا این بزرگان و خویشان رسول خدا که شرایط امامت و خلافت را دارا هستند حاضرند تو حق چنین کاری را نداری و شمشیر بلند کرد و خواست بر سر عمر فرود آورد. عمر فریاد بر آورد و از سالم کلبی کمک طلبید. سالم از پشت سر زبیر آمد و شمشیر را از دست او گرفت . عمر شمشیر را از سالم گرفت و شکست پس بنی هاشم دست به شمشیر شدند، امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را از درگیری منع کرد و گفت: حکم الهی این نیست که شما شمشیر بکشید، اینک صلاح ما و مسلمین صبر است. چون امیرالمؤمنین علیه السلام دید که بعضی از منافقان به اختیار و بعضی دیگر به اجبار بیعت کردند، رو به عمر و ابوبکر و مردم کرد و فرمود: ای مردم: امر پیغمبر خود را مخالفت کردید و حکم الهی را وا گذاشتید اما بدانید که من از ابوبکر برای خلافت سزاوارترم، چون از او به رسول خدا نزدیک ترم و از او شجاع تر، فصیح تر و داناتر و پرهیزکارتر، زاهدتر و باورع تر هستم و جانشینی رسول خدا حق من است. پس از خدا بترسید و از رسول او شرم کنید و حق مرا به خودم واگذارید. عمر برخاست و گفت: ای علیّ اگر همه ما کشته شویم از تو تبعیت نکنیم و دست از تو بر نمی داریم تا تو نیز از روی اختیار یا به زور و جبر بیعت کنی امیرالمؤمنین فرمود: به خدا من از هیچ کس باک ندارم، نه از تو و نه از این مردم، اگر امر الهی بر این قرار نگرفته بود و رسول خدا وصیت نکرده بود که برای حفظ کیان و دین خدا شمشیر از نیام بیرون نکشم نمی گذاشتم کافری روی زمین نفس بکشد و احدی از دشمنان رسول خدا و منکران ولایت خود را رها نمی کردم . . . . ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله_دار #حسنیه_قسمت بیست و ششم . . . (عمر ) بلافاصله شمشیر کشیده و نزد ابوبکر رفت و گف
💠 بیست و هفتم . . . هر آینه به سوی خدا شکوه می برم و اگر نه این بود که مامور به صبرم در اندک زمانی جمع شما را پراکنده و شما را در مقابل دین خدا خاضع ونرم می کردم. ▫️ابوبکر و ابو عبیده از جا برخاستند و گفتند: ای پسر عموی رسول خدا! ما قرابت و فضایل تو را انکار نمی کنیم ولی تو جوانی و از سن مبارکت بیش از سی و سه سال نگذشته است. ▫️ابو عبیده گفت: یا اباالحسن! ابوبکر پیر است و پیران قوم بهتر می توانند مسؤلیت خلافت را تحمل کنند. و اگر خدا تو را عمر دهد این کار را به تو وا خواهند گذاشت. پس اکنون خاموش باش و فتنه خوابیده را بیدار مکن، تو می دانی که دلهای عرب و غیر عرب با تو چگونه است. 🔹امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: ای مهاجرین و انصار! از خدا بترسید و از پیغمبر خود خجالت بکشید و حقی که از آن اهل بیت اوست از خاندان او دریغ نکنید، شما می دانید که ما اهل بیت پیغمبر به این کار سزاوارتریم، و خدا ما را به این امر مخصوص گردانیده است. ▫️در همین حال بشر بن سعد انصاری گفت: ای علی اگر انصار این سخنان را پیش از بیعت با ابوبکر می شنیدند با تو مخالفتی نمی کردند. 🔹امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند نمی دانم با این کاری را که کردید و این حرمت بزرگی که نسبت به او شکستید در روز قیامت جواب رسول خدا را چه خواهید داد؟ و چه حجتی نزد او خواهید آورد؟ شما را به خدا سوگند می دهم، هرکس این جمله را روز غدیر از رسول خدا شنیده «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداه» هرکس من مولای اویم پس علی هم مولای اوست، بارخدایا هرکس که علی را ولی خود بداند او را دوست بدار و هر کس با او دشمنی ورزد دشمن دار. برخیزد و گواهی دهد. زید بن ارقم که از مخالفان امیرالمؤمنین بود روایت کرده که دوازده نفر از آنها که با ابوبکر بیعت کرده بودند برخاستند و گواهی دادند. اما چون عمر ترسید که با علی بیعت کنند، مجلس را بر هم زده و بر آشفت و مردم را پراکنده کرد. ✅تصمیم برخی اصحاب خاص برای مقابله با ابوبکر روز دیگر دوازده نفر از اصحاب بزرگ رسول خدا علیه السلام تصمیم گرفتند، چون ابی بکر خواست بر منبر رسول خدا بالا برود او را از منبر به زیر آوردند. اما یکی از آنها گفت: تا با امیرالمؤمنین علی علیه السلام مشورت نکنیم این کار صحیح نیست، پس نزد آن حضرت رفته و گفتند: ای امیرالمؤمنین علیه السلام از حق خویشاوندی هم بگذریم، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیّ» اکنون ما تصمیم گرفته ایم که امروز ابوبکر را از منبر به زیر آوریم، از این رو به خدمت شما آمده ایم تا ببینیم چه صلاح می بینید؟ و چه امری می فرمائید؟ و آن دوازده نفر عبارت بودند از، سلمان، خالد بن سعید بن عاص، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار یاسر، بریده اسلمی و شش نفر از انصار که عبارت بودند از ابوالهیثم تیهان، سهل بن حُنیف، عثمان بن حُنیف، خزیمه بن ثابت،ابی بن کعب و ابو ایوب انصاری. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر به این کار دست بزنید همه شمشیر می کشند و شما را به قتل می رسانند آن گاه بنی هاشم نیز به طرفداری شما برمی خیزند و جنگ و خونریزی عظیمی به راه خواهد افتاد در حالی که رسول خدا مرا از این امر باخبر ساخته و فرموده: «بعد از من امت با تو غدر و جفا خواهند کرد و عهد خود را با تو خواهند شکست». ای علی تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسائی. همانطور که بنی اسرائیل هارون را واگذاشتند و گوساله پرستی را اختیار کردند، هم چنین تو را نیز واگذارند و دیگری را اختیار کنند.)) گفتم ای رسول خدا به من چه فرمان می دهید؟ . . . ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله_دار #حسنیه_قسمت بیست و هفتم . . . هر آینه به سوی خدا شکوه می برم و اگر نه این بو
💠-دار بیست و هشتم 🌸رسول خدا فرمودند: ( یا علی ! ) صبر کن و با آنها جهاد مکن. وگرنه شمشیرها کشیده شود، و اسلام نابود گردد و ثمره «یُخْرِجُ الْحَیّ مِنَ الْمَیِّت...» ↪️ ➖خدا زنده را از مرده بیرون آورد و مرده را از زنده (یعنی مؤمن را از دل کافر و کافر را از دل مومن بیرون آورد) سوره مبارکه انعام آیه 95.➖ ↩️به بار نخواهد نشست، پس زنهار! زنهار! خود را نگاهدار و در خانه بمان که امر الهی بر این قرار گرفته که نزد من بیائی در حالی که به تو ظلم روا داشته اند. اکنون شما بروید و آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده اید به ابوبکر و پیروانش بگوئید. آن ها رفتند و گرد منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشستند. آن روز، روز جمعه بود. چون ابوبکر بر منبر بالا رفت، این دوازده نفر از صحابه کبار هر یک فضیلتی از فضایل علی بن ابیطالب علیه السلام به او یادآوری کرده و ملامتش نمودند. ابوبکر چون حجّت ها ودلائل آنها را شنید، نتوانست جواب گوید، بجز این که گفت: اقیلونی و لست بخیرکم ، مرا ولیّ خود نمودید در حالی که من از شما بهتر نبودم، پس بیائید و پیمانتان را فسخ کنید. عمر چون این سخن را از ابوبکر شنید، به ابوبکر پرخاش کرد و گفت: از منبر فرود آی که نتوانستی جواب اینها را بدهی . ابوبکر برخاست و به خانه رفت و تا سه روز از خانه بیرون نیامد روز چهارم خالد بن ولید با سه هزار نفر و سالم غلام ابی حذیفه با سه هزار نفر دیگر به همراه بسیاری از منافقان عرب، که دلهایشان از کینه امیرالمؤمنین علی علیه السلام پر بود و همگی از ترس شمشیر او به ظاهر اسلام آورده بودند، عمر را به جلو انداخته و با شمشیر برهنه به سوی مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روان شدند، چون به مسجد رسیدند امیرالمؤمنین علیه السلام با خواص اصحاب خود نشسته بود، عمر گفت: واللّه اگر امروز کسی از شما بخواهد سخنی بگوید سر او را از تنش جدا خواهم کرد. خالد بن سعید العاص برخاست و گفت ای پسر صهّاک حبشی، ما را از شمشیرهایت می ترسانی؟ به این لشکر منافق که گرد تو جمع شده اند می نازی؟ به خدا شمشیرهای ما از قدّاره های شما تیزتر است، گر چه تعدادمان اندک است ولی از شما بیشتریم چون حجّت خدا علیّ علیه السلام با ماست. اگر اطاعت امام بر ما واجب نبود، شمشیر می کشیدیم و با شما جهاد می کردیم و قدر خود را نزد مولای خود آشکار می کردیم. علیّ علیه السلام فرمود: بنشین ای خالد که مقام تو را می دانیم و سعی تو را ارج می نهیم. و او نشست. سلمان برخاست و گفت: اللّه اکبر به خدا با این دو گوش خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم، دو گوشم کر اگر چنین نباشد، که فرمود: زمانی را می بینم که برادر و پسر عمّم علی با گروهی از اصحابش در مسجد من نشسته اند در این هنگام تعدادی از سگ های جهنم وارد شوند و قصد قتل یارانش نمایند. تردیدی ندارم که آن سگ های جهنم شمائید. عمر شمشیر کشید و از جا جست و خواست سلمان را بکشد. امّا امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و گریبان او را گرفت و به طرف خود کشید. شمشیر از دست عمر پرید و دستار از سرش افتاد و میان مردم خجل شد. ابی بکر و جمعی از صحابه برخاستند و عمر را سر جایش نشاندند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «یَا ابْنَ الصَّهّاکِ الْحَبَشِیَّه لَولا کِتابٌ مِنَ اللّه سَبَق وَ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللّه تَقَدَّم لَرَأَیْتُم اِیُّنا اَضْعَفُ ناصِرا وَ اَقَلُّ عَدَدا» ای پسر صهاک حبشی! اگر آن عهد الهی که از من پیمان گرفته اند مبنی بر اینکه باید صبر کنم تا اسلام حفظ شود و به یکباره ریشه آن نخشکد و آن پیمانی که رسول خدا از من گرفته، هر آینه می دیدید که کدامیک از ما اندک ترند!! آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام به یارانش فرمود: رحمت خدا بر شما باد. ☑️جریان بیعت اجباری از علی علیه السلام و آزار به فاطمه علیهاالسلام پس از آن روز عمر با لشکرش در مدینه می گشت و یک یک مردمانی را که خلافت ابوبکر را قبول نداشتند و از بیعتش اِبا می کردند می طلبید و به زور و اجبار از آنان بیعت می گرفت. هر جا عده ای در خانه هایشان پنهان شده بودند بیرون آورده و بیعت می گرفت و بعضی را نیز به قتل می رساند. و تا سه ماه این غوغای خلافت ادامه داشت تا اینکه روز آخر به سراغ امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و آن ماجرای آزار و اذیت دختر پیامبر پیش آمد. لگد زدن بر در و سایر کارهای زشت عمر که با مخالفت سعد بن عباده و قیس بن سعد و نه هزار نفر از طایفه بنی خزرج روبرو شد بر کسی پوشیده نیست. ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله-دار #حسنیه_قسمت بیست و هشتم 🌸رسول خدا فرمودند: ( یا علی ! ) صبر کن و با آنها جهاد
💠 بیست و نهم و چون مالک بن نویره با ده هزار نفر از قبیله خود با ایشان بیعت نکردند، خالد بن ولید را فرستادند و او را با ده هزار نفر از قبیله اش به قتل رساندند و اموال آنها را غارت کردند و زنان و فرزندان ایشان را به اسارت گرفتند. ای ابراهیم! با این اوضاع چگونه می گوئی اجماع خواص امّت بر خلافت ابوبکر واقع شده است؟ از خدا بترسید و از این اعتقاد فاسد خود باز گردید و در مقابل خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دلیری نکنید. ای ابراهیم! اگر اجماع امت در خلافت ابی بکر اعتبار دارد پس چرا یزید و سایر خلفای بنی امیه، که مفسدان و کافران مورد لعنت خدا هستند، امام نباشند؟ در حالی که آن قدر از مردم با آن ها بیعت کردند که می توان گفت پیروان آن ها صدها برابر کسانی بودند که با ابوبکر و عمر بیعت کردند. پس باید معاویه و یزید ملعون و باقی بنی امیه را هم امام بدانیم بااین که هیچ کس در کفر آن هاشکی ندارد، آنان که سر فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را بریده و اهل بیت او را بر شتران برهنه سوار کرده و به اسیری بردند و بعد از آن مدت مدیدی اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را سبّ و لعن می کردند. ای ابراهیم! اگر حقیقتش را بخواهی ، اجماعی در میان اهل اسلام منعقد نشد، مگر برای قتل عثمان، که خواص و عوام از جمیع شهرهای اسلام نامه ها نوشتند و مردم را به قتل او تحریک و تشویق نمودند. از مصر قریب سی هزار نفر که از ظلم او به تنگ آمده بودند به یکباره متفق شدند و او را به فجیع ترین وضع به قتل رساندند و سپس طنابی به پای او بسته و چند روز او را در کوچه های مدینه کشیدند، و هر مسلمانی می رسید بر سر او لگد می زد و از ظلم او شکایت می کرد. ای ابراهیم! تو می دانی که عمر بن خطاب و خالد بن ولید و جمعی از منافقان بنی امیه با علی علیه السلام عداوت قلبی داشته و این همه فساد کردند و چندین هزار مؤمن راظالمانه به قتل رساندند و هزاران نفر را از راه حق دور کردند و به اسفل السافلین جهنم فرستادند. ای ابراهیم آیا هیچ امّتی در دین پیغمبر خود اینگونه فساد کرده و به خاندان پیامبر خود این قدر ظلم و ستم روا داشته است؟! آیا رواست که عده ای برای خنک شدن دل خود، گاهی عثمان و گاهی سعد بن عباده را خلیفه گردانند و باز او را معزولش نمایند؟ و سپس ابوبکر را بر کرسی خلافت نشانند. ای ابراهیم! بدان که همواره دو گروه مخالفت و عداوت آنها نسبت به یکدیگر بر همگان آشکار بوده است: طایفه اوّل امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه زهرا و عباس و عبداللّه و سلمان فارسی و عبداللّه مسعود و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار یاسر و عثمان بن مظعون و محمّد بن ابوبکر و حذیفه یمانی و ابی بن کعب و خالد بن سعد بن عاص و جابر بن عبداللّه انصاری و ابو ایوب انصاری و سعد بن عباده انصاری و قیس بن سعید انصاری و ابولبابه و ابوالهیثم و میثم تمّار و مالک اشتر و فضل بن عباس و جعفر طیار و ابو سعید خدری و سلیمان بن صرد و سهل بن حنیف و عدی بن حاتم الطائی و... ، همان گروهی که از اول تا آخر عمر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در خدمت و ملازمت آن حضرت بودند، و در خلوت و جلوت بر طریقه رسول خدا بودند و به عبادت او و به گفتار و رفتار و اعمال او بهتر از دیگران اطلاع داشتند و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز در حق آنها و در فضیلت آنها احادیثی فرموده است ، بعضی را از اهل بیت خود خوانده و بعضی را به پوستی در میان دو چشم تشبیه نموده است. و برای هر کدامشان منقبت ها فرموده است و خدا بر طهارت و عصمت اهل بیت او گواهی داده و محبتشان را بر مردم واجب کرده چنان که فرمود: «قُلْ لا اَسْئَلُکُم عَلَیْهِ اَجْرا اِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُربی»، ای پیغمبر به مردم بگو من برای رسالتم از شما اجر و مزدی نمی خواهم بجز دوستی اقربا و نزدیکانم . (اهل بیتم) سوره مبارکه شوری آیه 23. و به حکم الهی سخن ایشان راست و کلام ایشان نص مطلق است آنچه آنان از روش رسول خدا و عبادات آن حضرت، و سایر اخبار و احکام فرموده اند ، صادق و درست است و عمل نمودن به آن اولی است، آیا اعتبار و ارزش ایشان نزد حق تعالی و رسول او بیشتر نیست، یا آنکه می گوئید آنها را رها کرده و سخن طایفه دوم را بپذیریم و پیروی کنیم از کسانی چون ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه و حفصه و انس و سعد و سعید و ابو عبیده و عمرو بن العاص و ابو هریره و بریر بن غالب و خالد بن ولید و سالم غلام ابو حذیفه و سعد بن وقاص و طلحه بن عبداللّه و عامر بن کویره و معاویه و یزید و عمر سعد و عبید بن زیاد و مروان بن حکم و باقی بنی امیه که مشمول لعنت الهی و عذاب جاویدان هستند. ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 سی ام ای ابراهیم، حال که مخالفت این دو طایفه در اعمال و افعال و عبادات و اعتقادات از روز وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تا حال ثابت شد، بگو که از این دو طایفه کدام بر حق بودند و کدام بر باطل؟ ابراهیم که در گل فرو مانده بود متحیر و پریشان نه طاقت سکوت داشت و نه قدرت جواب. هارون برآشفت و گفت: ای ابراهیم چرا پاسخ نمی گوئی؟ گویا تو تا امروز بر دین رسول خدا نبوده ای و خود را اعلم و افضل علمای اسلام می دانستی اکنون با همراهی این همه دانشمند هم رأی نمی توانی جواب کنیزی را بدهی؟ ابراهیم درمانده شده بود، چرا که اگر می گفت طریق اهل بیت رسول خدا و معصومین باطل است، کفر او ثابت می شد و متهم به مخالفت با قرآن و حدیث می گوید و بیم آن نیز بود که مردم او را هلاک کنند، و اگر می گفت طریق ابوبکر و عثمان و اتباع ایشان باطل است اعتقادات و مذهب خودش باطل می گشت و باز بیم کشته شدنش بود. و شاگردی امام صادق علیه السلام هارون چون ابراهیم را بدان حال مشاهده کرد رو به کرد و گفت: ای ! این علم را چگونه آموخته ای؟ گفت! چون به سن پنج سالگی رسیدم خواجه ام مرا به خدمت آقا و مولایم امام جعفر صادق علیه السلام فرستاد که در ملازمت آن بارگاه عالی مقام باشم و از آن بزرگوار شرایط طهارت نفس و آداب بندگی و عبادت بیاموزم. مدتی در محضر آن حضرت به خدمتکاری پرداختم و در منزل حضرت طریق طهارت و تقوی و نماز و روزه را آموختم و و حدود آن را رعایت نمودم. پس از هفت سال، روزی حضرت به خانه آمده آبی برای وضو طلب نمود، من زیرکی کردم و بی درنگ دویدم و ظرف آب را برداشته به خدمت حضرت بردم، چون نظر مبارکش به من افتاد، پرسید: کیستی؟ عرض کردم: من ملازم بیت شما هستم و مدتی است که در این حرم پر برکت به خدمت گذاری مشغولم. از من سؤال فرمود: آیا نماز می خوانی؟ عرض کردم: بله ای مولای من. فرمود: آیا وضو و طهارت بلد هستی؟ عرض کردم: آری. از هر چه سؤال فرمود جواب مثبت دادم. حضرت به شگفت آمد، و از وضعیت من از ملازمان بارگاه مبارکش پرسش نمود. پس بلافاصله شخصی را بدنبال خواجه ام فرستاد، چون خواجه هم آمد حضرت فرمودند: این کنیز بسیار عاقلی است، او را به من بفروش! خواجه ام عرض کرد: یابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم هزار جان من فدای شما باد، کنیز من هم چنان در ملازمت شما باشد، و اگر اجازه فرمائید من نیز یکی از بندگان و چاکران شما گردم. از آن روز به بعد توفیق خدمت خاص آن حضرت به من عنایت شد و چون آن حضرت استعداد فراگیری علم در من مشاهده می فرمود، پیوسته مرا تعلیم می نمود و اگر برخی اوقات نمی توانستم به خدمت حضرتش برسم، در مکتب اولاد و اصحاب ایشان که هر یک سلطان انجمن فصاحت و بلاغت و ماه آسمان علم و دانائی بودند می رسیدم و علوم مختلف را از ایشان فرا می گرفتم. به این ترتیب بود که به برکت توجّه آن حضرت امکان تحصیل علوم مختلف برایم حاصل شد و بیشتر کتاب های تفسیر و حدیث را مطالعه کردم و مسائل مشکلی که دانشمندان از حل آن عاجز بودند، از حضرتش فرا گرفتم و تا آنجا که توانستم نهایت کوشش و اهتمام را بکار بستم تا بتوانم چنین روزی در مجلس خلیفه حاضر شوم و حقیقت مذهب خود را بر موافق و مخالف به اثبات رسانم. ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله_دار #حُسنیّه_قسمت سی ام ای ابراهیم، حال که مخالفت این دو طایفه در اعمال و افعال
💠 سی و یکم بحث در امکان رؤیت خداوند هارون گفت: ای از مولایت در مورد دیدن خدای تعالی چه مطلبی شنیده ای؟ گفت: شنیدم که فرمود: «لا تُدْرِکُهُ الاَبْصار وَ هُوَ یُدْرِکُ الاَبْصار وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیر». چشم ها او را درنیابند بلکه او چشم ها را دریابد و او لطیف (بسیار دقیق ) و از همه چیز باخبر است. سوره مبارکه انعام آیه103. ابراهیم گفت: ای اگر دیدن خدای متعال محال باشد جگونه حضرت موسی علیه السلام که پیامبر اولوالعزم بود، از خدا طلب دیدن او را نمود و گفت: «رَبِّ اَرِنی اَنْظُر اِلَیْک» پروردگارا خود را به من نشان بده تا تو را ببینم. سوره مبارکه اعراف آیه 143. اگر دیدن خدا محال است پس این خواهش محال، آیا از نادانی بود یا اشتباه؟ مسلما هر کدام را بگوئی سخنی باطل است و بر خلاف مذهب تو. گفت: تقاضای دیدن از سوی موسی علیه السلام نه جهالت بود و نه اشتباه، چنانچه برطبق آیه 155 سوره مبارکه اعراف که می فرماید: «وَ اخْتارَ مُوسی قَومَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا»، مأمور شد هفتاد تن از بنی اسرائیل را انتخاب کرده و با خود به کوه طور ببرد، آن ها وقتی به آنجا رسیدند، گفتند: ای موسی از تو می خواهیم دعا کنی و از خدا بخواهی که در این محلی که تو با خدا مناجات می کنی سخن خود را به گوش ما برساند. موسی نیز به خاطر تکلیفی که داشت دعا کرد و حضرت حق دعای او را اجابت فرمود. اما وقتی که موسی علیه السلام از مناجات فارغ شد به ایشان گفت: آیا کلام پروردگار خود را شنیدید؟ گفتند: آری امّا نمی دانیم کلام حق تعالی بود یا کلام شیطان. ما باور نداریم و قبول نمی کنیم مگر آنکه او را آشکارا ببینیم. چنان چه خدای متعال نیز در قرآن مجید فرموده: «وَ قالُوا لَنْ نُؤمِن حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَهً فَاَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَهُ بِظُلْمِهِم»، آنها گفتند ما ایمان نمی آوریم تا اینکه خدا را آشکارا ببینیم پس بخاطر این تقاضای ظالمانه ای که کردند صائقه ای آنها را در بر گرفت. سوره مبارکه نساء آیه 153. پس صاعقه آنها را فراگرفت و بخاطر ظلمی که کرده بودند همگی سوختند. چرا که آنها درخواست دیدن خداوند را کرده بودند. پس موسی علیه السلام به خدای متعال عرض کرد: بار خدایا آیا به خاطر تقاضائی که سفیهان کردند ما را هلاک خواهی کرد؟ پس ای ابراهیم! اگر دیدن خدا ممکن بود حضرت حق آنها را هلاک نمی کرد. ابراهیم گفت: ای پس چرا موسی بعد از سوختن و هلاک شدن قوم استغفار کرد؟ گفت: چون او قبل از آن که فرمان الهی بیاید، دعا نمود چرا که سؤال پیش از دستوری کرد بهتر این بود اجازه می خواست و بعد تقاضا می کرد. البته آن اجازه نخواستن نیز گناه و صغیره محسوب نمی شود اما چون منزلت و معرفت او آن چنان بود که به خاطر ترک ادبی که کرده بود طلب بخشش نمود، از آنجا که قدر و منزلت انبیاء والاست از این رو جهت ترک ادب نیز استغفار می کنند. اما ای ابراهیم بحث بر سر عدم رؤیت بود و من بر عدم امکان آن دلیل آوردم، و توبه و استغفار موسی علیه السلام ربطی به بحث عدم رؤیت ندارد و از طرفی دلیل بر سخن تو نیست . بلکه شاهد بر سخن من است. ای ابراهیم! هنگامی که خدای عزّوجل به موسی، با آن مقام تقرّب که اولوالعزم و کلیم خدا بود بگوید «لَنْ تَرانی» یعنی هرگز مرا نمی بینی، نه در دنیا و نه در آخرت، چون «لن» برای نفی ابدی است، پس غیر نبیّ چگونه می تواند خدا را ببیند؟ ای ابراهیم! دیدن سه شرط دارد: اول سلامتی قوّه باصره دوم دیدن شیی ء مرئی، سوم عدم مانع و حجاب. و اینک همه این شرائط در ما موجود است، پس اگر خدا دیدنی بود، بایستی در دنیا او را ببینیم پس چون دیده نمی شود، دلیل است که رؤیت او محال است. ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠 #داستان_دنباله_دار #حُسنیّه_قسمت سی و یکم بحث در امکان رؤیت خداوند هارون گفت: ای #حسنیه از مو
💠 سی و دوم از طرفی اگر رؤیت حق تعالی ممکن بود می بایست که او جسم یا عرض و یا جوهر باشد، و این محال است، چون این اشیاء حادث هستند و خداوند قدیم است. ای ابراهیم! هر چیزی که دیده می شود حتما باید کیفیتی خاص داشته باشد تا بتوان آن را دید، و چیزی که کیفیت داشته باشد، حادث است. و نیز هر چیز باید در برابر بیننده قرار بگیرد تا بیننده بتواند آن را ببیند و به عبارتی باید مکان و موقعت خاصی داشته باشد و داشتن مکان و موقعیت خاص به معنای محدود بودن اوست و محدودیت در ذات خداوند فرضی محال و باطل است. ابراهیم گفت : پس در مورد آیه «وُجُوهٌ یَومَئِذٍ ناضِرَهٌ اِلی رَبِّها ناظِرَه» صورت هائی در آن روز شاداب و خوشحال است که به پروردگارشان می نگرند . 👈سوره مبارکه قیامت آیات 22 و 23. گفت: این آیه تأویل دارد، و منظور این است که به نعمت و رحمت پرودگار می نگرند، در آیه شریفه کلمه نعمت حذف شده است و در قرآن مانند این بسیار است. و دیگر اینکه دیدن عبارت است از این که حدقه چشم را به طرف شی ء دیدنی برگردانیم و چنین کاری نسبت به خدا ممکن نیست، زیرا که خدا جسم نیست. و دیگر اینکه لازم نیست هر جا که نظر کردن باشد دیدن هم حاصل گردد، هم چنان که کسی می گوید: «نَظَرْتُ اِلَی الْهِلالِ وَ لَمْ اَرَه» یعنی به ماه نگاه کردم ولی آن را ندیدم ازاین رو اگر نظر در آیه مورد نظر به معنی دیدن باشد سخنی متناقض خواهد بود. ابراهیم گفت: ای در مورد آیه «فَمَنْ کانَ یَرجُو لِقاءَ رَبِّه...» هر کس امید دیدار و لقاء پروردگارش داشته باشد... 👈سوره مبارکه کهف آیه 110. نظرت چیست؟ گفت: اگر منظور از لقاء، دیدن باشد، فقط نسبت به من و شما که در مقابل و نزدیک هم قرار داریم صحیح است ولی در مورد حق تعالی این معنا روا نیست. دیگر اینکه، اگر لقاء به معنای دیدار باشد، در آن صورت منافقان نیز می توانند به لقاء و دیدار خدا نائل گردند، چون قرآن در مورد آن ها فرموده: «فَاَعْقَبَهُم نِفاقا فی قُلُوبِهِم اِلی یَوم یَلْقَونَه ...» یعنی در نتیجه این تکذیب و نقض عهد نفاقی در دلشان پدید آمد تا روزی که به ملاقات خدا بشتابند. 👈سوره مبارکه توبه آیه 77. و طبق نظر همه مذاهب اسلام، منافقان موفق به دیدار حق تعالی نخواهند گردید. پس معلوم می شود که هر جا در قرآن سخن از لقاء است، مراد از آن دیدار نیست. و حتی اگر نسبت به مؤمنان نیز آمده باشد، منظور لقای ثواب و رحمت الهی است و در مورد کافران و منافقان مراد لقای جهنم و عذاب آن است، چنانکه در مورد لقاء رحمت اللهی می فرماید: «وَ اِنَّ کَثیرا مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُون» همانا بسیاری از مردم نسبت به لقاء و دیدار پروردگارشان کافرند. 👈سوره مبارکه روم آیه 8. و در مورد لقاء نقمت و عذاب اللهی می فرماید: «وَ اَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الآخِرَهِ اُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُون». و اما آنها که کافر شدند و آیات خدا و دیدار او را در آخرت تکذیب کردند آنها به عذاب خدا احضار شوند. 👈سوره مبارکه روم آیه 16. ای ابراهیم، اگر دیدن خدا فقط در دنیا ممکن نبود، حق تعالی در جواب موسی علیه السلام و قوم او می گفت: «لَنْ تَرانی فِی الدُّنْیا» یعنی مرا در دنیا نمی بینی ولی در آخرت می توانی ببینی در حالی که به صورت نفی مطلق فرموده است: هرگز نمی توانی مرا ببینی. . . ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان_دنباله_دار #حُسنیّه_قسمت سی و دوم از طرفی اگر رؤیت حق تعالی ممکن بود می بایست که او جسم ی
💠 سی و سوم هارون سخن او را قطع کرد و گفت ای : مولای تو جعفر بن محمّد علیهماالسلام به چه دلیل مردم را به مُتعه و ازدواج موقت ترغیب می نمود و به آن امر می کرد؟ جواب داد بنابر فرمایش صریح خدای تعالی در قرآن که فرموده «فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنّ اُجُورَهُنّ فَریضَهً» یعنی آن زنانی را که بواسطه متعه بر شما حلال گردیده بر شما فرض و واجب است که مهرشان را به تمامه به آنها بدهید. 👈سوره مبارکه نساء آیه 24 و خلیفه به طور حتم می دانند که همه مفسرین و فقها معتقدند که مراد از این آیه نکاح متعه است. ابراهیم گفت: این آیه نسخ شده است و در مورد آن میان اهل سنت اختلاف است. بعضی قائلند که در ابتدای اسلام مدتی متعه حلال بود و بعد از آن حرام شد. و بعضی گفته اند که بعد از فتح مکه حرام شد. گفت: ای ابراهیم، این سخن از روی تعصّب است زیرا علمای شما در این مورد، احادیث مختلفی روایت کرده اند که الفاظ آن ها با هم متفاوت است و از حیث معنا مناقض هم دیگر هستند. ای ابراهیم، در قرآن هر آیه ای که منسوخ شده باشد، ناسخی دارد. حال اگر کسی از شما سؤال کند که ناسخ آیه متعه کدام است چه می گوئی؟ اما ابراهیم گفت: منع کردن عمر از متعه برای ما سند است چون اگر این آیه منسوخ نبود و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از آن منع نمی کرد عمر آن را منع نمی نمود. گفت: ای ابراهیم! اتفاقا همان منع عمر، دلیل روشن و برهان متین بر حلیّت مُتعه و عدم نسخ آن است. زیرا که اگر متعه از ناحیه خدای متعال یا رسول گرامیش منسوخ یا حرام شده بوده، حتماً روزی که عمر آن را منع نمود به آن تمسک می جست و آن را سند قرار می داد و می گفت که خدا، یا رسول خدا متعه را حرام کرده است و دیگر نمی گفت «مُتْعَتان کانَتا فی عَهْدِ رَسُول اللّه حَلالاً وَ اَنَا اُحَرِّمُهُما وَ اُعاقِبُ عَلَیْهِما، مُتْعَهُ الْحَجّ وَ مُتْعَهُ النِّساء» دو متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حلال بود، من آنها را حرام کردم و کسی را که مرتکب آندو شود را عقاب می کنم، یکی متعه حج «حج تمتع» و یکی «متعه زنان». پس منع عمر با این عبارت، شاهد است که متعه از جانب خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ممنوع نبوده است ، و اکنون ما موظف هستیم آنچه را که از ناحیه خدا و رسول آمده است حلال بدانیم و انجام دهیم و برای انجام ندادن آن نیز نیاز به حکم الهی داریم. از طرفی بنابر آنچه دراحادیث اهل بیت علیهم السلام آمده متعه کردن ثوابی بی نهایت دارد هم چنان که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «لَولا عُمَر نَهی عَنِ الْمُتْعَهِ ما زَنی اِلاّ شَقِیٌّ اَو شَقِیَّهٌ». اگر نهی عمر از متعه نبود هرگز کسی به زنا مبتلا نمی شد مگر مرد و زنی که شقاوت وجودشان را فراگرفته باشد . 📚تفسیر صراط المستقیم ج 3 ص 273 ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 سی وچهارم ای ابراهیم آیا می خواهی اخبار و روایاتی را که در کتاب های شما آمده و اصحاب شما نقل کرده اند در این مورد برایت نقل کنم؟ از عمر بن حصین روایت شده که گفت «اُنْزِلَت آیَهُ الْمُتْعَهِ فی کِتابِ اللّه وَ فَعَلْناها مَعَ النَّبِیّ وَ لَمْ یُنْزَل قُرآن یُحَرِّمُهُما وَ لَمْ یَنْهَ النَّبِیُّ عَنْها حَتّی مات»، آیه متعه که در کتاب خدا نازل شده و ما با پیامبر به آن عمل نمودیم، هیچ آیه ای در حرمت آن نازل نشد و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ما را از آن منع نکرد تا از دنیا رحلت فرمود. و همچنین عبد اللّه بن مسعود گفته است که « کُنّا بِغَزْوَهٍ مَعَ رَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وَ لَیْسَ مَعَنا نِساؤُنا فَقُلْنا یا رَسُولَ اللّه اَنَسْتَحْضِرُ النِّساء؟ فَنَهانا عَنْ ذلِکَ وَ رَخَّصَ لَنا اَنْ نَنْکِحَ الْمَرْئَهَ بِالثَّواب اِلی اَجَلٍ ثُمَّ قَرَأَ عَبْداللّه با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غزوه ای شرکت کردیم به حضرت عرض کردیم آیا اجازه می دهید که همسرانمان را هم بیاوریم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اجازه ندادند، اما رخصت دادند که به نکاح متعه مبادرت کنیم. سپس عبداللّه بن مسعود این آیه را خواند: یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما اَحَلَّ اللّه لَکُم» ای کسانی که ایمان آورده اید پاکیزگی هائی را که خدا بر شما حلال فرموده حرام نکنید». سوره مبارکه مائده آیه 87. همچنین نقل شده که: شخصی از اهل شام از عبداللّه پسر عمر پرسید که آیا متعه زنان حلال است یا حرام؟ عبداللّه گفت: حلال است. آن شخص گفت مگر پدرت، عمر، آن را حرام نکرده است؟ پسر عمر گفت: اگر پدرم نهی کرده و خدا و رسولش بدان امر کرده باشند حاشا که من امر آنان راترک کرده و متابعت پدر نمایم. ای ابراهیم بدان که اصل در هر چیزی مباح بودن آن است تا زمانی که منعی از آن کرده شود، و وجود منع نیاز به دلیل دارد، پس اگر دلیلی وجود نداشته باشد، اصل این است که منعی در کار نیست. تو می گوئی که مانع از جواز متعه سخن عمر است، باید گفت مستند منع او، یا دلیل است و یا اجتهاد، اگر دلیل باشد قبول می کنیم، اما ظاهرا هیچ دلیلی بر آن نیست، نه فعلی و نه عقلی چون اگر دلیلی بود، به ما هم می رسید و از آن مطلع می شدیم. و اگر منع او از روی اجتهاد باشد ما قبول نمی کنیم، زیرا اجتهاد در مقابل نصّ الهی و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم باطل است. مهم تر از هر چیز این است که سخن امیرالمؤمنین، علیّ علیه السلام ، در این مسئله به خاطر عصمت او و اجماع اهل بیت علیهم السلام بر ما حجّت است و هم چنین عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن مسعود و سعید بن جبیر و جابر بن عبداللّه انصاری نیز دلائل واضحی بر حلیّت آن ابراز داشته اند. ای ابراهیم ابوریاح که از فقهای تابعین است از صفوان بن معلّی روایت کرده که: سبب حرام کردن عمر از متعه زنان این بود که عمر بن جریب زنی را متعه کرد، و چون عمر از او پرسید در زمانی که متعه کردی چه کسی حاضر بود و در حضور کی این کار را کردی؟ گفت در حضور مادرم و مادر آن زن. عمر گفت: «اَنْهی عَنْها وَ اَخْشی اَنْ یَکُونَ ذلِکَ وغالاً اَی فَسادا». من از متعه کردن منع می کنم، چرا که می ترسم از آن فسادی پیش آید. و در همان روز نزد مردم از آن منع نمود. ای ابراهیم به مجرد این که کسی احتمال دهد فسادی در یکی از عقود داخل شود، آیا جایز است آن را تحریم کند و از آن نهی نماید؟ اگر چنین باشد ممکن است در همه امور شرعی و احکام ملی چنین فسادهائی وارد گردد. ای ابراهیم! اگر کسی به خاطر سخن خدا و پیامبر خدا، با عمر مخالفت نماید و عمل او را بدعت بشمارد آیا آن کس رافضی(ازدین خارج) است و باید او را کافر شمرد و به قتل رساند؟ زهی عناد و تعصب و گمراهی. ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 سی وپنجم ای ابراهیم، در حدیث صحیحی وارد شده، روزی به عبداللّه بن عباس که نابینا بود گفتند: عبداللّه بن زبیر که در مکه ادعای خلافت می کند با جمع زیادی از اصحاب خود در مسجد نشسته اند او که در همان ساعت به مکه رسیده بود وارد مسجد شد. چون چشم عبداللّه بن زبیر به او افتاد به عنوان طعنه به او گفت: کور بر ما وارد شد، خدا دلش را کور گرداند، متعه را که زنای محض است حلال می داند. عبداللّه بن عباس چون سخن او را شنید نشست و گفت: آری خداوند چشمهای مرا و عقل و بصیرت شما را گرفته است به خدا قسم متعه در کتاب خدا در زمان رسول او نازل شد و خدا آن را حرام و منع نکرد و بعد از محمّد صلی الله علیه و آله وسلم هم کسی دیگر آن را حرام نکرد و دلیل بر این قول، سخن عمر است که گفت: دو متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حلال بود و من آنها را حرام می کنم هرکس که آنها را مرتکب شود عقاب خواهم کرد. اکنون ما گواهی عمر را قبول می کنیم اما تحریم او را قبول نمی کنیم. ای پسر زبیر! بدان که تو هم از متعه بوجود آمده ای، اگر باور نداری برو از مادرت قضیه دو دستار عوسجه را بپرس. با این سخن عبداللّه زبیر که ایام حکومتش بود از شرمندگی متغیر و منفعل شد و از مجلس برخاست و نزد خانواده خود رفت و از شدت غضب بر مادر خود شمشیر کشید و پرسید قضیه دو دستار عوسجه چیست؟ مادرش نیز از روی ترس گفت: پدرت زبیر در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود، مردی بنام عوسجه دو دستار یَمانی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هدیه آورد. و آن حضرت هر دو دستار را به پدرت، زبیر، بخشید. پدرت باآن دو دستار مرا به عقد موقت خود در آورد و ثمره این عقد تو شدی. چون سخن به اینجا رسید، هارون بسیار خوشش آمد، چرا که عبداللّه بن عباس جدّ وی بود، پس بر یحیی، وزیر خود، بانگ زد و گفت: ما تا امروز مانع این امر بودیم ولی اینک مردم را به نکاح متعه رخصت می دهیم. همین مسئله باعث شد که پس از آن تا زمانی متعه شایع شد و حتّی در زمان مأمون نیز معمول بود تا آنکه معتصم ملعون آن را منع کرد. ✅ادامه دارد. کانال http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92