💔
هر وقت بوی عطر مےخواستم از تھِ دل
مےگفتم "حسین جان"❤️
آن وقت فضا معطر مےشد~~
#شهید_علی_حیدری
#شهید_دفاع_مقدس
#شب_زیارتی_ارباب
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
#اللهمعجللولیکالفرج
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
💔
آن روز در بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا، بیشتر بچه های اطلاعات، روی تخت های بیمارستان افتاده بودند
حال من بهتر از همه بودو کمکشان میکردم
دیدم محمدحسین و چند نفر از بچه ها را آوردند
به طرف محمدحسین رفتم، حالت تهوع داشت و چشمانش خیلی خوب نمی دید.
برایش کمپوت باز کردم تا بخورد، اما او گفت:نژاد! دیگر فایده ندارد و از من گذشته
گفتم :بخور! این حرف ها چیه؟ الان وسیله می آید و همه را منتقل می کنند.
گفت :بله! چند تا اتوبوس می آید و صندلی هم ندارند.
با خودم گفتم او که الان از منطقه آمد، از کجا خبر دارد؟ احتمالا هذیان می گوید.
یکی صدا زد: اتوبوس ها آمدند
خیلی تعجب کردم، محمدحسین از کجا خبر داشت اتوبوس می آید.
برای اینکه مطمئن شوم، داخل اتوبوس ها را نگاه کردم، نزدیک بود شوکه شوم. هر سه اتوبوس بدون صندلی بودند.
محمدحسین را به اتوبوس رساندم.
گفت :نژاد! یک پتو بیار و کف ماشین بینداز. او را کف ماشین خواباندم.
می خواستم بروم تا به بچه های دیگر کمک کنم، محمدحسین گفت: گوش کن! من دارم می روم و این دیدار آخر است.
از قول من به بچه ها سلام برسان و بگو حلالم کنند.
وقتی این حرف را زد، دلم از جا کنده شد.💔
گفت: فکر نکنی که از درد اشک می ریزم. هر اشکی به خاطر ناراحتی نیست، اشک من به خاطر شوق است، من به آرزوی دیرینه ام رسیدم. فقط تنها ناراحتی من این است که با بچه ها خداحافظی نکردم.
خاطره رضا نژاد شاهرخ آبادی
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
سالروزشهادت
#شهید_دفاع_مقدس
شهادت...🌷
گل خوشبو و معطّری است که جز دستِ
برگزیدگان خداوند در میان انسانها،
به آن نمیرسد و جز مشامِ آنها
آن را بو نمیکند.🥀🍃
پایان فعالیت امروز کانال به یاد
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_جعفر_زارع
#یادشهداباذکرصلوات🌹
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیروشهادت ان شاءالله
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
سیمهای خاردار و عطر گل ماندگار
🔹برادر شهید حسینعلی عالی در خاطراتی روایت میکند: " عملیات والفجر ۸ بود، بر اثر بمباران شیمیایی دشمن تعدادی از رزمندهها زیر آوار ماندند، حسینعلی بدون توجه به گازهای شیمیایی سریع به طرف بچهها رفت، من نیز به دنبالش رفتم، به سختی بسیجیها را بیرون آوردیم. وقتی از محوطه خارج شدیم حالت تهوع و سرگیجه شدید به ما دست داد.
🔹️تمام صورت برادرم سوخته بود. ما را به بیمارستان «بوعلی» تهران اعزام کردند. مصدومیت حسین از ناحیه چشم بیشتر از دیگر اعضای بدنش بود، اما باز میخندید. در حالیکه نگرانش بودم و به استقامت او در برابر آزمایشهای الهی غبطه میخوردم او با دیدن ناراحتی من مرا به صبوری دعوت کرد و گفت:«اینها نعمتهای الهی هستند، از این نعمتها استفاده کنید، این بالاترین افتخار است، اگر خداوند شهادت را نصیب ما نکرد، همین که جراحتی از جنگ داشته باشیم، بالاترین افتخار برای ما است."
#معرفی_شهید #شهید_دفاع_مقدس