eitaa logo
هم افزایی شهدایی
154 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5هزار ویدیو
73 فایل
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🔸️بهترین حس یعنی؛ با شهدا رفیق باشید. 🔸️ما را مدافعان حرم و مدافعان وطن آفریدند. 🔸️رفیق شید،شبیه شید،شهید شید. امام سجاد(ع) فرمودند:کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. 🌱کپی از مطالب آزاد برای عاقبت بخیری مون دعاکنید
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🥀🕊 ✍هر وقت حمید آقا از هیئت برمےگشت من و مادرش میگفتیم ڪمـتر سینه بزن سینه ات درد میگیره. 💐ولی به مامانش لبخند میزد و مےگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خوبه. 🏴بعد ڪه میرفتیم منزل به من میگفتن شما نگو سینه نزن!من بهت قول میدم این سینه ڪه براے اباعبدالله سینه زده روی آتیش جهنم رو نمیبینه. 🌷بعد شهادت وقتی رفتم معراج شهدا تعجب ڪردم. 🌹آقا حمید دست ها و پاهاش و شکمش و سمت چپ صورتش پر بود از ترکش های ریز و درشت ڪه باعث شده بود مثل حضرت ابالفضل العباس(ع) به شهادت برسه. 🕊ولی تنهـا جایی که سالم بود سینه اش بود.وقتی دیدم یاد حرفش افتادم دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،ولی💔 🥀قفسه سینه اش سالم سالم بود در حالی ڪه ڪل بدنش دچار جـراحـت هاے شدید بود.اربا اربا بود. ✍راوی:همسر شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌷🕊 💐من وشهیدذکریا خیلی باهم صمیمی بودیم به خاطرهمین اگه میخواستیم جایی بریم باهم میرفتیم.پدر یکی از همکارامون که خونشون تویکی از روستاهاے شهرستان الموت بود فوت کرده بود وسنگ قبر پدرشو تو قزوین سفارش داده بود.همکارمون بخاطر اینکه شهیدذکریا وانت داشت،به ذکریا گفته بود که سنگ قبرو ببره.قرار بر این شد که من وذکریا باهم سنگ قبرو ببریم این شهیدبزرگوار به قدری به دوستان و همکاراش ارزش قائل بود که باوجود اصرار همکارمون بخاطرحمل سنگ قبر حتی کوچکترین هزینه اےقبول نکرد و گفت رفاقت به درد همین روزا میخوره. 🥀موقع برگشتن باشهید ذکریا کنار درختی که بین مسیرمون بود نگه داشتیم براےاستراحت،من از ذکریا پرسیدم که آیا دوست دارےشهید بشی،  براےچندمین بار بود که میپرسیدم شهید ذکریادرجوابم گفت:مگه میشه دوست نداشته باشم،کی ازشهادت بدش میاد، من آرزومه که شهید بشم،اماشهادت دل میخواد،لیاقت میخواد.بعداز شهادتش ثابت کرد که هم دل داشت هم لیاقت و به آرزوش که شهادت بود رسید. ✍به نقل از:دوست شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🍃بسیار اهل بازےکردن با بچه‌ها بود؛ دخترمان فاطمه وابستگی زیادےبه پدرش داشت وزمانی که همسرم به شهادت رسید،۹ساله بود. 🌾در عین حال اگر اشتباه بچه‌ها را می‌دید براحتی از آن نمی‌گذشت؛مثلا یکبار بچه‌ها چیزےاز پدرشان خواستند اما ایشان قبول نکرد وبا اینکه خودش هم ناراحت بود ولی این‌کار را به صلاح بچه‌ها میدانست،محبتش به بچه‌ها باعث نمیشد از خطاهاےآنان براحتی بگذرد و این از ویژگیهای خوب اخلاقی‌ اش بود. 🎋خصوصیت دیگرش دل بزرگ،صاف و ساده‌اش بود؛همکارانش میگویند نماز اول وقتش رابه هیچ عنوان ترک نمیکرد. 📿سرنماز حالت خاصی داشت ودر قنوت دستش را طورےبالا می‌آورد که به شوخی میگفتم همه چیز را برای خودتان میخواهید!!میگفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید. 🌷روے بیت‌المال خیلی حساس بود؛مدتی در محل کار مسئول خرید شده‌بود؛ جالب اینجاست براےخرید وسایل سرکار همه تلاشش را میکرد که کمترین پول بیت‌المال را خرج کند اما برای وسایل منزل اینطور حساس نبود. ✏️راوی:همسر شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🥀🕊 💐همسر شهید نقل می‌کند:هربار که قرآن📿می‌خواند،دفترچه‌ای از جیبش در می‌آورد و درون آن یادداشتی می‌کرد؛به این کارِش عادت کرده بودم؛با خدا عهد کرده بود هر روز قرآن بخواند. 🌷بعد از شهادتش که وسایلش را برایم آوردند،قرآنش📿هم درون جیبش بود؛ قرآن را که باز کردم،دیدم لای قرآن کاغذی است که درونش یادداشت کرده از آیه چندتا چند قرائت کرده است؛آیه‌های یادداشت‌شده را که شمردم، دیدم هر روز ۱۴ آیه قرائت میکرده است؛آخرین علامت ✔️برای روزی بود که به شهادت رسیده بود.آری!او تا شهادت به عهدش وفا کرده بود! 🌷تو از بانوی قم داری نشانی شدی در راه زینب آسمـانی چه زیبا عهد بستی با امامت مجیــد عسگـری جمڪرانی🕊 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾غروب که از کار برمیگشتیم خسته بود.یک ساعت استراحت می کرد و نماز📿می خواند.بعد پا میشدیم غذا و وسیله ای بود جمع میکرد خانواده شهدا را شناسایی کرده بود آدرس ها شون رو در آورده بود و خانواده کسانی که پدرشان را از دست داده بودن بی سرپرست بودن می برد به آنها می داد و این بچه های شهدا رو نوازش می کرد. 💐خیلی با ابو رشید(لقب شهید رشوند) انس گرفته بودند.یک خانواده جانباز قطع نخاع رفتیم که خدا بهشون تازه بچه داده بود و اوضاع خانواده خوب نبود چون پدر خانواده قطع نخاع بود  ابو رشید قنداقه بچه را گرفت در گوش بچه اذان گفت و پنجاه لیر در قنداق بچه گذاشت و گفت:ما رسم داریم در ایران که یک هدیه بدهیم.دادیم و برگشتیم و در راه برگشت ابو رشید آنقدر گریه کرد. در این مدت که ابو رشید در منطقه بود مردم و اهالی آنجا به ابو رشید وابسته شده بودن.ابو رشید آدم خستگی ناپذیری بود. ✍به نقل از:همرزم شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾همرزم شهید نقل می کند:جمعه ظهر (۶ آذر ۹۴)توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز📿 می خواندیم دشمن ما رو میزد. علیرضا نمازش📿 رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند.ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش،با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت. سریع سوار ماشینش کردیم، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد.توسل کردیم به حضرت زهرا،اماعلیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد.وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج میزد.😭 ❤️... 🌷به همه دوستان توصیه می نمـایم ڪہ راه " شهـدا " را سرلوحه کار و حرکت خود قرار دهند ، چرا ڪہ راه آنان راه خدا ، ائمه و امام (ره) است.🌷 📖 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 💐فرزند شهید نقل میکند:بهترین وصیت شهید محسن فخری زاده این بود که هیچ وصیتی به مادوستان و همکارانش نداشت مگر امر به خدمت،شهید از اوایل انقلاب جز اولین نفراتی بود که جریان انقلاب را شروع کردند و به جریان انقلاب خدمت کردند. 🌷وی ادامه داد:پدرم در بخش اخلاقی بسیار به دعای مادر،خدمت به خانواده و تواضع اعتقاد داشت،توصیه میکرد اگر به خانواده خدمت کنید همیشه در زندگی موفق می‌شوید. اگرشخصی شهید محسن فخری زاده را نمیشناخت محال ممکن بود ایشان را در جمعی ببیند و به منصب یا مقام ایشان پی‌ببرد،به قدری با مردم و همکاران متواضع بودند که کسی نمی توانست تشخیص دهد او در چه مقامی قرار دارد.در بخش معرفتی به یاد دارم مطالعه قبل وبعد از نماز صبح او هیچگاه ترک نشد،مطالعات فلسفی،عرفانی و قرآنی داشت،در حوزه فلسفه صاحب اندیشه بود و اندیشه‌های نو و جدیدی برای فلسفه اسلامی و آمیختن فلسفه اسلامی با فیزیک کوانتوم و فلسفه غرب داشت. 🥀🕊اجرِ جهاد ، شهـادت است حتی جهاد در راہِ علم . . .🔬 🌹 زاده 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 🌾همسرشهید نقل میکند:شهید شهریاری حتی در برخی عروسیها حضور پیدا نمیكرد و با كسی هم تعارف نداشت. می‌گفت:"وقتی قرار است حلالی حرام شود در آن محل حضور پیدا نمیكنم".شهید شهریاری مطالعه تفسیرقرآن را هرگز رها نمیكرد و تفسیر آیت‌الله جوادی آملی را به صورت كتاب و نرم‌افزار همیشه همراه خود داشت.در خانه بخشهایی از تفسیر قرآن را به من و فرزندان بیان میكرد و همچنین ارادت خاصی به حافظ داشت. 💐وی افزود:شهیدشهریاری شعرهای حافظ را میخواند و آرام‌آرام اشك می‌ ریخت. برخی اوقات روبروی من می‌ نشست وشعر میخواند و نمیدانم در این اشعار چه می‌دید كه اشك می‌ریخت. 🌷همسر شهید اظهار داشت:آیت‌الله جوادی آملی در مراسم چهلم شهید شهریاری در اطلاعیه‌ای اعلام داشتند: همسر و خانواده شهید شهریاری مطمئن باشند كه وی در روح و ریحان است.اگر با دو دست پر به بارگاه الهی راه یافت،نه تنها مشكل خودش راحل میكند بلكه مشكل دیگران را هم برطرف میكند و از دیگران شفاعت خواهد كرد. 🌹🕊اجرِ جهاد ، شهادت است حتی جهاد در راہِ علم . . . 🥀 🕊
🥀🕊 💐فرزند شهید نقل میکند:مادر و پدرم عاشق هم بودند.پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک میکرد.در خانه غذا درست میکرد و ظرف می‌شست.عموی من هم در دوران هشت‌سال دفاع‌مقدس شهید شده است.مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود،طبقه‌ی بالای خانه‌ی پدرم زندگی میکرد.صبح به صبح،پدرم میرفت بالا،برایش نان داغ می‌برد.گاهی خم میشد روی پای مادرش و پای مادربزرگم را می‌بوسید. 🌷دست همه را میگرفت.هر کسی به او بدی می‌کرد میگفت:«اشکالی ندارد،شما خوب باشید».هرکسی زنگ میزد و میگفت:«آقای عباسی!گره به کارمان افتاده»،پدرم دستش را میگرفت و هر کمکی از دستش برمی‌آمد،انجام می‌داد. پدر در فکرِ رفتن به سوریه نبود اما یک خواب باعث شد برود‌.خواب دیده بود که یک راه سبزی‌است وهمه دارند میروند که انتهایش به حرم حضرت زینب میرسد. آنجا دوستانش را که شهید شده بودند، دیده بودکه به اوگفته بودند"حاج منصور جا نمانی"! 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسرشهید نقل می‌کنند:یکروز تو خیابون احمدآباد مشهد درحال راه‌رفتن بودیم که حسین‌آقا از اوضاع حجاب و پوشش خانمها دراون مکان به‌شدت ناراحت شد؛گفت:جرات نمیکنم حتی لحظه‌ای،چشم‌هام رو به روم رو نگاه کنه!مگر این خانم‌ها که اینطور وارد خیابان میشن برادر یا شوهر یا پدر ندارند؟! 🌷بعد متوجه صدای اذان مغرب شد و گفت:که دیگه امر به معروف و نهی از منکرِ زبانی فایده نداره رفت واز جلو یک مغازه یک کارتُن آورد ومن متعجب او را نگاه می‌کردم!کارتن رو باز کرد وایستاد و باصدای بلند شروع کردبه اذان‌گفتن؛مردم همه نگاه میکردن؛اصلا نگاههای مردم براش مهم نبود؛شروع کرد به نماز📿خواندن؛من خیلی خجالت کشیدم؛رفتم یک متر اون طرف تر ایستادم؛کاش اون. روز میرفتم وبا افتخار کنارش می‌ ایستادم؛آدمهایی که درحال رفت و آمد بودند،مثل آدمهای متحجّر به اونگاه میکردند.نمازش که تمام شد کارتُن رو برداشت وگذاشت سر جاش وگفت الان باید باکار عملی امر به معروف را انجام داد ومن الآن معنی حرف آن‌سال او را میفهمم. 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌷🌷🕊🌷🌷🕊🌷🌷 🌹🕊 🥀 💐آقا میثم به شهدا خیلی ارادت داشتن مخصوصا شهدای گمنام،بیشتر وقتایی می تونستن آخر هفته می رفتیم بهشت زهرا زیارت شهدا،وقتی به شهدای گمنام می رسیدیم یک بطری پیدا می کردن تا جایی که می تونستن مزار شهدا رو می شستن بعد می شستیم و زیارت عاشورا می خوندیم.خیلی معتقد بودن شهدای گمنام حاجت میدن هر وقت حاجت داشتن متوسل به شهدای گمنام می شدن.برای خادمی کردنشون تو دوکوهه هم از شهدای گمنام میخواستن چون از طرف سر کارشون بهش اجازه نمی دادن برن،می گفت:رفتن من نیاز به اجازه هیچ کسی نداره باید از خود شهدا بخوام.🕊 ✏️راوی:همسر شهید 🥀   🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾دل حاج رضا از پیش ‌رویِ تکفیری ها به سمت حرم عقیله بنی‌هاشم خون بود. همیشه ناراحت و نگران بود،تا اینکه یک شب خواب دیده بود که مرگش به شهادت ختم می‌شود.اما اینکه کجا و چگونه برایش مشخص نبود. 💐حاج رضا از درد پاهایش رنج می‌برد و از طرفی هم ۵۸ سالش بود و با این شرایطی که او داشت از لحاظ سنی یک سری محدودیتهایی برای سوریه رفتن برایش به‌ وجود می‌آمد.تصمیم حاج رضا برای رفتن به سوریه برای ما نه تعجب برانگیز بود و نه یک تصمیم جدید.باتوجه به روحیات و خلقیات حاجی،هر لحظه گرفتن تصمیم‌ های انقلابی و اعتقادی را از ایشان پیش ‌بینی می ‌کردیم. 🌷وقتی همرزمان و دوستانش از او می پرسیدند که چرا با این سن و سال می خواهی به سوریه بروی؟حاج رضا جواب میداد:برای لبیک به ندای ولی امرم و من حاضرم به فرمان ایشان، حتی جان خود را هم فدا کنم. ✍به نقل از:همسر شهید 🌹 رضا_ملایی 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می‌کنند:مجتبی در همه‌حال شوخ‌طبع بود.چشمان روشن و صورتی نورانی و شاداب داشت؛هروقت از مقابل ساختمان بنیاد شهید باغملک عبور می‌کردیم،با شوخی می‌گفت:خانم! این آدرس را حفظ کن،بعد از شهادت من مسیرت زیاد به اینجا می‌خورد!من متوجه می‌شدم که حرفش جدی است اما برای اینکه ناراحتم نکند،با شوخی و خنده می‌گفت! 🌷حتی در خود سوریه دوستانش می گفتند برخی اوقات که در منطقه‌ی عملیاتی راه را گم می‌کردیم،در عین عصبانیتِ همه‌ی ما،شهید مجتبی زکوی زاده با لبخند می‌گفت:نترسید راه ما به سمت بهشت است،گم نمی‌شویم.مجتبی شدیداً بر حفظ حجاب تاکید داشت و به اقوام می‌گفت چادر حضرت زهرا(س)را از سر برندارید. 🥀 زاده 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾مادر شهید نقل می کند:میلاد به آموزش مسائل دینی و آگاهی و معرفت نسبت به دین آنقدر اهمیت می داد که بعد از اخذ مدرک دیپلم تجربی برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه سفیران هدایت حضرت ابوالفضل علیه السلام شهرستان امدیه شد.در بسیج هم فعالیت داشت و مربی حلقه های صالحین بود و همیشه صبحت هایش سرشار ازعشق به اهل بیت علیه السلام بود. 💐او بچه ی ساکت،سربه زیر و کم توقعی بود؛هر وقت از بیرون خانه می آمد دست من و پدرش را بوسه می زد من می گفتم که پسرم این چه کاری است که می کنی؟می گفت:«می خواهم درجه ایمانم را افزایش دهم.»او برای انجام هر کاری برای خودش برنامه ومحدودیتهایی را قائل می شد من همیشه در کارهای او می ماندم!و به خدا می گفتم چرا این بچه اینطوری است؟اکنون،جواب سؤالات خودم را از خدا گرفتم آن روز که میلاد توفیق شهادت را پیدا کرد.😔 🥀🕊سرباز اسلام ڪہ باشی گاه درحجرهٔ طلبگی با مباحثه و گاه در معرڪہ‌ جهاد با مبارزه سـرباختۂ اسلام ڪہ باشی ، میشوی . . .🕊🥀 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐برادر شهید نقل می کند:با آن حالت معنوی كه شهید محمد احمدی جوان داشت ما فكر می كرديم كه روزی در مأموريتهايش به شهادت می رسد.محمد ارتباط بسيار عاطفی با پدر و به خصوص با مادرمان داشت. 🌷مادرم موقع زايمان آخرين فرزندش محمد در خواب ديده بود كه خدا به او پسری عطا خواهد کرد كه بعدها مانند دايی اش به شهادت خواهد رسيد.دايی ما از شهدای دفاع مقدس است.چون محمد بچه آخر خانواده بود مادرم به رفت‌وآمدهايش بسيار توجه داشت.خود شهيد هم به مادرم هميشه می گفت:كه تو فقط خواهر شهيد نيستی مادر شهيد هم هستی.  🥀 برادرم شهید محمد احمدی جوان علاقه زيادی به شهدا داشت.هر سال در ظهر تاسوعا يادواره شهدای روستا را برگزار می كرد.جالب است كه خودش هم در ظهر تاسوعاي سال ۱۳۹۴ مجروح شد و در اربعين همان سال به شهادت رسيد.   🌷ذره ای ڪم نشود حرمت بانویِ دمشـق تا دفـاع حرمـش دستِ علی اکبرهاست🕊 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
⁩🔸 " در محضـــر شهیـــد "... 🌾كلاس دوم راهنمايی كه بود؛در مجلات عكس مبتذل چاپ می‌كردند. در آرايشگاه،فروشگاه و حتی مغازه‌ها اين عكس‌ها را روی در و ديوار نصب می‌كردند و احمد هرجا اين عكس‌ها را می‌ديد پاره‌ می‌كرد.صاحب مغازه يا فروشگاه می‌آمد و شكايت احمد را برای ما می‌آورد. 💐پدر احمد، رئيس پاسگاه بود و كسي به حرمت پدرش به احمد چيزی نمی‌گفت.من لبخند می‌زدم.چون با كاری كه انجام می‌داد،موافق بودم.آن زمان يک مجله‌ای با عكس‌های مبتذل چاپ می‌شد كه احمد آن‌ها را از تمام كيوسک‌های روزنامه‌ای می‌خريد.پول توجيبي‌اش را جمع می‌كرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه‌فروش می‌خريد 🌷وقتي می‌آورد در دست‌هايش جا نمی‌شد.توی باغچه می‌انداخت،نفت می‌ريخت و همه را آتش می‌زد. می‌گفتم: جرا اين كار را می‌كنی؟ می‌گفت: اين عكس‌ها ذهن جوانان را خراب می‌كند. ✍به نقل از:مادر شهید 💐قصہ معراج سیــمرغ راز بود 🕊قصد او از زندگی پـرواز بود 🌷لحظہ‌ی پـايـان او آغــاز بـود 🕊مرگ او خود آخرين پرواز بود 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:در آن زمان آقا مهدی کارمند حرم حضرت معصومه (س)و مسئول صحن صاحب‌الزمان(عج) بودند به‌قدری اشتیاق به خدمت حضرت در وجودشان حاکم بود که خدمت به زائران را بر هر کار دیگری ارج می‌دانست و از هر لحظه‌ای بدون در نظر داشتن روز تعطیلی برای حضور در بارگاه نورانی آن حضرت بهره می‌جست و با این گفته که هیچ‌گاه حضرت را تنها نخواهد گذاشت روزگارش را به بهترین حال سپری می‌کرد. 🌷با علم به علاقه و اشتیاقی که آقا مهدی به شهادت داشتند در حالی‌که لحظه‌ای نمی‌توانستم نبود ایشان را باور و تحمل‌کنم،در آخرین سفری که به مشهد الرضا(ع)داشتیم،گویی سرنوشت چیز دیگری را برایمان رقم‌زده بود.وقتی خود را در حریم حرم امن رضوی یافتم همه وجودم غرق در احساس رضای الهی شد و با آرزوی عاقبت‌ به‌خیری همسرم از همه وجودم دست کشیدم. 🥀چون شیر ، مدافع ‌حرم بودی تو هم خـادم بانـوی ڪرم بودی تو یڪ هدیه به نام " مهدی ایمانی" از بانوی قـم بهر حـرم بودی تو🕊 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید روایت می‌کند:یک‌بار به او گفتم:«محمد!چرا موقع قنوت،این‌ قدر دست‌هاتو بالا می‌بری؟»گفت:«آدم وقتی داره گدایی می‌کنه اون هم در خونهٔ خدا، هر چقدر دست‌هاشو بالاتر ببَره،خدا هم بیشتر بهش توجه می‌کنه. گدا باید گدایی کنه.باید طوری گدایی کنه که وقتی صاحب‌ خانه او رادید دلش براش بسوزه. هرچه بیشتر گدایی کنی، خدا بیشتر به پات می‌ریزه.لطفشو دریغ نمی‌کنه.» 🌷گفتم:«این‌قدر دست‌هاتو بالا نبَر، شاید مردم مسخره‌ات کنند!»خندید و گفت:«مگه من برای رضایت مردم نماز میخونم که فکر این چیزها باشم؟من در محضر پروردگارم هستم،دست به دامن خُدام، بگذار هرکی هرچی می‌خواد بگِه!» 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾مادر شهید نقل می کند:زمانی‌که عبدالکریم،کودکی یک‌ساله بود،من را از خطری جدّی نجات داد.آن روز او در گهواره بود و من مشغول انجام کار‌های منزل بودم.وقتی به سمت آشپزخانه حرکت کردم، فرزندم با جیغ ناگهانی،مرا متوجّه خود کرد.به طرف او رفتم که ناگهان صدای مهیبی از آشپزخانه برخاست.صدای ترکیدن زودپز بود. عبدالکریم با گریه خود سبب شد من از این اتفاق در امان بمانم. 💐احترام به والدین،بارزترین ویژگی فرزندم بود؛هیچ‌گاه تندخویی و یا صدای بلند عبدالکریم را نشنیدم.او همواره متبسّم بود و سعه‌صدر داشت.حتی اگر موضوعی فرزندم را آزرده‌خاطر می‌کرد، هیچ‌گاه آن را به روی ما نمی‌آورد. 🌷از کودکی، روحیه‌ی ایثار و ازخود گذشتگی در وجود عبدالکریم نهادینه شده بود.نوجوانی کم‌سنّ و سال بود که اشتباه یکی از اعضای خانواده را برعهده گرفت تا به جای او بازخواست شود. 🥀🕊ای شهیـد دستـی بـر آر ، نفْس ما را هم تخریب کن تا معبرِ آسمـــان به ‌روی مـا هـم باز شود . . . 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊شهیدی که همسرش او را نذر دفاع از حرم حضرت زینب(س)کرد 💐همسرشهید نقل می‌کنند:زمانی که پسرمون محمدجواد به دنیا آمد،مریض بود و ما خیلی برای درمانش اقدام کردیم اما چاره نمی‌گرفتیم.یک روز دلم شکست، گفتم:یا زینب کبری(س)!اگر پسرم خوب شود،رضایت کامل میدهم که بار دیگر همسرم مدافع‌حرم شما شود. 🌷شاید۳روز از این اتفاق نگذشته‌بود که پسرمون حالش خوب شد ومن بعد از آن به تلاطم افتادم تا کاری کنم‌که شوهرم به سوریه برود.برای این کار نزد همسر  فرمانده تیپ صابرین رفتم وبه ایشان گفتم که سفارش کنید حاج‌آقا هرطور شده‌است شوهرم را به سوریه بفرستد تا نذرم ادا شود.حتی به خود فرمانده تیپ صابرین گفتم که این کار را انجام بدهید و ایشان گفت که خیالتان راحت اسمشان را رد می‌کنیم. بعد که اسمشان را دادند من خیلی از ایشان تشکر کردم.مهدی هم زمانی که داشت میرفت بسیار خوشحال بود،بچه‌ها را نوازش کرد ورفت ومطمئن بود که دیگر بازنمی‌گردد وهمینطور هم شد؛او در۲۱آذر۱۳۹۶درمنطقه دیرالزور سوریه به آرزویش رسید وآسمانی شد. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐مادر شهید نقل می‌کنند:شهید ابوالفضل شیروانیان همیشه به ما سفارش حجاب می کرد؛می گفت:«اگه میخواید قیامت،جلوی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها روسفید باشین،نباید گوش به حرف دیگران بدید و روی مُد رفتار کنین.نباید بگید عُرف جامعه فلان‌حرف رو میگه یا فلان چیز رو میخواد!باید نگاه کنین به آیات قرآن و زندگی حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها.ببینین اونها چی میگن، همون کار رو بکنین.» 📖 : 🌷تا شهـادت را ، از خدا نخواهـید نصیب تان نمی شود . . .🕊 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بار اولی که صادق به جبهه می‌رفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال و هوای آن دوران، بعضی از رزمنده‌هایی که او را نمی‌شناختند، به دلیل ظاهر خاص و موهای بلند مزدستان به دوست و همراهش سید محمد موسوی می‌گفتند: «این بچه خوشکل سوسول کیه آوردیش جبهه؟ . چند ماه نگذشت که به خاطر شجاعت و صلابت و ذکاوتش، همین بچه خوشکل شد فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا ( شادی روح سردار شهید صادق مزدستان صلوات ) ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾همسر شهید نقل می کند:آنچه من در عبدالله دیده بودم،مهمترین آرزوی او برای کشورش و مردمش ولایتمداری مردم بود.عشق و علاقه خاصی به حضرت آقا داشتند و شهید پیرو خط ولایت بودند.همیشه صحبتهاي ایشان را دنبال می کردند حتی یکی از اهداف وی برای دفاع از حرم آل الله صحبتهای حضرت آقا بود. 💐مادر همسر شهید قربانی نقل می کند:وقتی همسرم گفت:عبدالله میخواهد به سوریه برود،به او گفتم من مطمئنم اگر عبدالله به سوریه برود حتما شهید خواهد شد.چون عبدالله واقعا لیاقت شهادت را دارد. 🌷پدر همسر شهید قربانی نقل می کند:عبدالله به حق الناس خیلی اهمیت میداد،خمسش را به موقع پرداخت میکرد و ماهیانه همیشه مبلغی برای کمک به نیازمندان کنار میگذاشت.و از غیبت بیزار بود. 💐ولادت:۶۰/۰۶/۳۰فسا شیراز 🌹شهادت:۹۴/۱۰/۱۱سوریه 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌹🕊ما را غمِ عشق است باڪی نیسـت از رفتـن ؛ مولا سلامت باد اگر عمارها رفتند🕊🌹 🥀🕊 🕊🥀 🏴🕯شهادت مظلومانه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همراهانش و مجاهد بزرگ شهید ابومهدی المهندس را تسلیت عرض می نمائیم.🕯🏴 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 💐سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بیشتر اوقات پایین ضریح حضرت رضا(ع)می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد.زمانی هم که در کنار ضریح قرار میگرفت،بسیار متواضعانه رفتار میکرد. 🌷یک بار در مراسم خطبه‎خوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، سردار شهید سلیمانی در حالی که لباس خادمی به تن داشت،اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین۴۹هزار خادمی که حضور یافته بودند،با متانت تمام و آرام ایستاد. ✍راوی:مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی 🥀سفارش سردار شهید حاج قاسم سلیمانی این بود که کنار مزار شهید محمد حسین یوسف الهی باشد. شهیدی که در خاطرات او جایگاه ویژه ای دارد.محمد حسین رفیق خدا بود و از عرفای جبهه.از همانها که یک شبه ره صد ساله را پیمودند.این سالک جوان زیباترین نماز شب ها را میخواند و مشکلات را با الهام هایی که به اومیشد حل میکرد، کتاب«حسین پسر غلامحسین»داستان زندگی اوست. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 🌾حاج ابومهدی اهل مقدس‌بازی نبود. معنوی بود اما شوخی و مزاح هم می‌کرد و دلِ هم‌نشینانش را شاد می‌کرد.شهید ابومهدی المهندس انسان متواضعی بود. به مجاهدان و خانواده شهدا بسیار رسیدگی می‌کرد. 💐اگر مجاهدان صاحب فرزند می‌شدند، همیشه برای فرزندان‌شان هدیه می‌خرید. هیچوقت از وضعیت زندگی اطرافیانش غافل نبود. فرزند یکی از مسئولان دفترش بیماری قند داشت،ابومهدی همیشه جویای احوال او بود و بسیار کمک می‌کرد، حتی شرایط سفر را برای آنان مهیّا می‌کرد. 🌷هیچ زمانی نبود که خانواده با حاج ابومهدی تماس بگیرد و ایشان پاسخ آن‌ها را ندهد؛حتی اگر در جلسه هم بودند، سعی می‌کرد کوتاه پاسخ آن‌ها را بدهد.  ✍راوے:دوست شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 🌾پدر شهید نقل میکند:هادی ابتدا در پادگان قدس به نیروهای عراقی وسوری که جهت آموزش به ایران می‌آمدند، آموزش نظامی میداد؛مدتی به این کار مشغول بود تا اینکه سال۹۰به سوریه رفت ومدتی درسوریه حاضر بود.زمانی که در سوریه بود،جهت محافظت از سردارشهید سلیمانی،چندباری همراهش شده بود وبعد از مدتی علاقه‌ی شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد وهادی، شیفته‌ی سردار شده بود؛سردارشهید سلیمانی هم بسیار به هادی علاقه مند بود. 💐باسردارشهید سلیمانی رفت‌وآمد خانوادگی هم داشت.بعضی وقتها از میوه درختان حیاط منزل سردارشهید سلیمانی برایمان می‌آورد.هادی برای سردارشهید سلیمانی یک نیرو نبود بلکه هادی برای سردار،اندازه چندین نیرو بود و با سردار شهید سلیمانی بسیار مأنوس شده بود.سردار شهید سلیمانی همیشه به هادی میگفته که من وهادی باهم شهید خواهیم شد.باسردارشهید سلیمانی بسیار صمیمی بودند؛سردار به فرزندان هادی هم بسیار علاقه‌مند بود ومثل پدر، دوست‌شان داشت. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 💐همسر شهید نقل می کند:شهروز اهل انفاق بود!نمازهایش📿را اول وقت می‌ خواند،شوخ‌طبع بود و در عین حال بسیار کم‌صحبت بود. 🌷شهید شهروز مظفری نیا اهل قرآن‌ خواندن بود و بسیار به آیاتِ نورانی قرآن عمل میکرد،به پدر و مادرش احترام می‌ گذاشت و نیکی به آنها در رأس امورش قرار داشت،به طوری که در این سالها،کوچکترین بی‌احترامی از جانبِ شهید شهروز مظفری نیا نسبت به آنها ندیدم. بسیار به خانواده‌اش اهمیت می‌داد و رسیدگی به امور خانواده را مهم‌تر از هر کاری می‌دانست. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
 📜 🌷پدرم ۳۸ سال با شهید حاج قاسم سلیمانی،چه در زمان جنگ هشت ساله دفاع مقدس و چه در جنگهای نامنظم عراق و سوریه،رفاقت داشت.همیشه شهید حاج‌ قاسم،بابا را با نام کوچک «حسین»صدا میزد. 💐شهید حاج‌ قاسم سلیمانی میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید شوم و وارد بهشت شوم.یکی خانمم و دیگری حسین است.» با آنکه پدرم این همه سال با حاج‌قاسم بود،ولی هروقت تلفنی با حاجی صحبت میکرد،یک شرم خاصی روی صورت بابا نمایان میشد.انگار در صحبت خود با یکدیگر خجالت می کشیدند.خیلی وقتها بابا به خاطر مشغله کاری‌اش صبح زود قبل از اذان صبح دم درخانه حاج‌قاسم منتظر می‌ایستاد.حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند ومنتظر حاجی میماند. ✍راوی:دختر شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 🌾همسر شهید نقل می کند:اولین دیدار ما در اواخر مردادماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود.حدود دو ساعت با هم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید من را جذب کرد،آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات و شرایط کاری او فکر نمی‌کردم 💐ما۵شهریور ماه۹۸نامزد شدیم و بیشتر رفت‌وآمد‌های ما در آن دوران بود؛چون بعد از عقدمان در۱۷آبان‌ماه،شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفت‌ و آمد سردار شهید سلیمانی و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمی‌دیدیم. 🌷همسر شهید درباره آرزوی شهادت شهید وحید زمانی نیا می‌گوید:«در روز عقد،من به آقاوحید گفتم:«در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب می‌شود🤲.»آقا وحید خوشحال شد و لحظه‌ای به فکر رفت و پرسید:«هر دعایی؟!»گفتم:«بله.»بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید. 🌹 نیا 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯