#حماسه_هیأت
حاجی من این دوروز نیستم ، میدونی که...
_هرسال کارت همینه ! دوبار تو سال مارو لنگمیزاری !
_لنگ چراحاجی؟ من که دوروز تعطیلی هم اینجا وایسادم کارارو ردیف کردم که نگی کارا لنگ موند ! الان کسی زنگزده ؟ کاری هست ؟ بگو انجام بدم بعد برم ؟
چیزی نمیگه.
سوییچ موتور رو از روی میز برمیدارم و میزنم بیرون
جلوی حسینیه وایمیستم . حاج مصطفی نشسته روی پله .
میپرم پایین :
_حاج مصطفی اومدم ...
_گفتم حتمن کار پیش اومده نمیای ! داشتم فکر میکردم دیگه کی تومحل کار سیمکشی و برق کشی میکنه ... که اومدی !
_تو این ۷ سال قبل دوروز فاطمیه و قبل محرم نذاشتم کاری پیش بیاد ، از این به بعدشم نمیزارم ... بشین بریم حاج مصطفی !
روی موتور به ۷ سال پیش فکر میکنم
۷ سال پیش که حضرت زهرا بعد از ۵ سال ناامیدی عنايتی كرد و منم بابا شدم...
ناخودآگاه لبخندی میزنم
تلفن زنگ میزند : فاطمهست ...
_جانم بابا ؟
_بابا رفتی برای سیم کشی تکیهگاه ؟
_آره بابا جان
_به حضرت زهرا بگو منم پای قرارمون هستم ،شب برای چایی ریختن میام ...
📸عکس از محمد مهیمنی
#روضه_مادری
#حماسه_هیأتها
#تکیه_گاه
#عنایت
#قرار
#توسل_به_اهل_بیت
#یافاطمه
🆔 @HamaseHeyat
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
#حماسه_هیأت
بیبی حساس بود به صدا .
کافی بود پتوی بزرگ قرمز رنگ که رویش طرح یک پلنگ بزرگ بود را دوبار بیشتر روی خودت بکشی ؛ از صدای خش خشش بلند میشد ...
شبهایی که خوابم نمیبرد میفهمید . از جایش بلند میشد و مینشست ومیگفت : چرا نمیخوابی ...
آرام با صدای ته گلویی میگفتم : میترسم بی بی !
_ از چی میترسی عزیز جان ؟! خانه ای که روضه اهل بیت توش خونده میشه ... جن و پری بهش راه نداره چه برسه به انسون بد مادر ...
و من پر از حس خوب میشدم برای روزهای که مادرم روضه خانگی داشت ...
🏴هیئت حسینجان
📍خوزستان ، شهر رامهرمز
▪️هرخانه یک حسینیه
#قصه_یک_هیأت
#روضه_خانگی
#توسل_به_اهل_بیت
#روضه_حضرت_زهرا
#روضه_مادری
🆔 @HamaseHeyat
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat