#حماسه_هیأت
یک بار در تولد حضرت زهرا(سلام الله علیها) حمیدرضا برای من پارچه چادری خرید و آورد؛ به او گفتم «این چیه؟»
گفت: «هدیه روز مادر».
گفتم: «تو که پول نداشتی؟»
گفت: «پول تو جیبیهایم را جمع کردم برای چنین روزی». آن چادر پاره شد اما آن را یادگاری نگه داشتم...
مادر ش.ه.ی.د مفقودالاثر «حمیدرضا مهرایی»
#من_مادری_ام
#حماسه_هیأتها
🆔 @HamaseHeyat
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
#حماسه_هیأت
همه ما ، هر روز قدمهای بیشماری در زندگیمان بر میداریم ...
بعضی از این قدمها میشوند؛
ثانیه ای لبخند بر روی لب کودکی ...
ثانیه ای حسی زیبا در دل یک مادر ...
ثانیه ای آرامش در قلب یک پدر ...
این ها قدمهای ماندگار هستند ...
به امید آنکه این ثانیه ها به یک عمر تبدیل شود ...🌱
🏴موسسه مردم نهاد قدمهای ماندگار
◾️تهیه بستههای حمایتی در شب یلدا و پخش در مناطق حاشیه ای زاهدان (یلدای شهدایی)
📍سیستانوبلوچستان ، زاهدان
🆔 @HamaseHeyat
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حماسه_هیأت
هیأت منتظرانمهدی(عج) یه کار نابهناب انجام داده برای نوجوونها
... 👌🏻
⁉️چی کار کرده ؟
📎برای نوجونای پایه سوم تا هشتم یه مکتبی به اسم "مکتب خانه مهدیاران"دایر کرده ...
توی این مکتب به جز اینکه درسهاشون مرور میشه، رفع اشکال میشه و تکالیفشون رو انجام میدن ؛ یکسری سرگرمیهای فکری و دورهمی با همسن هاشون انجام میشه تا ذهنشون پویاتر بشه و توی زندگیشون نتیجش رو ببینند ...
🏴هیأت منتظران مهدی(عج)
📍استان قم
🆔 @HamaseHeyat
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
#حماسه_هیأت
تلفن دوباره زنگ میزند ، شماره اش را نگاه میکنم؛ بازهم خانم مهرابیست ، چه بگویم !؟ این پاوآنپا میکنم...باید جواب بدهم ...
«الو ، سلام خانوم مهرابی جان ، میخواستم خودم تماس بگیرم باهاتون، والا من صحبت کردم باهاشون گفتن چندین نفر دیگه به این وام احتیاج دارن وتوی نوبت هستن ،
باور کنید من گفتم که تا عید باید جهزیه بدید
شرایط شماروهم گفتم خداشاهده !
اما گفتن امکانش نیست که موعد وام رو جابهجا کنن ... میدونم ...
میدونم ...
باورکنید دست من نیست اما ... »
محمد جلو درایستاده و هی دستش را تکان میدهد و آرام چیزی میگوید ...
دستم را میگذارم جلوی دهنی تلفن :
_چی میگی؟ از دور نمیتونم لب خونی کنم که ...
کفشهایشرا در میآورد ،میرود به سمت میز
روی کاغذ چیزی مینویسد
میگذارد جلویم ...
حواسم نیست و
بلند از رویش میخوانم:
«من دارم میرم هیأت، اونجا اعلام میکنم انشالله جمع میشه ...»
خانوم مهرابی دم تلفن مدام از من تشکر میکند
النگوی نازک قدیمیام را در میاورم ، روی کاغذنوشتهی محمد میگذارم ...
#روضه_مادری
🆔 @HamaseHeyat
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat