eitaa logo
حامدانه
964 دنبال‌کننده
243 عکس
26 ویدیو
6 فایل
«حامدانه» بخشی از دغدغه ها و نگاه های یک طلبه در جبهه فرهنگی است. قدم هایتان برچشم.. حامد تقدیری رییس ستاد ملی روایت پیشرفت کشور رئیس بنیاد ملی نوجوان و سازمان مدارس صدرا (imso.ir) ارتباط : @h_taghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
مشاهده در ایتا
دانلود
دولت و . شاید اگر حق رأی داشتند اوضاع متفاوت میشد. هر چه نگاه میکنم دولت ها، دولت های بزرگسالان و پیرمردها هستند. حتی نکرده اند یک نفر به عنوان دستیار و معاون رئیس جمهور برای بیش از یک چهارم جمعیت ایران منصوب کنند. همه دغدغه شان در همه وزارتخانه ها پیرمردها و بزرگسالان است. . دقیقا منظورم خردسالان و کودکان و نوجوانان کشور است. در سفر پروازی به پدر مس ایران گفتم حواستان به طلاهای مدیریت خودتان هست؟ گفتند کدام طلاها؟! گفتم فرزندان ۲۸۰۰۰ پرسنل مس ایران که حدود صد هزار نفر اند. مطمئنم خیلی از همین مدیران بزرگوار به عرصه خردسالان و کودکان و نوجوانان فکر هم نمی کنند. آقای وزارت خارجه اگر معاونت کودک و نوجوان داشتی وضع فرزندان نیروهای اعزامی و غیر اعزامی ات این نبود. شما همین نمونه را بگیرید و همه دستگاه ها را فکر کنید. چقدر برای این حدود سی میلیون جمعیت خردسال و کودک و نوجوان در برنامه های خود فکر می‌کنید؟ . آقای دولت ! ما می گوییم دولت ها نباید به فکر فقط امروز باشند و همه انرژی ها و ذخایر را تمام کنند. چه میشود که شما به فکر آینده نیروی انسانی کشور نیستید؟ فقط از بین بردن منابع مادی که خطا نیست بلکه عدم توجه به رشد و تعالی آینده سازان کشور خطایی بزرگ تر است. شاید بتوان گفت این عدم توجه مصداق ترک فعل است. . آقای دولت بنده از شما سوال میکنم لطفا بفرمایید چند جلسه برای اوقات فراغت که برای کودکان و نوجوانان می تواند هم فرصت باشد و هم آسیب برگزار کردید؟ در کدام جلسه مجموعه های کودک و نوجوان را جمع کردید و مانند ستاد ملی کرونا برنامه ریزی منسجم کردید؟ . آقای دولت و حاکمیت! نیازی به تصویب پول و اعتبار برای این کار نیست که نگران اعتبارات تان باشید که اگر بود به فرمایش حضرت آقا سرمایه گذاری است و ارزشمند. نیاز به دغدغه و خواستن ها و اراده هاست. فقط باید اهمیت کار کودک و نوجوان را باور کنیم. آن وقت این گونه رها با مجموعه های کودک و نوجوان دولت و حاکمیت برخورد نمی کردیم. . اما برای شما می گویم. ما در کشور یک نظام سیاستی خوب و منسجم و عملیاتی برای عرصه کودک و نوجوان نیاز داریم که تکلیف مجموعه ها را هم روشن کند. یادم هست با رفیق فعال بین المللی مان، چند سال قبل شش ماهی نشستیم و روی این تخیلات و دغدغه هایمان مباحثه کردیم و متن نوشتیم و هر روز بیشتر غبطه خوردیم از این همه ظرفیت و اهمیت رها شده. . اما شما بدانید ما با همه توان پای ایده ها و دغدغه های کودک و نوجوانی مان هستیم و آینده گام دوم انقلاب اسلامی را این دهه هشتادی ها و نودی ها می سازند. انشاالله @hamedtaghdiri 🖋️ حامد تقدیری
. تابستان هنوز شروع نشده بود که همه حواس مان به مسجد محل می رفت تا از قافله جا نمانیم. ما از مسجد کلی خاطره های خوب بازی ها و استخر ها و اردوها را داشتیم. این حجم خاطرات خوب و با هم بودن مان ، ترش کردن و دعواهای پیرمردهای مسجد را از یادمان برده بود. راستش را بخواهید یواش یواش با پیرمردها به تفاهم های راهبردی رسیدیم و قرار شد در عوض مسئولیت کفش ها و تکبیر گفتن و سر و صدا نکردن ، از شکلات هایشان بهره ببریم و این تفاهم پر برکت نشاط مسجد را بیشتر کرد. . یادم هست کوچک که بودم به خادم مسجد حسودی ام میشد. چون خانه اش داخل مسجد بود و همیشه می توانست در مسجد باشد. دلمان می خواست بودن هایمان در مسجد تمام نشود. شش ساله که بودم در برف و سرما با اینکه مسجد تا منزل مان حدود یک کیلومتر راه داشت ، در کلاس های قرآن و برنامه‌ها های جذاب مسجد شرکت می‌کردم. . حالا که پدر سه فرزند هم هستم، حواسم به مسجد محل است. هنوز که هنوزه کانون فرهنگی مسجد محل ما فعال است و نسل های انقلاب اسلامی را تربیت میکند. مسجد محل ما بیش از شصت شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده و تا توانسته کارخانه تربیت انسان های انقلاب اسلامی بوده است. اگر همه مساجد به خانه خدا بودن شان توجه می کردند و برای خانه ی کودک و نوجوان شان فکر می‌کردند، ما نسل موبایل زده ، بیکار و دچار آسیب را کمتر می دیدیم. . من اگر جای آقای آموزش و پرورش بودم، قرارگاه اوقات فراغت می زدم. نه از این قرارگاه های پر اسم و بی عمل و ساختار زده. قرارگاهی که تمام قد پای اوقات فراغت بچه ها ایستاده باشد. بعد می آمدم و همه توان را به کمک مساجد می آوردم و مجموعه های مرتبط با اوقات فراغت بچه ها مثل کانون پرورش فکری ، شهرداری ها، بسیج ، سازمان فرهنگی و هنری و... را التماس میکردم، جلسه میگذاشتم که با همه قوا وارد این جنگ نابرابر شوند و به وظیفه پرورشم عمل میکردم. . برادر و خواهر من ، این اوقات فراغت برای همه سنین نیست. کودک شما بزرگتر که می‌شود، همه اوقاتش می‌شود، اوقات آسیب و بحران.اینقدر که حواس تان به پوشاک و غذای فرزندانتان هست، به فکر مسجد محل تان و فعالیت های اوقات فراغت فرزندانتان هم باشد.چرا که هرچه فرزند بزرگ تر شود ، کمتر می توانید روی او اثر بگذارید. برای فعال شدن کانون مسجد محلتان هزینه کنید، کمک کنید و همت کنید تا خداوند به اهل و عیال تان برکت دهد. . این را که می نویسم، خودم می دانم فتح یک مسجد برای فعالیت تربیتی چقدر سخت است. اما شما ناامید نشوید وبا همت زیاد، تلاش کنید سنگر مساجد را فتح کنید که انقلاب اسلامی هرچه دارد از مساجد است @hamedtaghdiri 🖊 حامد تقدیری
بزرگواری پیام داد که فعالیت فرهنگی را کنار گذاشتم ، بزرگوار دیگری نوشت از رشد و تعالی آموزش و پرورش که چیزی ندیدیم و اتفاقا خسته نامردی ها هستیم ، رفیق دیگری نوشت از این ساختار چیزی در نمی آید و ما به همان فعالیت مردمی خودمان بر می گردیم. . برایش نوشتم : بوق جنگ و جهاد که بلند میشود، فشار ها زیاد می‌شود. آن وقت است که خودی از ناخودی و مرد از نامرد مشخص می‌شود. جنگ که شروع می‌شود به این راحتی تعطیلی ندارد. به خصوص وقتی جنگ جبهه حق و باطل باشد که حالا حالا ها هست چرا که شیطان قسم خورده تا فرصت دارد با همه قوا در مقابل حق بایستد. جنگ تعطیل نمی شود و فقط جبهه ای به جبهه ی دیگه تبدیل میشود و سنگری به سنگری دیگه نقل مکان میشود. و این ماییم که تفنگ به دست از دنیا می رویم تا باطل بفهمد ما میمیریم و سلاح زمین نمیگذاریم. رزمنده میدان انقلاب اسلامی همیشه رزمنده است و هر اتفاقی براش بیفتد رزمنده می ماند. رزمنده اگر دست و پایش را بدهد، اگر نیروهایش را از دست دهد ، اگر تنها در سنگر و جبهه بنشیند باز میدان را خالی نمی کند. در همان تنهایی فکر می‌کند از کجا و چگونه باید جنگ را علیه دشمن شروع کند. سرباز انقلاب اسلامی حتی بعد از شهادت هم مدد رسان بچه های خط است. . راستش را بخواهید روز عرفه به یکی از فرماندهان میدان سازمان تبلیغات مان زنگ زدم و گله کردم. گله ام به ناراحتی کشید. گله من برای این بود که قرار بود رویداد دختران حاجی را برگزار کند و به یکباره آن را تعطیل کرده بود. فرمانده میدان مان گفته بودند پول بدهید تا کار کنیم. به فرمانده مان گفتم یادم نمی آید پیامبر ص که به رسالت برگزیده شدند، بودجه ای برایشان تصویب شده باشد. فرمودند کار شما اولویت من نیست. گفتم شما فرمانده میدان هستید و همه سنگر ها در جنگ اولویت دارد. بگذریم که دختران انقلاب اسلامی از نگاه من اولویت اولند. راستش را بخواهید خیلی از این نگاه ها را از مقالات و کتاب های همین رفیق شفیق مان خوانده بودم اما نمیدانم چه شد که روز عرفه را به کامش تلخ کردم. . ما از امامین انقلاب عزیزمان آموختیم که شغل مان جنگ نباشد و همه وجودمان را برای دفاع از حق بگذاریم و اکنون وسط جنگ واجب، فوری ، قطعی هستیم. سلاح شما در این جنگ چیست؟! سنگر و جبهه شما کجاست؟! حواستان به واجب تان هست ؟! @hamedtaghdiri 🖊 حامد تقدیری
. کمی که دقت کنیم می فهمیم اندازه ما چقدر است. اگر خانه ای را به ما دادند و خوشحال شدیم، اگر شغل و ماشینی را دادند و خوشحال شدیم، اگر کنکور و دانشگاهی را قبول شدیم و خوشحال شدیم، اندازه ما به همان مقدار است. اندازه ما به مقدار خانه و شغل و ماشین و کنکور و دانشگاه است. بعد می فهمیم ما ته صفیم. مایی که قرار بود نور چشم آقا رسول الله بشویم و وجود ولی خدا به خاطر ما سرشار از شادی شود و افتخار ایشان بشویم آنقدر خودمان را کوچک گرفته ایم که در ماشینمان سوراخ می‌شود می خواهیم خودمان را بکشیم. . مگر میشود خودمان را شیعه بدانیم و نخواهیم دلی را زنده کنیم و بنده ای را عاشق. شیعه از غدیر آموخته که وظیفه او انسان سازی است و نه ساختمان سازی. وظیفه او بارور کردن و رشد دادن خود و دیگران است و نه توقف و در جا ماندن. شیعه از غدیر ولایت پذیری و سربازی را آموخته است. . غدیر فقط یک عید در میان اعیاد است. غدیر مبدأ تاریخ است. ولایت آنقدر مهم بود که خداوند ولی اش را در خانه خود از آسمان آورد و در خانه خود او را آسمانی کرد. ولایت را که فهمیدیم، می فهمیم همه وجودمان سربازی است و ما هیچیم. هیچ محض. . ما اگر غدیر و ولایت و سربازی را فهمیدیم، می فهمیم که هنر نمی کنیم با احساساتی شدن کاری میکنیم ، که آن فرد بی دین هم احساساتی می‌شود و حرکتی می کند. می فهمیم وقتی وظیفه مان را شناختیم و برای وظیفه مان شب و روز نداشتیم آن وقت سرباز مسیریم. . همه عمر بنشینیم و برای نعمت غدیر، خدا را شکر کنیم، نمی توانیم ذره ای از شکر آن را به جا آوریم. حواس تان به این نعمت بزرگ هستی باشد. نعمتی که اگر به عشق آن به در و دیوار بزنیم و از جان مایه بگذاریم و فریاد بر آوریم باز کم است. . عیدتون مبارک. شب عید غدیر. ۱۴۰۱/۰۴/۲۶ استان گلستان 🖊 حامد تقدیری @hamedtaghdiri
. نمی دانم تا به حال طلبه ای را در اردوگاهی دیده اید که دنبال محیط خلوتی بگردد و زیر آسمان سر بلند کند و با همه وجود فریاد بزند؟!نه از این فریاد های معمولی. فریادی از اعماق وجود با چشمانی خیس و وجودی پر از شوق. راستش را بخواهید من هم ندیدم اما صدایش را شنیده ام. نه یک بار که این هفته بارها صدایش گوشم را پرکرده و اشکانش صورتم را خیس کرده است. . مثل جوینده ای شده ام که به گنج گران قیمتی رسیده است و می خواهد زیبایی اش را فریاد بزند.می خواهد آن را به همه نشان دهد و پز داده وبه آن افتخار کند. اگر تاریخ ننوشت حداقل شما از این پست خبر دار شوید که من از آن گنج، گران قیمت تر پیدا کردم. . راستش را بخواهید تا امروز به داشتن توان موشکی مان خیلی افتخار می کردم که البته افتخار انگیز هم هست.اما این روزها گنجی را یافته ام که هزاران برابر پر افتخار تر از همه چیز است. گنجی گران قیمت به نام « » . حالا شما این ها را فقط می خوانید و احتمالا معنای کلمات را آن طور که باید درک نمی کنید. بعضی هایتان سر در گوشی کرده اید و و در روز مرگی زندگی با پست های گشت ارشاد ها و درگیری های حجاب، رگ گردن تان باد کرده و چند خط کامنت رانده اید و از باحجاب مخالف گشت ارشاد حرف زده اید. اما من بیرون گود نشسته ام و از این همه گنج گران قیمت حرف می زنم. مگر میشود این دختران انقلاب اسلامی را دید و پر از امید نشد. دختری که تاکنون از شهر خودش بیرون نرفته اما نگاهش جهانی است و از دغدغه های انقلاب اسلامی حرف می زند. شما اینها را می شنوید اما من دیده ام و حرف هایش را شنیده ام. . آن هایی که با من جلسه داشتید یادتان هست از علاف های فرهنگی حرف زدم؟! حالا علاف های زندگی و فضای مجازی را هم به آن اضافه کنید.انها که در ترافیک های پست ها و کامنت ها و استوری ها مانده اند و با گفتمان انقلاب اسلامی رشد نکرده اند. خواهر من، برادر من ، بیا و این بار موتور سوار بشو و در این ترافیک ها لایی بکش و خودت را از این ترافیک ها نجات بده. بیا یک جور دیگر به آدم ها و رشد ها و حرکت ها نگاه کن. که اگر اینطور نگاه کردی مثل من دنبال بیابان می گردی که از شوق فریاد برآوری. . برای من کلاس درس بوده و هست. کلاسی پر معنا و پر برکت. کلاس عاشقی درمسیر محبوب هستی. . راستش را بخواهید خیلی دلم برای خانواده و بچه ها لک زده.در این نبودن ها سعی میکنم کمتر عکس هایشان را ببینم. قصه های شب بچه ها را برای خودم میگویم. اما می دانم سه تفنگدار می دانند پدرشان پای حرف هایی که در قصه ها گفت ایستاد. . @hamedtaghdiri 🖊 حامد تقدیری
. حامد بن محمد هزار و چهارصد سال بعد از آتش زدن خیمه ها به دنیا آمد. اما روایت حجار بن ابجر ها، کعب بن جابرها ، شبث بن ربعی ها و... را در دل تاریخ خوانده است و دیده است افرادی که با پول و قدرت رنگ عوض کردند و جلوی امام شان ایستادند. حامد تاریخ را سال به سال ورق زده تا از قلم راویانی که خیمه روضه به پا کردند و روایت مظلومیت خاندان اهل بیت را نگاشتند ، درس بگیرد. شاید همین قلم ها بود که حامد را عاشق روایت کرد. روایت اهل بیت علیهم‌السلام. . راستش را بخواهید سالگرد ازدواج من شب اول محرم است. نمیدانم چه شد که روزگار چرخید و من روز آخر ماه ذی الحجه بر سفره عقد نشستم. نماز جماعت را که خواندم ، سکوت کردم. قبلا گفته بودم سرباز این خیمه ام. اما حالا انتخاب با بانو بود. سوال کرد لباس هایت را جمع کرده ای یا کمکت کنم؟! و ساعتی بعد با قرآن برای تبلیغ محرم بدرقه ام کرد. . خانه ی ما دروازه قرآن شده از بس بانو قرآن به سر ما گرفته و چمدان هایم را جمع کرده است. در این پانزده سال زندگی ، ما هیچ وقت با هم روضه های محرم را درک نکردیم و همیشه او علمدار خیمه و راوی بچه هایم بود و من خادم خیمه و باز راوی بچه های محبان الحسین علیه السلام. . شما که نمی دانید اما من برایتان می گویم نمی دانم چه می شود که پایم را از خانه بیرون می گذارم مشکلات است که به خانه سرازیر می‌شود. از بیماری بچه ها تا خراب شدن لوله ها و.. . اما در همه اینها، بانو است که تنها و محکم ایستاده و تلاش می‌کند لبخند رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها را بخرد. . این بار هم مانند تمام این پانزده سال بانو ، با بیماری خودش و بچه ها، چمدان را بست و شبانه قرآن به سرم گرفت و من را از خانه بیرون کرد که نکند بیماری به من سرایت کند و از خادمی مان بمانیم و من ، خانه و اهلش را به صاحب خیمه سپردم و هزاران کیلومتر این طرف تر راوی خیمه شدم. . امروز روز تولد بانو است. روز تولد برای بانوان انقلاب اسلامی با شمع و کیک نیست. بلکه روز تجدید پیمان با حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیهماست. اما کاش تاریخ نویسان جمع می شدند و از جهاد و همت بانوان اسلام می نوشتند که اگر ثبت شود کتابخانه ها را توان نگه داری آن نیست. بانوانی که چمدان همسر مدافع حرمشان را بستند و او را به امام حسین علیه السلام هدیه کردند و سالهای تنهایی و سختی را به جان خریدند. بانوانی که اگر نبودند مردان مجاهد و مبلغ هم نبودند و ما هر چه داریم از تربیت ها، صبر ها و حمایت های بانوان انقلاب اسلامی است. . تبلیغ محرم ۱۴۰۱. @hamedtaghdiri 🖊 حامد تقدیری
aac_arbaeen.mp3
19.22M
✅ صوت ویژه « اربعین » گامی هویت ساز و تربیتی پیشنهاداتی برای مبلغان ، مربیان و فعالان عرصه کودک و نوجوان در اربعین. 🖋️ حامد تقدیری https://eitaa.com/joinchat/159973393C063384d54d
طرح طراحی شده فجازی.pdf
7.88M
طرح پیاده روی اربعین برای نوجوانان پیاده تا بهشت https://eitaa.com/joinchat/159973393C063384d54d
. راستش را بخواهید خیلی وقت است می خواهم بنویسم اما دستم به قلم نمی رود. می ترسیدم نکند اتفاقی بیفتد. از شما چه پنهان که من هم خیلی دلم میخواست با خانواده و بدون هیچ مسئولیتی به پیاده روی اربعین می رفتم. خودم بودم بدون دغدغه بچه های کاروان. ما در سازمان تبلیغات اسلامی یاد گرفتیم برای دل خودمان هم زیارت نرویم. یاد گرفتیم همه جای زندگی مان بشود رزم و جهاد میدان تبیین. اگر این دختران حاج قاسم نبودند ، من هم امسال از اربعین محروم بودم و داشتم کنار همسنگران سازمان تبلیغاتی ام برای پیاده روی دلدادگان ( و نه جاماندگان) کار می کردم. . داستان فعالیت در عرصه دختران داستان پر غصه و پر دردی است. کاش میشد یکبار بنیشنم و از جفای دوستان خودم برایتان درد دل کنم. از سختی ها و فشار ها بگویم. بعضی از این دوستان مسئولمان که بلیط های پرواز اربعینی شان را از قبل گرفته بودند و خیلی شیک عازم مشایه بودند روزانه ما را از بردن دختران حاجی نهی می‌کردند که می فهمی چه می‌کنی و.. ؟! راست هم می گفتند. مکان های اسکان عراق بیشتر برای مردهاست و کمتر کسی کاروان بانوان می پذیرفت . گرفتاری سفر یک خانم در پیاده روی اربعین بسیار زیاد است چه برسد به هشتاد خانم آن هم دختران نوجوان، آن هم از سراسر ایران با فرهنگ ها و روحیه های مختلف. ما دو روز قبل از حرکت فقط طول کشید دور هم در تهران جمع شویم و دو روز بعد از برگشت هنوز دنبال بلیط برای برگشت بچه های کاروان هستیم. بچه‌هایی که بچه های انقلاب هستند. از بشاگرد تا بجنورد و... ما تهرانی بازی نکردیم. پای درد و رشد دختران انقلاب اسلامی ایستادیم. . راستش را بخواهید با عقل هم جور در نمی آمد. خطر این سفرها و مشقتش زیاد است. پول هم تا دلتون بخواهد نداشتیم. اما تصمیمان ، به ثمر نشستن هویت و رشد و تعالی دختران حاجی بود. با خودم خلوت کردم و برای مولایمان اباعبدالله الحسین علیه السلام نامه نوشتم . نوشتم مولا جان ما که جز شما کسی را نداریم. شما خوب بخرید ، خوب ببرید . بعد با خیال راحت اتوبوس گرفتم و به بقیه اش فکر نکردم. سوار اتوبوس بودیم که پول های قرضی رسید. کاظمین و سامرا و نجف و کربلا مان به بهترین شکل برگزار شد و انشاالله ما قرض های مان را هم خواهیم داد. . ما زیارت اربعین نرفتیم. ما هشتاد بانوی فرمانده را بردیم که میدان را با برنامه هایی که داشتیم یاد بگیرند و وارد میدان جهاد تبیین شوند که علمداری تبیین در دستان همین دختران و بانوان انقلاب اسلامی است. و آخر سفر همه اهل کاروان هم عهد این میدان شدند. آینده از آن دختران حاج قاسم است. دخترانی که مکتب و مسیر حاج قاسم را خوب شناختند و سر کلاس درس حاج قاسم بزرگ می شوند. دختران حاج قاسم همه چیز شان از دغدغه و فکر و همت و راه شان همان چیزی است که حاج قاسم دوست داشت. و چه خوب است که باز بنویسم آینده از آن دختران حاج قاسم است انشاالله. . اربعین ۱۴۰۱ ، دختران حاج قاسم @hamedtaghdiri 🖊 حامد تقدیری
هر دو پلاک را حاج رسول برایم گرفته بود. پلاک اول را در فرودگاه و پلاک دوم را در قرارگاه. فرقش این بود پلاک دوم را برای هر دویمان گرفت. من و همسرم. . سفر اول ، به قول حاج رسول، سفر شناسایی بود. اما برای من سفر درس و سفر فهم بود. من برای حاج رسول سر تا پا گوش بودم. انگار به گنج رسیده بودم. هر توضیح و روایت حاج رسول پر از حکمت بود. سفر از دمشق شروع شد و بخش زیادی اش در جاده ها گذشت. جاده هایی پر از خاطره و ماجرا. جاده های تمام نشدنی که سهم رانندگی من و صادق بیشتر از حاج رسول بود. جاده هایی که باید از پشت شیشه های تمام دودی ماشین می دیدیم. . نبل و الزهرا را حاج رسول جور دیگری روایت میکرد. من در روایتگری های حاج رسول اشک ندیدم اما موقع روایت عملیات نجات نبل و الزهرا چشمان حاج رسول پر از اشک بود. حاج رسول خانه به خانه مسیر را برایمان تعریف کرد. تا اینکه به نبل رسیدیم. حاج رسول گفت که در آن شب سخت به حضرت زهرا سلام الله علیها توسل کردیم و چطور آن حضرت مدد کردند و این محاصره سخت شکسته شد. حاج رسول گفت بعد از ورود به نبل ، فاطمیه بود و حالا نوبت ما بود چنان فاطمیه ای برگزار کنیم که محبان آن حضرت در نبل و الزهرا سالها انتظارش را می کشیدند. حاج رسول گفت : نشد ما در غربت به آن حضرت توسل کنیم و‌ جواب نگیریم. . نیمه های شب بود. از نگهبان های سوری صدایی نمی آمد. باد مثل هر شب تند می وزید و صدای ترسناکی را ایجاد کرده بود. شاید همین صدا ها بود کمی دلهره در دلم ایجاد کرده بود. در آن بیابان کاری از دستم ساخته نبود. دسته کوچک فرهنگی ما هفت خانم داشت با هفت پلاک و دو کودک که بچه های من بودند و بی پلاک و من با دو پلاک. نگرانی من برای خودم نبود. نگرانی ام از ناجوانمردانی بود که سابقه حمله چهل نفره به درب خانه مولا و شهادت مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها را داشتند. ناجوانمردانی که هنوز هم تاریخ آن ها را نشانمان می دهد. . در همه ی فراز و فرود های سوریه، من یک چیز را خوب یادگرفتم. آن هم بود. اگر بخواهم سوریه را در یک کلمه روایت کنم ، می گویم کشور توسل است. چیزی که در همه روایت های حاج رسول از خودش و حاج قاسم پر رنگ بود. . این روزها دلم برای دلهره های سوریه ، برای حالات انقطاعش ، برای شب های تاریکش و سکوت زیبایش، برای آسمان پر ستاره و کوه های سنگی اش و برای و اش تنگ شده است. . @hamedtaghdiri 🖊 حامد تقدیری شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ، فاطمیه ۱۴۰۱
۱ چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد نرگس مست کجا همدمی خار کجا سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا منتی بود نهادی که خریدی ما را رو سیه برده کجا میل خریدار کجا هر کسی را که پسندی بشود خادم تو خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا کاش در نافله‌ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا عبد گنه‌کار کجا مهر من گر که فتد در دل تو می‌فهمم شهد دیدار کجا دوریِ از یار کجا پایان جلسه شیخ رضا روضه امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را خواندند. با همین ابیات بالا. راستش را بخواهید فکر میکنم چرا ما یادمان می رود روضه فراق معشوق و فرمانده را بخوانیم. ما را چه شده که به این هجران عادت کرده ایم! . جلسه با دیگر جلسات مدیران ارشد سازمان تبلیغات متفاوت بود. نشاط و شادابی زیادی در بین رفقا بود. همین جوانان دهه شصتی که در این چهار سال شب و روز نداشتند و حالا قرار بود خدمت رهبرشان، مولا و فرمانده شان برسند. حاج آقای قمی نکات دوستان را با دقت می شنیدند که به گزارش اضافه کنند. هر کسی نظرش را میگفت و حاج آقا جمع بندی می کردند. جلسه با روضه شیخ رضا به پایان رسید. @hamedtaghdiri
۲ صبح ها بعد از نماز خوابم نمی رود و معمولا کارهای مانده ام را انجام می دهم. اما امروز دستم به کار نمی رفت. دلم گوشه میخواست. گوشه اتاقی که فقط خودم باشم. می دانم این جلسه مقدماتی دارد. مقدماتی از جنس آمادگی های روحی. می دانم سرباز هیچ است، هیچ محض . و ما کجا و دیدار فرمانده کجا. . شوق دیدار ، من را زودتر از همه به خیابان کشور دوست می رساند. بار اولم نیست این توفیق را پیدا کرده ام اما وجودم سراسر شوق است. کمی صبر میکنم تا چند نفری برسند. اما باز زودتر از همه وارد می‌شوم. کمی در حیاط قدم می زنم. یاد حاج قاسم هنوز در گوشه گوشه ی اینجا زنده است. درهای بازرسی را یکی پس از دیگری طی میکنم تا به همان حیاط خاطره انگیز ورودی منزل آقا می رسم. من و شیخ رضا اولین نفرات هستیم که وارد اتاق می شویم. . من چون سرمایی ام ، زودتر سرما را احساس میکنم. کمی لرز کرده ام. می روم و کنار شوفاژ می نشینم. گرمای چندانی ندارد. مدیران سازمان تبلیغات آرام آرام وارد میشوند و همه دور هم نشسته اند و کارهایشان را دنبال می‌کنند. ساعت نزدیک اذان می‌شود. حاج آقای قمی که وارد میشوند، همه بلند می‌شوند و‌ خوشحال که بالاخره این دیدار رقم خورد. . محافظین درخواست می‌کنند همه ی آقایان یک طرف بایستند. تذکر هم می دهند که ماسک ها را بر صورت داشته باشید. چند دقیقه ای از اذان گذشته است. یک دفعه درب باز میشود و حضرت آقا وارد میشوند. صدای صلوات سالن را پر میکند. شوق غیر قابل وصفی در وجودمان پر میشود. حضرت آقا با چشم همه را یک به یک می بینند و سلامی می‌کنند و به طرف سجاده شان می روند و ما هم برای اینکه جا نمانیم پشت سرشان وارد اتاق می شویم. . نماز بسیار دلنشین است. من صف دوم ایستاده ام. نماز که تمام می‌شود سریع همه مقابل حضرت آقا می نشینند. آقا بار دیگر همه را با چشم می بینند و سلامی می کنند. سپس رو به آقای قمی می کنند و می فرمایند، جلسه، جلسه ی شماست . هر طور صلاح می دانید بفرمایید. . آقای قمی شروع به صحبت میکنند. از اینکه کار را جدی گرفتیم و محکم پای دغدغه مان ایستاده ایم. از اینکه عرصه بانوان و نوجوانان را جدی گرفتیم. دختران حاج قاسم و پسران نوآوین را مثال زدند و بعد اهمیت کار مسجد و هیئت و زحمات مدیران کل و.. را گفتند و در آخر هم از فعالیت های حوزه هنری نکاتی بیان کردند. حضرت آقا سوال کردند آقای دادمان هم در جلسه هستند؟ آقای دادمان دست بلند کردند. آقا فرمودند شما هم پنج دقیقه ای بفرمایید. آقای دادمان گفتند می خواهیم از صحبت های شما بیشتر بهره ببریم. آقا لبخندی زدند و گفتند بالاخره این وقت برای شماست. اگر می خواهید استفاده کنید. آقای دادمان هم پنج دقیقه ای از مسیر حوزه هنری نکاتی گفتند. . در این مهمانی فرمانده، دلم باز هوای گوشه کرده است. گوشه ای که از شرمساری کارهای نکرده مان جلوی چشم فرمانده نباشیم. اما دلم میخواهد آن جلو بشینم و تا می توانم چشمم را از روی فرمانده پر کنم . مثل دفعه قبل که آمدم و جلوی میز عسلی آقا نشستم و علیرضا و عمادرضا در آغوشم بودند. همان جلسه ای که عمادرضا شیطنتش گل کرده بود و دمپایی حضرت آقا را از زیر میز می کشید و حضرت آقا دستور دادند بیستکویتی برای عمادرضا بیاورند که مشغول باشد. اما این بار به خاطر کرونا جلوتر نمی شد رفت. . هنوز کمی سردم است. حضرت آقا هم لباس گرم پوشیده اند. دفتر حضرت آقا، مثل همیشه خودش جلوتر در عمل به حل مشکلات کشور است و صرفه جویی در مصرف گاز در این روزهای سرد از دفتر عالی ترین مسئول نظام و رهبر همه ی شیعیان جهان شروع کرده است. . تعداد دوربین ها به نظر کمی زیاد می آید. دوربین ها از زمان ورود مان همه چیز را ثبت کرده اند. از همه زوایا جلسه را فیلمبرداری می کنند. @hamedtaghdiri