eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.9هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
708 ویدیو
46 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان 🦋 🕯 🌿 +یعنی شما از اعضای خانواده دلوکا هستيد ؟ - بله +همون خانواده ای که یکبار در نوجوانی در ایتاليا ملاقات کرده ام ؟ یعنی پدرم منو برای ادامه تحصيل پيش شما فرستاد ؟ - دقيقا . یامين به یاد روز اولی افتاد که در اتاقش این پسر را دید ، این پسر گفته بود که یک سال در خانه اش زندگی کرده ! یامين با تردید پرسيد : + من یکسال پيش شما تنها زندگی کردم ؟ - بله ، من و تو یکسال با هم همخانه بودیم . هيچکس از این مکالمه ایتاليایی چيزی نفهميد ، یامين ناباورانه رو به مادرش پرسيد : + مامان من در ایتاليا کجا سکونت داشتم ؟ مادر یامين هول شده بود -عزیزم تو فعلا نباید خودتو اینقدر اذیت کنی . + مامان جوابمو بده . - بزار برای بعد دخترم . +مامان بگو من کجا بودم ؟ مادر یامين سعی کرد آرامش داشته باشد : - دانشگاه تو ميلان بود ، خانواده دلوکا در رم سکونت داشتند ، چاره ای جز این نبود که تو به ميلان به خانه پسر خانواده دلوکا بری ، ما از قدیم شناخت خوبی از این خانواده داشتيم و می دونستيم آدم های قابل اعتمادی هستند . *** دکتر با سرزنش نگاهشان کرد : - مگه نگفتم فعلا خاطرات و اتفاقات فراموش شده رو به یادش نيارید ؟! +مجبور شدیم ، خيلی پيگيری کرد ... این جمله را شادی گفت و ادامه داد : + شما به نتيجه ای رسيدید ؟ - متاسفانه خير ... این اتفاق بسيار نادر هست ، دوستان من هم تا به حال به چنين موردی برخورد نکرده اند ... + ما باید چه کار کنيم ؟ - به یامين فرصت بدید با گذشته کنار بياد و خواهشا تا وقتی نگفتم چيزی به یادش نيارید حتی اگر پيگيری کرد ! خارج از اتاق دکتر چند متر جلوتر یامين داخل اتاقش خيره به دست گچ گرفته اش بود و کارلو هم خيره به یامين دست به زیر چانه زده بود ، یامين سر بلند کرد : + خسته نشدی -از چی ؟ + از اینکه هر روز با یک دسته گل رُز ميای و تا آخر وقت اینجا خيره به من می شينی ؟! - نه ، برای چی خسته بشم ؟! + آخه از یک همخونه ساده بعيده که اینقدر جویای حال من باشه ! - آخه ما یک همخونه ساده نبودیم ... +یعنی چی ؟ - قصد ندارم معنای خاصی را بهت بفهمونم ! + اینکه ما همخونه ساده نبودیم یعنی چطوری بودیم ؟ - ما همکار هم بودیم ، توی شرکت من کار می کردی و هنوز از زمان قراردادت باقی مونده . + من اونجا دیگه چه کارایی می کردم ؟ با چه کسایی معاشرت داشتم - با مادربزرگ من که خيلی دوستش داشتی ، با دو تا بچه ای که من سرپرستيشونو به عهده دارم که خيلی بهشون وابستگی عاطفی داشتی و دیگه از بقيه اش خبر ندارم . +عکسی از این آدم ها داری که ببينم ؟ - آره و عکسی که در آن روز برفی با بچه ها انداخته بودند از گالری اش پيدا کرد و در حالی که نشان یامين می داد گفت : - اینجا با هم به برف بازی رفته بودیم . یامين به عکس نگاه کرد ، چرا این روز را اصلا به یاد نداشت ؟! در عکس لبخند عميقی روی لب هایش جا خوش کرده بود و مرد ایتاليایی که در این عکس بسيار خوشتيپ به نظر می رسيد یک لبخند بسيار نامحسوس روی صورتش دیده می شد ، دختر بچه کوچک موطلایی دست های تپلش را دور گردن یامين حلقه کرده و پسربچه کمی بزرگتر از دخترک با موهای مشکی قارچ مانند در آغوش کارلو بود، هر کس این عکس را می دید بی تردید آن ها را یک خانواده تصور می کرد ... کارلو عکس دیگری نشانش داد : - این عکس مربوط به جشن کریسمس در خانه من هست ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝