eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
594 ویدیو
40 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان 🦋 🕯 🌿 تقریبا فریاد زدم : + چــــــی ؟ الان حالش چطوره ؟ خواهشا به من حقیقتو بگید . - خانم آروم باشید و فقط خودتونو برسونید ، نگران نباشید . نفهمیــدم چطــور تماســو قطــع کــردم و از تاکســی پیــاده شــدم ، همــه افــراد داخــل تاکســی یــک طور خاصی نگاهم می کردند یــک تاکســی دربســت گــرفتم و اســم بیمارســتانو گفــتم ، تــا رســیدن بــه مقصــد فقــط خــدا خــدا کردم که یک تار مو هم از سر کارلو کم نشده باشه ... روبروي ایستگاه پرستاري ایستادم و در حالی که نفس نفس می زدم گفتم : + من ... هم ... سر ... کارلو ... دلوکا ... هستم ... - نفس عمیق بکشید و به خودتون مسلط باشید ، اتفاق خاصی براي همسرتون نیافتاده . + الان کجاست ؟ - انتهاي سالن سمت چپ بخش اورژانس بستري هست . راه افتـادم و تقریبـا مـی دویـدم ، در اتـاقو بـا شـدت بـاز کـردم و کـارلو کـه دراز کشـیده بـود بـا صداي در از جا پرید ، جلـو رفـتم و خیلـی خـوب بهـش نگـاه کـردم ، ظـاهرا آسـیب خاصـی ندیـده بـود ، فقـط سـرش و ساعد دست چپش بانداژ شده بود روي تخـت نشسـتم ، پیـراهنش و شـلوارش پـاره شـده بـود و زخـم هـایی روي بـدنش دیـده مـی شد ، با دیدن بدن زخمیش اشکم سرازیر شد ، زخمشو نوازش کردم : + عشقم چه بلایی سرت اومده ؟ سرمو بوسید : - تا وقتی تو رو دارم هیچ بلایی سرم نمیاد ... در آغوشش جاي گرفتم و در دل از بابت سلامتیش خدا رو شکر کردم . دکتـر کـه وارد شـد از آغوشـش بیـرون اومـدم و از روي تخـت بلنـد شـدم ، سـلام کـردم و پاسـخ هم شنیدم ، دکتر مشغول به معاینه بود و در پرونده چیزهایی یادداشت کرد ، پرسیدم +آقاي دکتر آسیب جدي اي که در کار نیست ؟ - فعلا نمیشه نظر قطعی داد ، باید نتیجه رادیوگرافی و آزمایش بیاد . + یعنی ممکنه آسیب خاصی دیده باشه ؟ - امکان هر چیزي وجود داره ، فعلا شرایط تحت کنترله . لب گزیدم و در دل دعا کردم که مرد زندگیم آسیب جدي اي ندیده باشه . دکتر که بیرون رفت کارلو با دیدن من لبخند آرامش بخشی زد : - بیا اینجا کنارم بشین . کنـارش نشسـتم ، نگـاهم بـه زمـین بـود ، دسـت بـه زیـر چـونم انـداخت و مجبـورم کـرد کـه در چشمانش نگاه کنم : - من بـه حـرف هـاي دکترهـا اعتقـاد زیـادي نـدارم ، چـون بخـش بیشـتري از اعتقـاد و ایمـانم بـه خداست ... -چطور تصادف کرده ؟ +مثـل اینکـه یـک ماشـین یهـو مـی پیچـه جلـوي ماشـینش و کـارلو هـم بـراي اینکـه بـه ماشـین نزنه فرمونو به سـمت گاردریـل مـی پیچونـه و وقتـی مـی بینـه کـه ماشـین در معـرض سـقوط از اتوبـان قرار داره کمربندشو باز و خودشو از ماشین به بیرون پرت می کنه . - الان حالش چطوره ؟ + گفتم که آسیب جدي اي ندیده فقط امشبو باید بستري باشه . ساکو برداشتم و به سمت درب ورودي حرکت کردم : + مادربزرگ فقط بچه ها چیزي نفهمن . - نگران نباش عسلم . گونشو بوسیدم و از خونه خارج شدم ، سوار ماشین شدم و به راننده گفتم +حرکت کنید . وقتــی بــه بیمارســتان رســیدم کرایــه رو حســاب کــردم و وارد بخــش اورژانــس شــدم ، در اتــاقو باز کردم ، کارلو دراز کشیده و چشماش بسته بود ، فکر کردم خوابه ، خیلـــی آروم دروبســـتم و ســـاکو روي زمـــین گذاشـــتم ، روي فضـــاي خـــالی تخـــت نشســـتم ، موهـاي پرپشـت مشـکی رنگـش هـوس نـوازش روبـدجور بـه دل مـی انـداخت ... دسـتمو پـیش بـردم و مشغول نوازش موهاش شدم ، ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝