#فارسی
#درس6
#ایران
#نشانه_ای
#شعر_داستان
شعر نشانه ای
ای بچه های باهوش
به حرف ما بدین گوش
ما همگی ای هستیم
کنار هم نشستیم
به من می گن ایـ اول
نگاه کنید تو جدول
من اولم همیشه
به غیر این نمی شه
دارم با خود یک عصا
پرکارم و توانا
دستم رو خط درازه
دو نقطه ام چه نازه
هر وقت وسط یـ بیاد
هیچ می دونید کی میاد؟
اون یـ وسطیه
صداش با من یکیه
اما عصا نداره
دستش و رو خط میاره
اما دو دوست دیگر
به نام ای آخر
یکی قشنگ و نازه
با همه کس می سازه
اما این ای آخر
داره کمی دردسر
باید ه رو بیاری
کنار دستش بذاری
اون وقت با ناز و ادا
ظاهر می شه بچه ها
حالا من و شناختی
کدوم نشونه هستم؟
ای هستم و ای هستم
ای هستم و ای هستم
شعر نشانه ایـ ، یـ ، ی ، ای
ایـ اول هست همیشه جایش عوض نمیشه
در این و ایمان میاد اول ایران میاد
یـ وسط مهربونه در وسط ها می مونه
آمده وسط دیر نشسته وسط سیر
ی آخر خوب میدونه که در آخر می مونه
نشسته است در ساری در آبی و آزادی
داستان نشانه ایـ_یـ_ی_ای
اون روز همه نشانه ها با سر و صدای زیادی که از بیرون میومد بیدار شدن و از خونه هاشون اومدن بیرون تا ببینن این همه سر و صدا از کجاست و برای چیه؟
همه نشانه ها بیدار شدن بجز
" آ ا" و " اَ َ "
همه با تعجب دیدن یه نشانه جدید با کلی شکل مشغول اسباب کشی به شهرک الفباست.
گفتن: وااااای چه خانواده شلوغی!
خدا به دادمون برسه!
اونا از دور دیدن که دوتا از اعضای این خونواده عصا دارن و به سختی دارن وسایل رو میارن.
دلشون سوخت و اونایی که میتونستن رفتن کمکشون.
وقتی همه وسایل رو آوردن و توی این خونه (اشاره به جای " ای" در جدول) جا دادن؛ خانواده جدید از همه تشکر کردن.. و خواستن که چند دقیقه ای پیش شون بمونن تا با هم آشنا بشن!
اونا هم قبول کردن.
ا يـ عصاش رو برداشت بلند شد و گفت:
من پدر این خانواده هستم. چون دیگه پیر شدم؛ مجبورم همه جا با عصا برم.
بچه های من خیلی با ادب هستن و هرجا بریم همیشه منتظر می مونن تا اول من وارد بشم.
به همین خاطر همه به من میگن:
ايـ اول
نشانه ها با هم گفتن:
خوشبختیم آقای ايـ
بعد نوبت به "يـ " رسید که خودش رو معرفی کنه.
" يـ " بلند شد و گفت: من پسر خانواده هستم.
نشانه ها گفتن: وااااای چقد شبیه پدرت هستی!
"يـ" گفت: بله. هر کی ما رو میبینه همینو میگه. بعضیا هم ما رو با هم اشتباه میگیرن.
من همیشه وسط میشینم. برای همین به من میگن: " يـ " وسط.
من میتونم با همه شما دوست بشم.
نشانه ها گفتن: متشکریم. ما هم دلمون میخواد با شما دوست بشیم!
"ی" گفت: منم دختر خانواده هستم.
همه میگن منم خیلی به مادرم شبیه هستم. من همیشه آخر میام. شما بگید اسمم چیه؟
" ی " آخر
آفرین به شما!
"ی" گفت: منم مثل برادرم میتونم با شما دوست بشم!
نشانه ها گفتند: خوشحالیم که دوست خوبی مثل شما داریم.
"ای" با کمک عصاش بلند شد و گفت؛
منم مادر بچه ها هستم.
چون خیلی پیر شدم؛ زیاد جایی نمیرم. من تو شهرک الفبا فقط میتونم با یکی رفت و آمد داشته باشم و هرجا اون باشه میرم. این نشانه به زودی وارد شهر الفبا میشه و من رو از تنهایی در میاره.
نشانه ها با ناراحتی گفتن:
چه بد!!!!! یعنی باید همیشه تنها باشی؟
"ای" گفت: فعلا بله. اما بعد که دوستم بیاد شما بعضی وقتا من رو میبینید!
کم کم وقت خداحافظی رسید.
نشانه های ( ب- د - م - س - ت - ر - ن)
از اینکه دوست جدیدی پیدا کرده بودن خیلی خوشحال بودن.
موقع خداحافظی؛
" يـ " وسط و " ی " نشانه های ( ب - س - ت - ن ) رو محکم بغل کردند و همدیگه رو بوسیدند.
اونا کنار نشانه های ( د - ر ) نشستن و با هم عکس گرفتن.
اون روز برای نشانه " ای" یه روز خوب و به یاد موندنی بود!