eitaa logo
کانال همخوانی کتاب
2.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
280 ویدیو
108 فایل
معرفی کتاب آرشیو مباحث کاربردی ابرگروه همخوانی کتاب وضعیت‌شناسی حوزۀ کتاب و نشر، آموزش و توانمندسازی، بسته و سیر مطالعاتی آدرس ابرگروه همخوانی کتاب: https://eitaa.com/joinchat/2481782988C8003dd016f جهت ارتباط: @Smm_ghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
غلام علی رشید مثل آقا محسن (رضایی)خیلی کم حرف و اخمو ، اما در عین حال، مؤدب و متین بود. قیافه اش عنق میزد اما وقتی با او حرف میزدی خوب تحویل میگرفت و قشنگ صحبت میکرد؛ خصوصاً با محافظ ها ندار بود. چون زیاد با هم مسافرت و این طرف و آن طرف می رفتیم، با ما رفیق شده بود. آقا محسن، رشید را خیلی قبول داشت؛ حق هم داشت. رشید برای خودش مخی بود. می توانم بگویم، بعد از حسن باقری حرف اول را رشید میزد. حسابی هم پای کار بود. در یک مقطع فرزند ده ساله او دچار بیماری خاصی شد که برای مداوا باید به خارج از کشور میرفت تمام کارهایش انجام شد تا به یک کشور اروپایی برود؛ اما موقع پرواز رشید قبول نکرد که همراه فرزندش برود. هر چقدر آقا محسن به او اصرار کرد زیر بار نرفت داخل ماشین بودیم و داشتیم به سمت تهران میرفتیم که آقا محسن به او گفت:« من فرمانده تو هستم و حکم میکنم که بری تو پدری و باید همراه بچه ات باشی.» رشید گفت: «نه آقا محسن نمیتونم توی این شرایط ول کنم و برم. اگر هم برم تمام فکر و ذهنم این جاست و کاری ازم برنمیاد! »آقا محسن گفت: «آخه نمیشه که زن و بچه ات رو تنها به به کشور خارجه بفرستی خانمت برادر نداره؟» رشید گفت: «چرا داره آقا محسن گفت: پس لااقل به برادر خانمت بگو همراه شون بره» این را قبول کرد و جواب مثبت داد به تهران که رسیدیم آقا رشید ماند کارهای رفتن خانم و فرزندش را انجام داد و پس از راهی کردن شان به منطقه برگشت. صفحه ۱۵۵ @hamkhaniketab