#روایت_غزه (۱۷۸)
صورتی که یک روز میکشیم
پسرکم فلسطین را کشیده. آن خانههای بنفش بالای صفحه خانه نیستند که! موشکند! موشکهای فلسطینی که دارند میروند سر صهیونیستها بریزند. پسرکم انگشت میگذارد روی آن آدم کنار موشک و صدایش را جدی میکند و میگوید: این مرده نگهبان موشکاس! اسلحه هم داره ببین! خیلیم عصبانیه!
این یعنی مردش مرد است. حسابی قوی است. من هم باید در جواب بگویم: اوه! یعنی حساب کار دستم آمده. پسرکم لب پهن میکند به خنده. پرچم فلسطین را وسط صفحه نشان میدهد و میگوید: آتیش گرفته!
نمیدانم چرا عین خیالش نیست. نگران میپرسم: چرا؟
دست به کمر میزند و انگار یک عینک آفتابی به چشم کم دارد که ژستش تکمیل شود. یک جور مردانهی دل گرمکنی میگوید: نگران نباش! ماشین آتش نشانی داره خاموشش میکنه!
دلم آرام میگیرد. یک غمت نباشه تا من هستمی در ماشین آتشنشانی اش هست.
پسرکم انگشت میگذارد وسط مستعطیل قرمز که به قول خودش آتشنشانی است: ماشینش از ایران اومده. ببین پرچم ایران روش داره.
و تاکید میکند که نشان «الله» هم وسط پرچم دارد. مرد آتشنشان خندان است. اما این آخر قصه نیست. آخر قصهاش صفحه دوم نقاشی است. مینشیند کنارم. صدایش مظلوم و نرم میشود: امام زمانو کشیدم. ظهور کرده! با پرچم ایران!
باز تاکید میکند بلد بوده نشان «الله» را وسط پرچم بکشد. دم گوشم میگوید: یادته میگفتی صورت اماما رو نمیکشیم چون ندیدیمشون؟ میگفتی به جاش نور میکشیم. ولی من اینجا یکم از صورت امام زمانو کشیدم. چون ظهور کرده دیگه کمکم داره صورتش معلوم میشه.
دقت که میکنم در صورت امام زمانش دهان و بینی میبینم. پسرکم دوست داشته امام زمانش صورت داشته باشد. یک شوری میفتد به جانم. یادم میاید صبح یکی از رفقا پرسیده بود با اینهمه جنگ و خونریزی این جهان چه چیز خوبی برایش مانده؟
صبح چیزی نداشتم بگویم. اما حالا فکر میکنم باید نقاشی پسرکم را برایش بفرستم.
✍️ طیبه مهدیزاده
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۷۹)
گریه نکن عزیزم، زخمهای صورتت را زود مداوا میکنم.
کودک در حال گریه میگوید: مادرم کجاست؟ بگویید بیاید پیش من.
پرستار رو به همکارش میکند و میگوید: آخر چطور به او بگوییم مادرش شهید شده؟!
همکار پرستار به کودک میگوید: آلان مادرت اینجا نیست، ما باید برویم پیشش، اگر بگزاری زخمهایت را مداوا کنیم، شاید رفتیم پیش مادرت.
پرستار شروع کرد به پاک کردن صورت کودک، کودک با صدای غم آلود گفت: این کار صورت من را میسوزاند.
پرستار گفت یکم دیگر تحمل کنی تمام می شود.
و صدای انفجار...
دیگر لازم نیست کودک تحمل کند، رفتند پیش مادر کودک.
#سائل
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۸۰)
و اما غزه و کودکانش
مادر، بردارم علی کجاست؟
دلم برای برادرم تنگ شده است، میخواهم در آغوشش بگیرم و با او بازی کنم و او را راه ببرم.
مادر چرا ساکتی؟
از دیشب که دست همسایهمان، ام الرضا بود دیگر ندیدمش.
اگر نگویی میروم از ام الرضا میپرسم. درست از چند کوچه آن ور تر است اما میروم.
نه نرو عزیزم، بهت میگویم، میدانم اگر ازت قول هم بگیرم بیفایده هست.
ام الرضا خانهشان نیست، با علی رفته اند سفر.
برای چی اجازه دادی علی را ببرند سفر، او کوچک است و بهانه مادر میگیرد، من طاقت دوری او را ندارم.
نه من مطئمنم او بهانه من را نمیگیرد. تو هم دختر بزرگی هستی، نا سلامتی شش سالت است، نباید بهانه برادرت را بگیری.
کی برمیگردد؟
آنها بر نمیگردند ما رویم جای آنها.
کی؟
نمیدانم. شاید چند روز دیگر...
#سائل
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۸۱)
✨﷽✨
اینجا یک نفر دارد دق میکند...
✍️شکیبا شیردشتزاده
در وجود هر دختر، یک «مادرِ درون» نفس میکشد که چه آن دختر ازدواج کند چه نه، چه بچهدار شود چه نه، زنده است و لطافت را در رگهای روح جاری میکند.
برخلاف ظاهرم، مادرِ درون من خیلی حساس است، خیلی دلنازک است. بچه میبیند دلش ضعف میرود. عاشق در آغوش گرفتن بازی با بچههاست. عاشق نگاه کردنشان، بوییدن بوی نوزادِ پس گردنشان. شاید چون مادرِ درونم خیلی زود آزاد شد، یعنی از وقتی خواهرم به دنیا آمد و همه گفتند تو مادر دوم اویی. و من واقعا عاشق این بودم که برایش مادری کنم. حتی گاهی دلم میخواست به من بگوید مامان.
مادر درون من هیچ مقاومتی در برابر بچهها ندارد. محرم که توفیق خدمت در روضه را داشتم، کافی بود چشمم به بچه بیفتد تا تمام هوش و حواسم برود پیاش. با چوبپر صورتشان را قلقلک میدادم و وقتهایی که صدای گریهشان را میشنیدم، برای آرام کردنشان همیشه یک شکلات داخل کیفم داشتم.
مادر درونم هروقت ببیند یک جایی، یک بچهای به هر نحوی دارد اذیت میشود، دلش آشوب میشود و به تکاپو میافتد که یک کاری بکند. کودک کار میبیند قلبش فشرده میشود. بخش اطفال بیمارستانها بیچارهاش میکند. آمارهای کودکآزاری روحش را میخراشد. کودکان قربانی تروریسم را که میبیند، از درون میشکند. یادم هست وقتی ماجرای بچههای جنگزدهی خرمشهر را در کتاب دا خوانده بودم، مادر درونم مثل شمع داشت آب میشد. بعد فکر کنید این مادرِ درون الان نزدیک دو هفته است دارد فیلم و عکس کودکان شهید و مجروح غزه را میبیند و هیچکاری نمیتواند بکند. چی به سرش میآید؟
الان حدود دو هفته است که مادرِ درونم به خودش میپیچد و به زمین و زمان چنگ میزند. گریه میکند. ضجه میزند. وقتی که بیحال میشود هم با چشمان قرمز مینشیند یک گوشه و زیر لب لالایی میخواند. آن شب که بیمارستان المعمدانی را زدند، مادر درونم چندبار غش کرد. جیغ کشید و غش کرد. لب به غذا نزد. خوابش نبرد. اگر همینطور پیش برود، مادر درونم دق میکند. آرامآرام آب میشود. و میدانید، اگر مادر درونم بمیرد من هم همراهش میمیرم.
مادر درونم دائم مینشیند فیلم بچههای غزه را میبیند و تصور میکند که بغلشان کرده. توی ذهنش محکم بغلشان میکند، دانهدانه انگشتهای کوچکشان را میبوسد، خاک را از میان موهایشان میتکاند و خون را از چهرهشان پاک میکند. بهشان آب میدهد و میبوسدشان. زخمشان را میبندد و این جملات را تکرار میکند: الهی قربونت بشم مامان... هیچی نیست نترسیا... من پیشتم. هیچی نمیشه. الهی دورت بگردم... گرسنه نیستی؟ آب نمیخوای؟ جاییت که درد نمیکنه؟
بعد میگیردشان توی آغوشش و تابشان میدهد تا خوابشان ببرد. دستهای تپل و کوچک و لطیفشان را میگیرد و آرام نوازش میکند. همان لالایی را میخواند که خواهرم وقتی کوچک بود براش میخواندم، همان لالایی که میگوید: دختر خوبم، ناز و عزیزم/ پسر ریز و، تر و تمیزم... آفتاب سر اومد، مهتاب میتابه/ بچهی کوچیک، آروم میخوابه...*
وای به وقتی که مادرِ درونم کودک شهید ببیند. گریه کنان بغلش میکند، تندتند میبوسدش و التماس میکند که: بیدار شو عزیز دلم... بیدار شو فدات بشم... چیزیت نشده که... پاشو بخند. پاشو بازی کن. پاشو غذاتو بهت بدم. پاشو همهجا رو بهم بریز. شیطونی کن. فقط پاشو...
مادر درونم دارد میان آوارها میچرخد و برای بچههای زیر آوار لالایی میخواند. دارد عروسکهاشان را از زیر آوار بیرون میکشد و خاکشان را میتکاند. دستهاش زخم شده از بس خاک و آوارها را کنار زده تا بچهها را پیدا کند. همهاش زیر لب با خودش حرف میزند، میگوید نگران بچههاست که زیر آوار خفه شوند، میگوید بدن بچهها ضعیف است و موج انفجار هم میتواند به تنهایی برایشان کشنده باشد، میگوید نگران این است که بچهها دچار پیتیاسدی شوند. میگوید بچهها در سن رشدند و بدنشان به مواد غذایی نیاز دارد...
یکی بیاید جلوی چشمان مادر درونم را بگیرد... نه فایده ندارد. ذهنش از فکر بچهها خالی نمیشود. مادر درونم دارد مثل ساختمانهای غزه فرو میریزد... مادر درونم میخواهد برای تکتک بچههای غزه، نه... برای تکتک بچههای جهان مادری کند...
____________
*لالایی خوابهای پارچهای
@HamNevisan
#روایت_غزه (182)
شده تا بحال تشنه ات بشود؟
چه سوال مسخره ای معلوم است که شده است.
شده تشنه است بشود ولی آب نباشد یا آب باشد اما نشود نوشید.
آری شده.
آیا سختت بوده؟
آری ولی بعدش بلافاصله آب نوشیدم.
کودکان غزه کی آب بنوشند؟؟؟
#سائل
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۸۳)
اشک ماهآلود این طفل فلسطینی
دست شرم ماه را بر چهره اش بر زد
#ماه_گرفتگی
#ظلم_گرفتگی
@HamNevisan
#روایت_غزه (184)
کودکم تو شهید شدی.
غم شهادت تو برای من سخت است، اما ذلت ترک وطن برایم قابل تحمل نیست. من بعد از شهادتت به خود میبالم.
خون تو بیهوده ریخته نشد، خون هیچ کوچک و بزرگی در این شهر بیهوده ریخته نمیشود. این خون ها مهر تایید مقاومت ماست. با این مقاومت است که انشاءالله ما بر این دیو هفت سر پیروز میشویم.
ما هرگز شکست نمیخوریم، یا شهید میشویم یا پیروز.
اگر ده کودک هم مثل تو داشتم برای آزادیمان فدا میکردم.
#سائل
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (185)
تصورش را بكن:
صورتت زخمي شده
بدنت سوخته و ميسوزد
وسيله اي براي مدوا نيست
آب براي خوردن نداري
گرسنگی تو را به ضعف کشانده
خانه تان خراب شده
مکانی برای خواب نداری
و از همه بدتر مادرت شهید شده
این حال هر روز کودکان غزه است، اگر شهید نشوند.
#سائل
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۸۶)
صورتی که یک روز میکشیم
پسرکم فلسطین را کشیده. آن خانههای بنفش بالای صفحه خانه نیستند که! موشکند! موشکهای فلسطینی که دارند میروند سر صهیونیستها بریزند. پسرکم انگشت میگذارد روی آن آدم کنار موشک و صدایش را جدی میکند و میگوید: این مرده نگهبان موشکاس! اسلحه هم داره ببین! خیلیم عصبانیه!
این یعنی مردش مرد است. حسابی قوی است. من هم باید در جواب بگویم: اوه! یعنی حساب کار دستم آمده. پسرکم لب پهن میکند به خنده. پرچم فلسطین را وسط صفحه نشان میدهد و میگوید: آتیش گرفته!
نمیدانم چرا عین خیالش نیست. نگران میپرسم: چرا؟
دست به کمر میزند و انگار یک عینک آفتابی به چشم کم دارد که ژستش تکمیل شود. یک جور مردانهی دل گرمکنی میگوید: نگران نباش! ماشین آتش نشانی داره خاموشش میکنه!
دلم آرام میگیرد. یک غمت نباشه تا من هستمی در ماشین آتشنشانی اش هست.
پسرکم انگشت میگذارد وسط مستعطیل قرمز که به قول خودش آتشنشانی است: ماشینش از ایران اومده. ببین پرچم ایران روش داره.
و تاکید میکند که نشان «الله» هم وسط پرچم دارد. مرد آتشنشان خندان است. اما این آخر قصه نیست. آخر قصهاش صفحه دوم نقاشی است. مینشیند کنارم. صدایش مظلوم و نرم میشود: امام زمانو کشیدم. ظهور کرده! با پرچم ایران!
باز تاکید میکند بلد بوده نشان «الله» را وسط پرچم بکشد. دم گوشم میگوید: یادته میگفتی صورت اماما رو نمیکشیم چون ندیدیمشون؟ میگفتی به جاش نور میکشیم. ولی من اینجا یکم از صورت امام زمانو کشیدم. چون ظهور کرده دیگه کمکم داره صورتش معلوم میشه.
دقت که میکنم در صورت امام زمانش دهان و بینی میبینم. پسرکم دوست داشته امام زمانش صورت داشته باشد. یک شوری میفتد به جانم. یادم میاید صبح یکی از رفقا پرسیده بود با اینهمه جنگ و خونریزی این جهان چه چیز خوبی برایش مانده؟
صبح چیزی نداشتم بگویم. اما حالا فکر میکنم باید نقاشی پسرکم را برایش بفرستم.
✍ طیبه مهدیزاده
@HamNevisan
#روایت_غزه (187)
عزیزم چرا به خود میلرزی؟
این صداها، این صداها، من از این صداها خیلی میترسم.
نترس عزیزم.
دیروز در کوچه بودیم، با رفقایم بازی میکردم، یکدفعه این صدا آمد، خانه یمان آتش گرفت. مادرم، مادرم در آن خانه بود.
بگویید این صداها را تمام کنند، بگویید این صداها را تمام کنند.
#سائل
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (188)
امن یجیب... ظلم به اوجش رسیده است
امن یجیب... رنگ زمانه پریده ست
امن یجیب.. گرگ به انسانیت زده
امن یجیب... حنجر طفلان دریده است...
مضطر شدیم و صبر به فریاد آمده
شاید که دست غیب به امداد آمده
این غزه است شعله به شعله درون خون
این غزه است عشق کنان در تب جنون
این غزه است، سینه سپر، غرق در غرور
کوه است گرچه دامنش اینگونه لاله گون...
صبح تو خصم را به سیاهی کشانده است
عالم به ایستادگی ات خیره مانده است
ای سرزمین غیرت و ای خاک قهرمان
برخیز و در میانه ی میدان رجز بخوان
زن های تو فداشده ی مام میهنند
اطفال تو چگونه رجزخوان شدند؟ هان!
هرقدر زیر و رو بشوی قهرمان تری
با صبر از دشمن خود زهره میبری...
صهیون اگرچه خون شما را حلال کرد
خود را به دست پست خودش در زوال کرد
اما کجاست غیرت اسلام و مسلمین
باید ازین یزید زمانه سوال کرد...
با مشرکان نشسته و لیوان به هم زدید
سفیانیان چگونه به دین محمدید؟...
آزادگان عالم امکان بایستید
آری. به احترام شهیدان بایستید
ای سرو های تازه نفس قد علم کنید
ای بیدها به حال پریشان بایستید
چیزی دگر نمانده فقط مانده چند آه
دارد سوار منتقمی میرسد ز راه
🖌ریحانه ابوترابی
@HamNevisan
#روایت_غزه (189)
چرا از غزه نمیروید، این وحشی ها که رحم ندارد!
کجا بریم؟ اینجا خانه ماست.
خب شهید میشوید.
بشویم، جانمان فدای وطنمان.
#سائل
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (۱۹۰)
💢 بزرگمرد کوچک
✅ احمد، نوجوان فلسطینی در پاسخ به اینکه اسرائیل میخواهد وارد شهرکتان شود، بزرگمردانه میگوید: «میخواهیم شهید بشویم؟! بعد از شهدا نسل بعدی به دنیا میآیند و ما همیشه مقاوم هستیم. دماغشان را خواهیم شکست. کودکان و جوان شهید شدند همه به فدای فلسطین...»
#فلسطین #غزه
@SHAHAB_GRAPHY
@HamNevisan
🇮🇷🇵🇸
#روایت_غزه (191)
📝 تصویرسازی درباره تقابل تاریخی محور مقاومت با رژیم غاصب صهیونیستی و حامیان آن بر اساس آیات قرآن کریم:
🍃🌹🍃
🌺أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم
🌺بســــــــــم الله الرّحـــمن الرّحـــیم
📖 و مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ. و مَثَل کلمه ناپاک [کفر و شرک و نفاق] مانند درخت ناپاک است که از زمین برکنده شده و هیچ ثبات و بقایی ندارد.
📚 قرآن کریم: آیه ۲۶ سوره مبارکه ابراهیم
📖 إنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ. آن درختى است كه از اعماق جهنم مىرويد؛ شکوفه آن مانند سرهای شیاطین است!
📚 قرآن کریم: آیات ۶۴ و ۶۵ سوره مبارکه صافات
#فلسطین #غزه
https://virasty.com/user168155516079/1698670823484047758
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۹۲)
برای تو مینویسم
ای غزه.... برای تو می نویسم. برای تو که قلبت از انفجار غم شرحه شرحه شده است. برای کودکانی که روزی باخنده های گرم و شیرینشان درکوچه هایت بازی میکردندوحالا با جسمی سردوخسته از جفای نامردان( تو بخوان پست تر از حیوان) در درونت آرمیده اند.
آه غزه چه روزهایی بر تو رفته است و چه شبهایی که زبان قاصر است از بیانش... آنقدر مظلوم دردلت جا داردکه زمین از وجودشان غمباد گرفته است. آنقدر فریاد مظلومیت مردمانت بلند است که چون صیحه آخرالزمان جهان را فراگرفته است. این روزها بیشتربه فرج فکرمیکنم. فرجی که برای ترس و وحشت کودکانت شادی باشد. برای زنانت تسلی خاطرباشد،برای مردانت آسودگی و آرامش و برای خودت آزادی...
و من ایمان دارم به آیه ی "و نرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثون"
ان شاء الله مردمانت همان جلوداران و وارثان هستند.
به امید فرج صاحب العصروالزمان و به امید آزادی انسان از بند شیطان بزرگ یعنی آمریکا و اسرائیل
✍️خوشکام
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (۱۹۳)
زنان همینند...
اصلا همه چیز از آنها شروع میشود!
گاهی بصیرتشان قومی را به عاقبتبخیری میکشاند و گاهی کوردلیشان جمعی را به سقوط!
دوست و دشمن انگشتش اول از همه حول زن میگردد!
آنها همیشه بودهاند!
گاهی در پشت جبهه، گاهی در خط مقدم!
در هرصورت آنها میجنگند!
عدهای برای آزادی و آزادگی و عدهای برای رهایی و سرخوشی!
البته همیشه آنها به خدا نزدیکتر بودهاند...
بهخاطر قلب مهربانشان... بهخاطر عشقی که در سینه دارند!
آنها دخترند، آنها همسرند، آنها مادرند!
هرکسی توانایی کسب این سِمَتها را ندارد!
آنها اگر بخواهند دنیا را میلرزانند...
شیطان از زنان هوشمند و فعال میترسد... آنها همیشه نقشهاش را نقش برآب میکنند!
آنها محکم ایستادهاند و تا حق به حقدار نرسد، آرام نمیگیرند!
م.خوانساری
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۹۴)
بی طرفان
⚠️ قضایای این چند وقت نشون داد که آدم ها سه دسته اند: انسان، گرگ درنده و گوسفند بی درد!
پ ن: با عرض پوزش از گرگ ها و گوسفند های غیر بشر 😂
#طوفان_الاقصی
#غزه #فلسطین
@cafe_fekr
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (۱۹۵)
💢 لابد کار خودشونه!
#اختصاصی #غزه #فلسطین
© شهابگرافی کپیرایت ندارد...
@SHAHAB_GRAPHY
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۹۶)
شرکتهای اسرائیلی به روایت تصویر...
#غزه #فلسطین
https://virasty.com/user168155516079/1698786154802913883
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۹۷)
میگن آنجلینا جولی گفته: «کودکان در غزه کشته می شوند. تمام خانواده ها کشته میشوند. میلیونها فلسطینی بدون آب و غذا و سرپناه هستند و جهان نظاره گر است.»
پ.ن:
«لابد #بسیج لندن، برای انجلیا جولی هم کارت بسیج فعال صادر کرده، که داره در دفاع مظلومیت مردم غزه و نسل کشی در فلسطین، حرف میزنه!
لطفا یک نفر که دستش خالیه، آدرس پیج سلبریتیهای بیبخار ایرانی رو برای #بسیج لندن، پست کنه! شاید یک تکونی بخورن!»
🖋بانو سامیه
@ghalamnegaremonfared
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۹۸)
🖼 جکسون هینکل بسیجی آمریکایی، چه تصویر در خور شانی پست کرده!
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۹۹)
اینجا هامبورگ آلمان است، به یاد شهدای کودک غزه عروسکها رو کفن پوش کردن
https://virasty.com/user168155516079/1699114176225641757
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (200)
به راستی چه کسی تروریست است؟ کودکان شجاع، مقاوم و صبور فلسطین که آرزویشان داشتنِ سرزمینی آباد، شاد، مقاوم و زندگی در سایهی امنیت و بهدور از جنگ و کشتار است؛ یا غاصبان صهیونیستی که کودکان و نوزادان فلسطینی را بمبهای ساعتی نامیده و بعد از کشتار زنان و کودکان فلسطینی پایکوبی کرده، به خود میبالد که دنیا از شر آنها نجات داده؟؟
🖋بانو سامیه
#طوفان_الاقصی
#غیر_قابل_ترمیم
#مظلومیت_غزه
@HamNevisan
#روایت_غزه (201)
سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ
میپرسند ایران کی قیام میکند؟
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا
إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا
وَنَرَاهُ قَرِيبًا
اگر ایران بخواهد قیام کند باید ملت قیام کند و تا ملت قیام نکند، حق پیش نخواهد رفت.
این گوهری بود که امام ما به ما آموخت، او به ما فهماند که حق فقط توسط اراده های مردم محقق میشود و نه توسط موشک های بالستیک و کروز و نقطه زن.
گره اجتماعی امروز ما آنست که بر توان موشکی خود تکیه کردیم و نیازی به تبیین و برانگیختن اراده های مردم نمیبینیم و همین هم هست که ما را زمینگیر کرده است.
باید این را دانست که در دایره سنت های الهی تا تمام مردم قیام نکنند، گره از کار امت فلسطین وا نخواهد شد و سنت خدا هم تخلّف نمیپذیرد.
وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا
امروز تمام ملت فلسطین علیه جرثومه فساد جهانی قیام کردند و در حال خلق معجزهای دیگرند، اعجازی از جنس همان اعجازی که انقلاب اسلامی در عالم پدید آورد و جهان را تکان داد.
اما چه میشود کرد که ما غفلت زدگان در خواب ماندهایم و چشم دیدن این حقیقت سترگ را نداریم.
باید در کوچه کوچه این مملکت و در نقطه نقطه آن، نشانی از فلسطین و مظهری از قیام آنان مشاهده کنیم.
به این منظور پویشی راه اندختیم تا هم ارادههای مردم را به صحنه آوریم و زمینه مشارکت آنان را فراهم آوریم و هم حقیقت این پدیده را برای مردم روایت کنیم که وظیفه اصلی ما جهاد تبیین است.
نام پویش #هرخانهیکپرچم است.
سراغ همه اطرافیان و هم محلی های خود برویم و از آنان بخواهیم تا پرچم فلسطین را بر در خانه و مغازه خود برافرازند و اگر در اینباره شبهه و پرسشی داشتند نیز، تردیدشان را برطرف کنیم.
ان شاءاللّه خداوند نام ما را هم در عداد پابرهنگان و مظلومان غزه ثبت کند.
حسین پوررفیعی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (202)
بنام خدا
سلام مردم غزه
میدانم در شرایط سختی به سر می¬برید. منبع آب و سوخت برق تان را هدف موشک قرار دادند. نه برق و نه آب و نه غذا و نه دارو اما شما هنوز دم از استقامت میزنید بدانید که همین یاری خداست که دلهایتان را مقاوم و صبور کرده است و دل دشمن تان را پر از ترس و وحشت.
میدانم که در این هفتاد و چند سال رنج بسیاری کشیده اید. یک عده به ناحق خانه و سرزمین تان را غصب کردند و هنوز گستاخانه ادعای مالکیت میکردند و میخواستند دنیا آنها را به رسمیت بشناسد
میدانم که این چند سال همیشه در ترس و واهمه زندگی کردید و هیچ موقع امنیت صد در صدی را تجربه نکردید
میدانم که در این چند روز که اسرائیل آخرین پنجه هایش را میکشد و میخواهد مرگ و نابودی خودش را با این حرکت های پوشالی پنهان کند خرابی ها دیده¬اید خیلی از عزیزانتان زیر آوار هستند امکانات کافی برای بیرون آوردنشان ندارید. هر روز ده ها شهید و مجروح خیلی خسته شده اید اما همه دنیا میدانند که این گفتار پیر دیگر عمری ندارد و با دست و پا زدن تنها اجلش را نزدیک تر میکند.
میدانم که به وعده های الهی اطمینان دارید و تنها دلهایی که به نور ایمان استوار گشته و از دنیا و ما فیها دست شسته است، میتواند تا آخرین لحظه نابودی کامل اسرائیل مقاومت کند و شاهد جشن تاریخی نابودی غده سرطانی را از پیکر امت اسلام باشد
خیالتان راحت پیروزی از آن شماست. گرگ و کفتارهای زورگوی عالم چند روزی سر و صدایی به راه می اندازند اما راهی به جایی نخواهند برد و شما ها هستید که بیت المقدس عزیز را نجات خواهید داد.
میدانم غم از دست دادن خواهر و برادر مادر و پدر کمر هر کسی را میشکند اما خدا به شما قوت قلب داده است تا این غم ها را به راحتی قورت بدهید و سرمست و پر نشاط به مبارزه و مقاومت ادامه دهید که تا قله ها راهی نمانده است.
و السلام
سید امین میراسماعیلی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (203)
سلیمه
رگبار گلوله تمامی نداشت .پدر و پسر هر دو کنار دیوار از وحشت و درد مچاله شده بودند. پدر سعی می کرد کودکش را پناه دهد.
- نزن...نه...
صدای شلیک گلوله با فریاد و گریه ی مرد در هم امیخته بود.
پیرمرد چشم ازتصاویر تلویزیون بر نمی داشت . آن پدر و پسر رانمی شناخت و نمی دانست آن پسر بچه نامش "محمد الدره" بود و تنها سیزده سال داشت که به جرم فلسطینی بودن کشته شد. ذهن خسته ی پیرمرد جنایت های زیادی را بخاطر داشت قتل عام روستای "طنطوریا" و بعد هم کشتار "کفر قاسم" و "تل زعتر" اما حالا تنها و تنها می توانست با تن فرسوده گوشه ی آلونک روی مبلی کهنه و خاک آلود بنشیند و زل بزند به صفحه ی تلویزیون.
دختری بیست و یکی دو ساله در آلونک قدم می زد با دیدن تصاویرخبری ایستاد. تصویری از عملیات استشهادی در یکی از شهرک های صهیونیست نشین. بادیدن جوان شهادت طلب بی اختیار لرزید و خاطرات زمان نوجوانی اش را به یاد آورد . بازی های کوکانه . عشق . حالادر قاب شیشه ای تلویزیون نامزدش را می دید که اسلحه بدست وصیتش را در مقابل دوربین قرائت می کرد.
صدای گریه ی مادرش او را به خود آمد . کنار درگاه ایستاد. بند کفش ورزشی اش را گره زد. زیپ کاپشن مشکی اش را بالا کشید واز کنار پتوئی که به دیوار میخ شده بود بیرون را نگاه کرد.صدای جلزو ولز روغن از گوشه ی آلونک بگوش میرسید. مادر گوشه ی اتاق روی زمین نشسته بود فلافل های سرخ شده را یکی یکی روی نان می گذاشت.صدای اتومبیلی که به خانه شان نزدیک می شد حواسش را پرت کرد .نور اتومبیل مانند شبحی بی قرار در اتاق چرخید .دختر پتو را کمی کنار زد و به بیرون سرک کشید.
یکی از دو جوانی که در اتومبیل بودند فریاد زد: سلیمه..
مادربا چشمانی خیس به دخترش نگاه کرد . سلیمه پیشانی مادر را بوسید و گفت: حلالم کن.
مادر چیزی نگفت.پدرمانند مجسمه ای کهربائی به تلویزیون خیره شده بود. سلیمه ساکش را برداشت. پیشانی پدرش را بوسید و گفت: حلالم کنید
دستان نحیف پدر لرزید و شاید این تنها پاسخش بود.
مادر دخترش را در آغوش فشرد.
- سلیمه ...
خودش را از آغوش مادر بیرون کشید و گفت: ما شروعش نکردیم ولی تمومش می کنیم.
پتورا کنار زد و با عجله سمت اتومبیل رفت . مادر به زحمت از جا برخاست . با پاهای دردناکش از آلونک بیرون رفت . اتومبیل در تاریکی شب دور می شد.
- سلیمه...
کسی به مادر جواب نداد. آسمان تیره بود . هنوز نور قرمز اتومبیل در تاریکی محو نشده بود که بغض مادر شکست .
بیژن کیا
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (204)
تلفن زنگ زد
- الو؟
- سلام، خوبین؟ اطراف شما رو نزدن؟
صدای زنی میان سال بود. پرسیدم: ببخشید شما؟
- نورا. منم مامان!
نفسم بند آمد. با تعجب پرسیدم: چی؟!
گفت: نورا جان. منم، مامان!
نمیتوانستم صحبت کنم. صدایی که می شنیدم چند بار این جمله را تکرار کرد.
- منم مامان، مامان!
مغزم قفل شد . از خودم پرسیدم: مگه مامان نمرده؟
اشک ریختم وهق هق گریه ام تنها صدایی بود که در اتاق می پیچید. زن میان سال تماس را قطع کرد. رفتم کنار پنجره. صبح شده بود اما بخش هایی از غزه در آتش بمباران دیشب می سوخت.چند دقیقه بعد همان شماره را گرفتم .عذرخواهی کردم و گفتم: من اسمم نوراست ولی مادرم در بمباران بیمارستان المعمدانی کشته شده.
زن میان سال تسلیت گفت و ادامه داد: من در لبنان زندگی می کنم. میخواستم شماره ی عروسم رو بگیرم، ولی حالا که شما رو پیدا کردم از حالا به بعد دخترمی...
حالا گهگاه مادر لبنانی ام زنگ کیزند و احوال من و بچه ها را می پرسد . قرار گذاشتم اگر زنده ماندیم یک روز برویم پیشش.
بیژن کیا
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (205)
در کنار هم
مسیحی و مسلمان در پناهگاه..
مسیحی و مسلمان، پیران و کودکان در کنار هم..
مسیحی و مسلمان، پیران و کودکان، بیمار و بیمارستان مانده اند زیر بمباران در کنار هم..
مسیحی و مسلمان، پیران و کودکان، بیمار و بیمارستان، مسیح و موعود آخرالزمان در کنار هم..
راضیه کاراندیش
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (206)
دخترانه
با هر انفجار ساختمان بیمارستان می لرزید و نور لامپ ها کم و زیاد میشد. زخمی ها را کف راهرو خوابانده بودند.
در متن انفجار و آژیر ممتد آمبولانس ها از همه طرف ناله و فریاد و اشک و آه بگوش میرسید.
پزشکی پیر و خسته نوزادی چند ماهه را که در آغوش مادرش بود معاینه کرد و گفت: شهید شده
مادر مبهوت به پیرمرد سفید پوش نکاه کرد. پزشک می خواست نوزاد را بگیرد مادر اما نگذاشت. گریه اش گرفت و میان هق هق داد زد: نه. نه. دروغ میگی. خوابیده..
پزشک که مردی سالخورده بود سر تکان داد و گفت: تنش یخ کرده. نفس نمی کشه . قلبش نمی زنه. نبض نداره. بازم بگم؟
نوزاد را از مادر گرفت و پرسید: اسمش چی بود؟
- رضوانه
پزشک پیر بغض کرد. پیشانی نوزاد را بوسید و گفت: چه زود برگشتی بهشت. به خانواده م سلام برسون.
نوزاد را محکم تر از قبل در آغوش گرفت و رفت.
بیژن کیا
#غزه #فلسطین
@HamNevisan