eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
20.2هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیٖم✨ یزدان به تو عمری دگروروزدگرداد               یک صبح دگر،ظهردگر،شام دگرداد پس سجده وصدشکر که پیمانه نشدپر             این روز مبارک که خدا لطف دگر داد سلام صبح دوشنبه تون بخیر❤️ http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
📝تقویم روز شمسی: دوشنبه ۰۷ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی میلادی:monday 26 february 2024 قمری: الثلاثاء ۱۶ شعبان  ۱۴۴۵ هجری قمری دوشنبه متعلق است به: 🔸حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین عليهما السّلام 📿 اذکار روز: 👈صد مرتبه ذکر یا قاضى الحاجات                👈۱۲۹مرتبه یالطیف بگوید تا مال کثیر یابد. 🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن  ✅ وقایع روز: مناسبت خاصی ثبت نشده است 🗓روزشمارتاریخ: 💐⏳۱۵ روز مانده به رمضان المبارک 💫 میلاد حضرت قطب عالم امکان بر همگان مبارک باد http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
❤️🍃❤️ و استراتژی های موفقیت در مشاوره قبل از ازدواج چیست؟ 2⃣بازی برنده و بازنده را رها کنید❗️ این ایده را قبول کنید که هر دو در زمین بازی برابر هستید. بدانید که زمانی که با مشاوره قبل از ازدواج خود می ­گذرانید یک “منطقه امن” است و آنچه را که در جلسات مشاوره خود مطرح می کنید نمی­ تواند سوخت مجادله­ های آینده یا لحظات “من بهت گفته بودم که” را تامین کند. @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ سرگذشت بسیار زیبای دختر ایلاتی ‌@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ بهرود خندید مشک کوچک اب رو کنارم انداخت:بیا آب بخور...رو به بچه ها گفت:چیکارش دارید خانجون که دیشب گفته بود اساره میمونه چون خان باهاش حرف داره پس دیگه بهش سخت نگیرید... با این حرف بهرود جون تازه گرفتم مَشک رو برداشتم کنارشون زیر سایه درخت نشستم:آره دعوام نکنید وگرنه به زنعمو میگم.... خندیدن اما آراز فقط نگاهم کرد....پیرا که بلند شدن دست حامین رو گرفتم که بمونه پیشم...وقتی همه دور شدن حرفهامو به حامین زدم هرچی که بین من،خان،عموها وزنعمو زیور گذشته بود...حامین جسمش پیش من بود اما روحش نه،تکیه داده بود به درخت پلکاش روی هم و گفت:فعلا سکوت کن دیشب اوضاع خوبی توی خونه نداشتیم نرگس از این رو به اونرو شده،دیشب اولین شبی بود که خوشحال بودم خونه نیستی تا دیونگی یه نفر رو ببینی...با تعجب حامین رو‌تکون دادم:مگه چی شده بود که نرگس سر وصدا کرده؟؟... حامین به آراز که داشت گوسفندهارو‌جمع میکرد نگاه کرد وگفت:نمیدونم ما که برگشتیم انگار زده بود به سرش،اتاقش رو‌خالی کرده بود وسیله سالم نذاشته بود البته اینا همه از وقتی شروع شده که پای اون مادر عفریته ش به خونه ما باز شده مادر که نیست یه پا جادوگره،شهسوار دامادشون قبلا از این خانواده گفته بود اما مادره اونقدر قشنگ نقش ادمهای خوب رو بازی میکنه که به چشم وگوش خودت هم شک میکنی از بسکه خوب بلده حرف بزنه قصه سرایی کنه حالا نرگس هم شده شریک همون مادره، از حرفهایی که بین عروسها شنیدم انگار نرگس بهونه بچه داره ولی آراز زیر بار نمیره اینو قبل ازدواج هم به نرگس گفته بود هم به خانواده اش حتی شب کدخداییش جلوی همه ریشسفیدهای ایل گفت که ازدواجی در کار نیست ولی باز هم این خانواده اصرار به این وصلت داشتن این هم عاقبتش.... دست حامین رو گرفتم:دیشب دعوا شد؟؟... حامین نگاهم کرد:آراز که دست روی زن جماعت بلند نمیکنه اما دیشب که نرگس سروصدا راه انداخت داد زد که اگه دهنشو‌نبنده میبره تحویل خانواده ش میدوه وتمام،نرگس هم از ترسش شب رو‌توی اون اتاق خالی سر کرد اما وضعیت آراز اصلا خوب نیست همه ما بهش ظلم کردیم و حالا شاهد آب شدنش هستیم حتی کلامی با کسی حرف نمیزنه از دردهای دلش تا بلکه آروم بشه.... بلند شدم:خودم باهاش صحبت میکنم شما گله رو زودتر راهی خونه کنید...حامبن دیتمو کشید:راجع به این موضوع فعلا....حرفشو بریدم:میگم،نمیتونم ازش پنهون کنم آراز منو بزرگم کرده حرفهای دلمو میفهمه به زبونم نیازی نداره... گله راهی خونه شد کنار آراز وایسادم که گفت:دیشب چی بهت گذشت که موندی؟؟... @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ سلام خانم گلا من همیشه قبل از ازدواج تو ذهنم یه زندگی آروم و بی دغدغه رو تصور میکردم ولی امان از دست روزگار الان همه زندگیم پر از فراز و نشیبه که واقعا خودم از خودم تعجب میکنم که چطور دوام آوردم اصلا فکرش رو نمی کردم روزی بچه دار بشم و روزی خدا اون رو ازم بگیره هیچوقت نمیدونستم قراره مورد قضاوت اطرافیان قرار بگیرم چون همیشه از حرف مردم می ترسیدم درسته که از هرچی بترسی سرت میاد ...فکرش رو نمی کردم روزی انقدر قوی و شیر زن بشم که بعد از فوت عزیزم بتونم سرپا وایسم و به زندگیم ادامه بدم و .... @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ "دسـت از تاییـد هـمسر خـود برنداریـد...!" بیشترین گلایه آقایان از همسران خود این است که می‎گویند: "همسرم مرا قبول ندارد". @hamsardarry 💕💕💕 ⁣
❤️🍃❤️ 🎭🔪🚬🎲 یکدفعه شیشه های حسینیه روی سرمان فرو ریخت.🤯 ده دوازده نفری در حسینیه مانده بودیم. دویدم بیرون، حدود سی نفری با ماسک و شالهای سبز دورتا دور حسینه را گرفته بودند. و با سنگ و چوب به در و شیشه ها می کوبیدند.😱 شش نفرشان رفتتد داخل، چادر از سر زنها می کشیدند و با چاقو و کلاه کاسکت به جان مردها افتادند.🚷 یک مرد هیکلی از دیوار حسینیه بالا رفت پرچم یا حسین را پایین کشید و فندک گرفت زیر پرچم. داد زدم: چیکار میکنی بیشرف!😡 هنوز حرفم تمام نشده بود که یک آجر توی صورتم زدند. سه تا از دندان  هایم  از دهانم بیرون افتاد. لبم پاره شده بود و  بوی شدید خون باعث شد بالابیاورم.🤕 یکدفعه صدای بلند یاحسین از همه طرف به گوشمان رسید. جمعیت عزادار یکدست  سیاه پوش  یا حسین گویان به طرف حسینیه آمدند، اغتشاشگران با دیدن جمعیت از روی هم رد میشدند و فرار میکردند.💪✌️ با همه  دردی که  داشتم رفتم کنار پرچم، با دستانم آتشش را خاموش کردم و چشمانم سیاهی رفت.😣 وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم. خانم مدیر و خانم عظیمی بالای سرم گریه میکردند. خواستم چیزی بپرسم اما نتوانستم.😕 دست هایم باند پیچی بود و میسوخت. سر انگشتان ملتهبم را  روی صورتم کشیدم. انگار  هفت،  هشت بخیه بالای چانه ام خورده بود و به لبم می رسید. روی چشم و و بقیه صورتم دست کشیدم.😓 خدا رو شکر بینی ام نشکسته بود. ولی خیلی درد میکرد. روی جای خالی دندانهای پایینی  ام زبان کشیدم. طعم خون دوباره در دهانم تازه شد.☹️ به کنار تختم نگاه کردم. خواستم دستمال کاغذی از روی تخت کناری ام بردارم که دستی برایم دستمال را اورد. نگاهم را بلند کردم. همان زنی بود که در حسینیه به من شله زرد داده بود.😳 با دستانی که می لرزید دور دهانم را پاک کرد و اشکهایش بی صدا روی صورتش جاری شدند. با تعجب نگاهش کردم. چشمهایش چقدر...چقدر شبیه چشم هایم بود!😟 دستهایش جوان بودند اما روی پیشانی اش چروک افتاده بود و زیر چشمهایش گود بود. خانم عظیمی بی طاقت شد و گفت: این خانم و همسرش کمک کردن بیاریمت بیمارستان. نگاه شیشه اش موجی از اشک را در آغوش خود پنهان کرده بود... ادامه دارد.... @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَّحْمٰنِ‌الرَّحیٖم✨ 🌴امروز صبح نگاهت را 🌷رو به آسمان کن 🌿با بالهایی از عشق و آزادی 🌴پرواز کن 🌷زندگی مال توست 🌿برای نگاشتن تو 🌴بر بوم زندگی 🌷بودنت را با دستانت، 🌿با گامهای استوارت، 🌴و با اراده ات بنگار 🌷امروز مال توست 🌿کاینات همراه توهستند 🌴اگر همانند آب زلال باشی ‌ ‎‌‌ 🌷سلام دوستان عزیز 🌿صبحتون به نور خدا بخیر
❤️🍃❤️ و استراتژی های موفقیت در مشاوره قبل از ازدواج چیست؟ 3⃣لطفا رازدار باشید موارد مطرح شده در جلسات مشاوره پيش از ازدواج را حتی با نزدیکترین دوستان و اعضای خانواده خود در میان نگذارید. ❗️ آنچه در جلسات مشاوره مطرح می ­کنید فقط برای گوش مشاور و شریک زندگی شما است. 🤫 ❌فاش کردن این مسائل فقط را از بین خواهد برد. @hamsardarry 💕💕💕
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💌 گفته بودم که به ندهم هرگز دل❤️ باز چشمم به افتاد و گرفــتار شدم🥰 🌹 http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1 😍😘😍
❤️🍃❤️ آقایون اگه این نکات و رعایت کنید تو زندگی زناشویی باور کنید هیچوقت زندگیتون به جدایی ختم نمیشه✌️ ❗️‏عذرخواهی کردن را عیب ندانید ✔️ دست از مقایسه کردن همسرتان بردارید 👈مناسبت‌های خاص را از یاد نبرید ✍ مشاجره مسالمت‌آمیز را یاد بگیرید ❤️ احساسات خود را به زبان بیاورید ❌سعی در تغییر دادن همسرتان نکنید @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ سرگذشت بسیار زیبای دختر ایلاتی ‌@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ دیشب چی بهت گذشت که‌موندی؟؟... روی زمین نشستم:بشین حرف بزنیم... به پسرا نگاه میکرد وگله ای که داشت دور میشد...کنارم نشست که گفتم:چرا اینکارو با خودت میکنی؟میدونی همه ما داریم درد میکشیم که موهای تو روز به روز داره سفیدتر میشه؟؟؟ غمگین شد چهره آفتابسوخته اش که گفتم:خودت میدونی که چقدر دوستت دارم خودت میدونی که پشت وپناه منی حتی وقتایی که حس میکردم خدا هم منو فراموش کرده اما تو نه،آراز بسه حق نداری خودتو آزار بدی،نگاه من کن هم مردنم اذیتت میکنه همه زنده بودنم... آراز جوری نگاهم کرد که خفه خو.ن گرفتم از سگ چشمای وحشیش....انگشتشو تکون داد توی هوا:ربطی به تو نداره این موضوع...خواست بلند بشه که دلمو زدم به دریا پیراهنش رو‌کشیدم:پس چرا پدر نمیشی؟؟بقیه عروسها باردارن،ایاس ماه دیگه بچشو بغل میگیره بهرود سه ماه دیگه اما نرگس از بی محلی های تو داره دق میکنه...آراز سرجاش نشست:نرگس از من وکارهام دق نمیکنه بلکه از رفتار بی فکرشه که داره خودشو‌اذیت میکنه،اون دختر چشم وگوش باز با آبروی خودش هم بازی کرده در صورتی که میدونسته جایی در زندگی من نداره وبارها هم بهش گوشزد کردم اما اینبار قاطعانه برخورد کردم اگه یه بار دیگه دست به رفتار های ناشایست بزنه میبرمش خونه پدرش... انگشت اراز بین انگشتام بود وگفتم:اما دوستت داره،خیلی خوبه یکی دوستت داشته باشه خوبتر اینکه بدونه دوستش نداری اما بازم دوستت داشته باشه... :ته این چهره چیه؟چرا بوی خوبی به مشام من نمیرسه... چشماش توی صورتم در گردش بود وگفتم:میخوام زندگی کنی،میخوام خوشبختیتو ببینم عروسیاتون رو ندیدم آما آرامشتون رو ببینم مخصوصا تو که همه زندگی منی... اشکهای مزحم میریختن واراز یکی یکی پسشون میزد:این اشکها برای منه؟؟... آره برای اراز بود برای تموم خوبی هاش،مردونگی هاش و دل بزرگتر از دنیاش،لعنت به زمان که باهاش بازی کرد و ادمهایی که همه جوره ما رو زدن تا خوشحالیامون رو ازمون بگیرن تا دورمون کنن وموفق هم شدن... :میخوای خوشبختی منو ببینی؟؟...اوهومی با ثدای گرفته واز ته دل گفتم که گفت:من چطوری باید خوشبختی تو رو ببینم؟؟؟.... @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ⚠️ در مقابل ۱. اهداف ناسازگار در رابطه اگر اهداف شما در رابطه نسبت به یکدیگر متضاد است این مسأله می‌تواند نشانه‌ای باشد برای بازنگری در رابطه و اتخاذ تصمیمات جدی. اگرچه این موضوع بیشتر شبیه یک موضوع شخصی است که باید روی آن کار کنید اما بدون شک یک پرچم قرمز برای آینده‌ی رابطه‌ی شما است. مثلاً اگر طرف مقابلتان به شما گفته که هرگز ازدواج نخواهند کرد اما زندگی مشترک دقیقاً همان چیزی است که شما آرزویش دارید پس بهتر است که حرف طرف مقابلتان را باور کنید و ساده از کنار آن نگذرید. @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 🎭🔪🚬🎲 دکتر گفته بود باید از سرم عکس بگیرند و یکی دو روز  تحت مراقبت در بیمارستان بمانم. 😒 خانم مدیر که باید برمیگشت پیش بقیه بچه ها. خانم عظیمی کنارم ماند. خیلی زودتر از من خوابش برد. 😐 فردا چشم که بازکردم تنها بودم. نفرات تخت های کناری ام مرخص شده بودند و خانم عظیمی هم نبود. به سختی از جایم بلند شدم.😓 وقتی بیرون از اتاق رفتم همان زن را دیدم که روی صندلی ها فلزی خوابش برده.😟 یکدفعه پرستاری مرا دید و تشر زد:تو نباید از تخت بیای پایین! با صدایش آن زن از خواب پریشانش پرید. آشفته آمد دنبال ما داخل اتاق.😳 به دستهای پرستار که به دستم سرم وصل میکرد، خیره شد. پرستار رو به او گفت: نذار بیاد پایین، الان صبحونه اشو میارم باید کامل بخوره...🤫 زن با سر تأیید کرد. وقتی پرستار بیرون رفت رو به او گفتم: ممنون ولی نیاز نیست... موقع ادای حرف س سرزبانی حرف زدم. حتما بخاطر جای خالی دندانهایم است. حالم گرفته شد. 😑 در فکر و خیال بودم که موبایلش زنگ خورد. جواب نداد فقط یک پیامک فرستاد. پرستار که سوپ را آورد. زن ظرف را گرفت میز متحرک پایین تخت را جلو کشید.😶 همانطور که با قاشق آن را هم میزد که خنک شود زیرلبی چیزی میخواند. سوپ را قاشق قاشق در دهانم می گذاشت و من با نگاهم از آن چشمهای کم فروغ، تشکر میکردم.🤒 کمکم کرد بنشینم. از کیفش قرآن کوچکس درآورد و مشغول خواندن شد. زمزمه هایش لحن دلنشینی داشتند. انگار حافظه گوشهایم این صدا را در خود گنجانده بود. 🤔 چند ضربه به در خورد. یک مرد میانسال با موهای فر و قامت خیلی بلند ولی استخوانی وارد شد. رو به زن گفت: فرشته بیا کارت دارم. 🤐 در ذهنم تکرار کردم؛ فرشته! این اسم به آن نگاه مهربان می آید. فرشته بلند شد و وقتی بیرون رفت در را بست اما صدای همسرش به وضوح شنیده میشد: -باز یه دختر بیکس و کار پیدا کردی نشستی بالاسرش! 😤 +هیس میشنوه🤫 -چرا منو خودتو اینقدر عذاب میدی؟ 😠 +بذار تو حال خودم باشم😣 -چرا نمیخوای بفهمی کیمیا مرده دیگه برنمیگرده... 🙄 +توروخدا برو😢 صدای هق هقش بلند شد. با شنیدن گریه هایش چیزی در قلبم جابه جا شد... ادامه دارد.... @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠✨آغـاز کـنـم بـه نـامـت ⚪️✨ای حــضــرت دوسـت 💠✨هــر آنــچــه شــود ⚪️✨به نامت آغاز، نکوست 💠✨دفترچه‌ٔ عشق را اگر بگشاییم ⚪️✨سطر از پی سطر، 💠✨آیتی از تو در اوست 💠✨بـــه نـــام خــداونــد ⚪️✨خــورشــیــد و مــهــر 💠✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ⚪️✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو