eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
20.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹ای لبخــــ😁ــــند 🌹زیبای خــــ✨ـــــــدا ❣دختــــــــــ👧ـــــــرم ❣ روزت مبارکـــــــــــــــــــــــ ✨🌺میــــ🎉ــــــلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختـــــــــــــــــــــر بر همه‌ی زنان و دختران سرزمینم مبـــــــــــــ🎉ـــــــــــارک🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 💕در رابطه با همسر با او باشید: همه در زندگی خود فراز ونشیب دارند. و زمانی که شما احساس می کنید شریک زندگی تان به شما آرامش می دهد احساس خوبی پیدا می کنید. حمایتی که شما در زمان نیاز به شریک خود می دهید، انگار دنیا را به او می دهید. پس سعی کنید همسرتان را وقتی که احساس ناراحتی می کند شاد کنید. ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ؟ 3⃣این گونه از مردهای رفیق باز در برخی مواقع شروع به آوردن هر کسی به خانه می کنند تا جایی که با یک غفلت در دام و گرفتار می شوند ⛔️ و همین امر سبب از هم پاشیدن زندگی و یا و می شود. ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 👈فقط همـــــــسر باشيد 👉 👈 همسر باشید نه بازپرس‼️ یعنی 👈❌اینقد سوال جواب نکنید http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ از تغییراتی که در پوشش و ظاهر همسرتون می‌بینید، کنید.👏 🚫 ندیدن و نگفتن این تغییرات، این موضوع را در ذهنش جا میندازه که بهش توجه ندارین! @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
✨🍮🍮 هیچ وقت.. اگر هم می خواستم،‌ خدایِ‌ این نمی گذاشت..حوصله ای برای پاسخگویی نبود ‌پس گوشی را قطع کردم.. چندین بار گوشیم زنگ خورد. عثمان بود. جواب ندادم.. ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید.. صوت داشت.. آهنگ داشت.. چیزی شبیه به کلماتِ‌ سجاده نشینِ مادر.. انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام.. درد به معده و سرم هجوم آورد.حالم خوب نبود و انگار قصد بدتر شدن داشت.. کاش گوشهایم نمی شنید.منبعِ‌ این صداها از کدام طرف بود؟؟ بی حس و حال، جمع شده در معده،رویِ‌یکی از پله ها نشستم. یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت.شیرِ آبِ‌کنارش را باز کرد.آّب با فشار و رنگی زرد  از آن خارج شد.. مرد چه میکرد؟؟ یعنی وضو بود؟؟ اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند.. روبه رویم ایستاد (خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه؟) مضحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من.. مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست؟ پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد (مشتی.. این فارسی بلد نیست.. حالا مجبوری الان نماز بخوونی؟؟ برو خونه بخوون..) مرد سری  تکان داد ( نمازو باید اول وقت خووند..) پسر جوان سر از تاسف تکان داد.. یعنی مسلمان نبود؟ دختری جوان از خانه خارج شد (مشتی قبله اینوره.. سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود.. اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز..) پیرمرد تشکری پر محبت کرد (ممنون دخترم.. ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی..). دختر ایستاد ( نه ظاهرا از اهل سنت هستن.. اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت.. نه مثه ما نماز خووند.. مهرم نداشت..) پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت. چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک در گوشه ایی از باغ ایستاد. سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد.. نماز خواند.. تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت.. سجده رفت.. اما به روی سنگ.. خدای این مردمان در این سنگ خلاصه میشد؟؟  چقدر حقیر..صدای گوشی بلند شد.. اینبار یان بود (دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله ؟؟ اون دیوونه که گذاشت رفت) برای کنترل درد معده نفسهایی عمیق کشیدم. صدایش نگران شد ( سارا حالت خوبه؟ ) نه.. خوب نبود.. سکوت کردم (سارا.. ما با هم دوستیم.. پس بگو چی شده.. مشکل کجاست.. حال مادر چطوره؟؟ ). چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ‌ کارگر بود ( از اینجا بدم میاد..) باز هم صدایش نرم شد و حرفهایش پر آرامش.. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨ یک روز ديگر یک برکت دیگر و يک فرصت دیگر برای زندگی خدای مهربانم تو را سپاس بخاطر روزی ديگر و آغازی ديگر❤️🌹 🍃️ 🍃 http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 💟راه به مرد 🙏قدردانی و تشکر از او ‼️ و نادیده گرفتن اشتباهاتش است. 🙏 تشکر و قدردانی از تصمیمات و اقدامات مرد ‼️و نادیده انگاشتن اشتباهات او ✍ راه مستقیم به است! http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ آری خیر 👈"ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛ چون ﻣﻔﯿد هستی. 👈"ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧــــ🖌ــــﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ؛ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑــــــ🖼ـــــﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺒﺴﺘگی دارم. 🔻ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ 👌ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ... 👈به کسی که " " باش ❌ نه وابسته. نلسون ماندلا ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ؟ 4⃣مرد رفیق باز هر چیزی که در زندگی خود دارد را فدای رفیقش می کند ❌ ‼️و سبب آزار همسرش و بیزار شدن فرزندش از او می شود ❌ و در پایه های کانون گرم خانواده را سست می کند و از هم می پاشد. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ این رفتار های پیوند دهنده عبارت اند از: ۱) گوش کردن، ۲) حمایت کردن، ۳) تشویق نمودن، ۴) احترام گذاردن، ۵) اعتماد کردن، ۶) پذیرفتن فرد همان گونه که هست، ۷) گفتگوی همیشگی بر سر اختلافات. 📗 ✍🏻 @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
✨🍮🍮 حرفهای آن روزِ یان، آرامشی سوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برایِ‌ پیدا کردنِ‌ پرستاری مطمئن محض نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ‌ ایرانی اش هماهنگ کند. عصر برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوتِ عربی را از منبعی نامشخص شنیدم.. انگار حالا باید به شنیدنِ‌ چند وعده یِ این نوایِ مسلمان خیز عادت میکردم. وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر مشکی پوش، نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکشِ قرمز و قدیمی اش انتظارم را میکشید. گوشیم زنگ خورد، یان بود. میخواست اطلاع دهد که دوستش، پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر، روانه خانه مان کرده. من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم؟ و مضحکترین ایده ی ممکن، اعتماد به یک ایرانی.. چاره ای نبود.. من اینجا کسی را نمیشناختم.. پس باید به یان و انتخابِ دوستِ ایرانی اش اعتماد میکردم.. مدتی گذشت.. مادر همان زنِ بی زبانِ چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای میخورد و به خاطرات زنانه اش گوش میداد.. و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبرم. اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ.. در این چند وقت از ترسِ خویِ جنگ طلبی مسسلمانان ایرانی پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر میکشید برای میله های سرد رودخانه.. خاطرات دانیال.. عطر قهوه.. شیشه ی باران خورده و عریضِ‌ کافه ی محلِ کارِ عثمان.. اینجا فقط عطرِ‌ نانِ‌ گرم بود و چایِ‌ مسلمان طلب.. گاهی هم پچ پچ کلاغهای پاییززده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ.. اینجا بارانش عطر خاک داشت، دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست.. یان مدام تماس میگرفت و اصرار میکرد تا برای آموزش زبان آلمانی به عنوان مربی به آموزشگاهی که دوستش معرفی کرده بود بروم،‌ بی خبر از ناتوانیم برای فارسی حرف زدن. پس محضِ خلاصی از اصرارهایش هم که بود واقعیت را به او گفتم و او خندید.. بلند و با صدا.. اما رهایی در کار نبود چون حالا نظرش جهت دیگری داشت و آنهم رفتن به همان آموزشگاه برایِ‌ یادگیری زبانِ‌ فارسی بود.. یان دیوانه ترین روانشناسی بود که میشناختم.. چند روزی به پیشنهادش فکر کردم. بد هم نمیگفت.. هم زبان مادری را می آموختم.. هم تنفرم را با زبانشان ابراز میکردم.. نوعی فال و تماشا.. یان با دوستش هماهنگ کرد و مدتی بعد از آموزشگاه برایِ‌ دادنِ آدرس، تماس گرفتند و پروین، پیرزن پرستار آن را در کاغذی یاد داشت کرد و به دستم دادداد. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 💞صبح ست و☄💕 💞سلامِ تازه تر میچسبد☄💕 💞یک صبح بخیرِ☄💕 💞مختصر میچسبد☄💕 💞صبحتون سرشار☄💕 💞ازعشــــــق☄💕 ⛱⛱⛱⛱⛱⛱⛱⛱ http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 🤷‍♀ در ؛ ❤️ هرچه یک زوج از لحاظ هوشمندتر باشند بیشتر قادرند به هم بگذارند و یکدیگر را کنند و از یکدیگر به عمل اورند و در نتیجه احتمال این که تا اخر عمر با خوبی و خوشی زندگی کنند بیشتر خواهد بود . ☑️ همانطور که میتوان را به اموخت به هم میتوان اموخت . http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
‍ ❤️🍃❤️ شما باید یک چیز از زندگی خود انتظار داشته باشید؛ اما این یک چیز👇👇 زیبایی پول شهرت قدرت و مانند آن نیست؛ بلکه عشق و تواضع است. 💟 بنابراین دنبال مردی باشید که دریادل باشد و شما را دوست بدارد. 💟 میزان علاقه او را نسبت به خود و زندگی بسنجید؛ نه مقدار پولش را. 💟 تا زمانی که عشق و علاقه میان دو نفر شکل نگیرد، اسناد ازدواج بی‌ارزش است. @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️ 1⃣ناپختگی زن و شوهر دلیل اصلی رفیق بازی همسران ❗️فردی که در همسرداری و انجام در زندگی مشترک کوتاهی می کند باعث می گردد که همسرش به دوستان خود پناه ببرد و اوقات فراغت خود را با دوستانش سپری کند 💯 و به علت ضعف همسرش در ایفای نقش همسری فرد با بودن کنار دوستانش احساس آرامش بیشتری کند. 👈هنگامی که زن یا مردی نتواند در خانه نقش آفرینی درستی کند 👈 همسر او ترجیح می دهد با دوستانش وقت بگذراند ‼️و نیاز عاطفی اش را در جمع دوستانش و یا با تامین کند. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
1400-03-05(tarashion).mp3
13.27M
❤️🍃❤️ 📽کلیپ ( تلاش در جهت بهبود روابط خانواده ) جلسه 18 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ زن ها اگــــــر نخندند... هیچ درختی شکوفه نمی دهد ..! 🦋👋 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮 دو روز بعد، عزم رفتن کردم با شالی مشکی که به زور موهایِ‌ طلاییم را میپوشاند.. ماشینِ ارسال شده از آژانسِ‌ محل در هیاهویِ‌ خیابانها مسیر را میافت و من میماندم حیران از این همه تغییر در شکلِ‌ ظاهری مردم.. پس آن ازدحامِ زنانِ‌چادر پوش در خاطرات کودکیم به کجا کوچ کرده بودند؟؟ وارد آموزشگاه شدم. شیک بود و زیبا.. با دکوری نسکافه ایی رنگ و عطر قهوه.. بو کشیدم.. عطر قهوه فضا را در مشتش می فشرد و مرا مست و مست تر میکرد. رو به روی منشی که دختری جوان با موهایی گیر کرده در منجلابی از رنگِ‌  شرابی و صورتی خوابیده در نقش و نگارِ لوازم آرایش بود، ایستادم. با کلماتی انگلیسی از او خواستم تا با مدیر صحبت کنم. آبرویی بالا انداخت ( نازی.. نازی.. بیا ببین این دختره چی میگه.. من که زبان بلد نیستم..) نازی آمد.. با مانتویی که کشیدگیِ دکمه هایش از اجبار برای بسته ماندن خبر میداد و صورتی نقاشی شده تر از منشی..  بعد از سلام و خوش آمد گویی خواست تا منتظر بنشینم. نشستم.. بی صدا.. و چشمانی که عدم هماهنگی بیشتری را جستجو میکرد.. عطری تلخ و مردانه در فضا پیچید.. درست شبیه همان ادکلنی که دانیال میزد.. چشمانم را بستم.. دانیال زنده شد.. خاطراتش.. خنده هایش.. مهربانی هایش.. اخمهایش.. صوفی اش.. خودخواهی اش.. و خدایی که دست از سر زندگیم برنمیداشت.. سر چرخاندم به طرف منبعِ تجدید کننده ی خاطراتم.. پسری که قد بلند و هیکل تراشیده اش را از پشت سرش دیدم.. با صدا میخندید و با کسی حرف میزد. دراتاقی که دربِ‌ نیمه بازشِ اجازه ی مانور را به چشمانم میداد.. کمی چرخید.. نیم رخش را دیدم.. آشنا بود.. زیادی آشنا بود.. و من قلبم با فریاد تپید.. چشمانم را بستم.. یک یکِ تصاویر از فیلتر خاطراتم گذشت.. خودش بود.. شک نداشتم.. اما اینجا.. در ایران چه میکرد. وقتی چشمانم را باز کردم دیگر نبود.. به دنبالش از پله های آموزشگاه به بیرون دویدم.. رفت،‌سوار بر ماشین وبه سرعت.نمیدانستم باید چیکار کنم آن  هم در کشوری ترسناک و غریب.. هراسان به داخل آموزشگاه رفتم و بدون صدور اجازه به اتاق مدیر داخل شدم. همان اتاقی که عطر دانیال را میداد. بدون گفتن سلام مقابل میز و مرد جوانی که با چشمانی متعجب پشتش نشسته بود ایستادم. (اون  آقایی که الان اینجا بود.. اسمش چیه؟ کجا رفت؟)‌ تمام جملاتم انگلیسی فریاد میشد و میترسیدم که زبانم را نفهمد. مرد به آرامش دعوتم کرد اما کار از این بازیها گذشته بود. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕