eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
20.4هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍮🍮 اینجا ایران بود.. سرزمینی که خدا را با دستانِ اسلامی اش به آغوشم پرت کرد.. اینجا ایران بود.. جایی که مسلمانانش نه از فرط ترس، سر خم میکردند.. و نه از روی وحشی گری، گریبان میدریدند.. اینجا ایران بود.. سرزمینی پر از حسام هایِ مسلمان.. در تفکراتم غوطه ور بودم. ناگهان به سختی از جایش بلند شد (خیلی خسته شدین.. استراحت کنید.. من دیگه میرم اتاقم.. احتمالا امروز مرخص میشم.. اما قبل رفتن میام بهتون سرمیزنم.. ) چشمانش خسته بود.. شک نداشتم هر چند که چشم دوختن هایش به زمین، فرصتِ تماشایِ خونِ نشسته در سفیدیِ چشمانش را نمیداد.. راستی پنجره ی نگاهش چه رنگی بود؟؟ از رفتن گفت و ظرفِ دلم ترک برداشت.. یعنی دیگر نمیدیدمش؟؟ نا خواسته آرزو کردم که ای کاش باز هم عثمانی بود و زنی صوفی نام تا به اجبارِ قول و وظیفه اش، حسِ بودنش را دریغ نمیکرد. به سمت در رفت.. با همان قدِ بلند و هیکل مردانه اش که حتی در لباسِ بیمارستان هم ورزیده گی اش نمایان بود. آرام صدایش زدم (دیگه برام قرآن نمیخوونید..؟؟) برگشت (هر وقت دستور بفرمایید اطاعت امر میشه..) مردی که تمام شب را بالای سرم بیدار بود حق داشت که از وجودِ پر آزارم به قصد استراحت گریزان باشد. آن روز ظهر یک بار دیگر به دیدنم آمد. دیداری که میدانستم حکم مرخصی اش را صادر میکند. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨ هرصبح، آغازیست دوباره برای آموختن، وبالیدن! آغازی برای تکاندن غباراز دل، ونشاندن غنچه های محبت وعشق! پس شروع دوباره زندگی برتو مبارک 🍃🌹صبح پنجشنبه تون متعالی🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181 @hamsardarry
❤️🍃❤️ 👌آقای خونه همین جور که به فکر هستید به فکر هم باشید☺️☺️☺️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
دوستان عزیز ممنون از توجهتون🙏 ببخشید پرسش و پاسخ رو امروز میذارم 👇
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰 ❓سوال سلام وخسته نباشید سپاسگزارم بخاطر تمام مشاوره هایی که در کانال میگذارید. واقعا تاثیرگذار هست؛ من یه دختر 18 ساله هستم؛ 3 سال نامزد بودم و الان 1 سال هست که عقدم؛ من تنها مشکلی که دارم اینه که جرئت حرف زدن و درخواست کردن چیزی رو از همسرم ندارم، میترسم بهش بگم فلان وسیله رو میخوام؛ آخه خیلی از موقع ها میگه پول ندارم؛ بخاطر همیشه باید سرکوفت خانواده رو گوش کنم که میگن تو هیچی از او نمیخای و دختر مظلومی هستی و توی زندگیت بدبخت میشی.... کمکم کنید تا بتونم جرئت حرف زدنم رو بالا ببرم. 〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰 ✍پاسخ مشاور سلام خدمت شما خواهر گرامی از آنجا که سن شما کم است پس طبیعی است که هنوز فرصت کسب یکسری مهارت های ارتباطی مورد نیاز در زندگی زناشویی را کسب نکرده باشید که البته تلاش در کسب آنها ضرورت دارد. چرا که این مهارت ها به شما کمک می کند تا در زندگی احساس ناتوانی، بی اعتمادبنفس بودن، از حق و حقوق خود بسادگی گذشتن و نهایتا بازنده بودن نداشته باشید 👈و در هر موقعیتی بدانید که چگونه عمل کنید تا نه حق خود را ضایع کرده باشید و نه به حقوق دیگری آسیبی رسانده باشید. یکی از این مهارت های ضروری نحوه بیان درخواست به شیوه جراتمندانه است که اگر از همین ابتدای رابطه این موضوع را نادیده بگیرید، 🔺نه تنها به این روال رفتاری عادت می کنید و ماحصل آن تنها خودخوری مداوم در شما خواهد بود، که همسرتان را نیز به کم توقع بودن، سکوت و کوتاه آمدن و از حق خود گذشتن در هر موردی از جانب شما عادت می دهید. 🌺بنابراین بسیار ضرورت دارد تا با یادگیری این شیوه درخواست کردن که در مطلب امروز خدمتتان توضیح میدهم، بتوانید محترمانه تقاضا و خواسته خود را مطرح کرده و در صورت رد غیرمنطقی درخواستتان، دلیل قانع کننده ای را بخواهید. در هر حال ارتباط امری دوطرفه است و جراتمندی بهترین ابزار حفظ تبادل ارتباطی است به گونه ای که هر دو نفر را برنده رابطه می کند. در متن بعدی نحوه ی درخواست کردن و مهارت های آن آمده است. پایدار باشید. ✍ 🔮 ◀️نوبت مشاوره ↙️ @Yafater14 〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰🔵〰 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ✍موضوعات مشاوره قبل از ازدواج : • امور مالی • ارتباطات • باورها و ارزش‌ها • نقش های ازدواج • عشق، صمیمیت، رابطه جنسی • کودکان و والدین • روابط خانوادگی • تصمیم‌گیری • برخورد با عصبانیت • گذراندن اوقاتی باکیفیت با یکدیگر http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 👈آقايون بعضی وقتا همســــــرتون رو محــــــــــکم کنید❤️ بذارید اشک بریزه تا سبک بشه بعد آروم تو گوشش بگید : عزیزم چته؟! من که باهاتم!❣ 💪 @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
✨🍮🍮 ملاقاتی که از احتمالِ آخرین بودنش دلم مشت شد درِ کفِ سینه ام.. با همان متانت برایم آرزویِ سلامتی کرد. و قول داد تا هر چه زودتر دانیال را ببینم و صدایِ مهربانِ یان را بشنوم.. (دیگه با خیال راحت زندگی کنید.. همه چیز تموم شد..) بی خبر از اینکه جنگ جهانیِ احساسم تازه در حالِ وقوع بود.. و من پیچیده شده در روسریِ به احترامش سرکرده فقط به تماشایش نشستم. چند روز دیگر از عمرم باقی بود؟؟؟ دو روز؟؟ دو ماه؟؟ همه اش را نذرِ دوباره دیدنش میکردم. رفت و بغض گلویم را فشرد.. من در این شهر جز خدایی که تازه شناخته بودم دیگر کسی را نداشتم.. حتی مادر.. و حتی این حسامِ امیر مهدی نام را.. کاش میشد که صدایش کنم که باز هم به ملاقاتم بیا.. اما... او رفت.. همانطور نرم وصبور.. فردای آن روز، پروین آمد همراه با زنی که خوب میشناختمش.. خودش بود مادر محجبه و پوشیده در چادرِ حسام. به در چشم دوختم.. نبود.. نمی آید.. گوشهایم، صوت قرآنش را طلبکار میکردند.. اما دریغ.. پروین و مادری که فاطمه خانوم صدایش میکرد با لبخند کنار تختم ایستادند و در آغوشم گرفتند. فاطمه خانوم پیشانی ام را بوسید (قربون چشمایِ آبی رنگت برم.. امیرمهدی گفت که فارسی متوجه میشی گفت که بیایم بهت سر بزنیم.. منو پروین خانومم اومدیم یه کم از این حال و هوا درت بیاریم.. خیالت بابت مادرتم راحت باشه. این پروین خانوم عین خواهرش ازش مراقب میکنه.. نگران هیچی نباش.. فقط به خدا توکل کن و به فکر خوب شدن باش..) ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
یک ســــلام🌸🍃 باعطر گلهای رز به دوستان مهربون🌸🍃 یک ســــلام از سرعشق و دوستی🌸🍃 به همه دوستهای نازنین با آرزوی داشتن روزی🌸🍃 زیبا و پراز خیر و برکت سلام صبح آدینه تـون عالی🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b @kodaknojavan
سلام آقا💚🙏 این جمعه خدا را به اشک چشم های مهربان تو در عزای بابایت حسین🖤 قسم می دهیم🙏 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🙏 http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074 @kodaknojavan
❤️🍃❤️ 🌷همسر مرحوم آیت الله مرعشی نجفی (ره) : ✍در طول این شصت سال زندگی ام با اایشان ‼️ یک مرتبه با من با تحکم سخن نگفتند ‼️ و رفتار خشنوت آمیز نداشتند. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ✍مشاوره قبل از ازدواج اغلب توسط افراد حرفه ای، و طی تنها چند جلسه کوتاه ارائه می شود و ممکن است زوج ها را تشویق کند که انواع فعالیت ها و تمرین ها را (هم در کنار یکدیگر، و هم به صورت جداگانه) انجام دهند تا بتوانند از کارکردی که در کنار هم دارند و نیز سطح سازگاری خود هم در رابطه کنونی و هم در ازدواج آتی آگاهی پیدا کنند. این تمرین ها ممکن است شامل این موارد باشد: 👇 تست نوشتاری یا یک پرسشنامه اجرای موقعیت‌هایی بالقوه ای که زوج-ها ممکن است در ازدواج خود با آن روبرو شوند یا پاسخ به آن موقعیت ها (مثلاً این که چگونه به بیکارشدن همسر خود واکنش نشان دهند)؛ تعیین اهداف و تصمیمات ازدواج؛ پرداختن به مسائلی که زوج ها در گذشته از آن اجتناب کرده اند؛ ✍و شناسایی علل بالقوه در تنش های آینده پس از ازدواج http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮 پروین با معصومیتی خاص در حالیکه کمپوت را روی میز میگذاشت اشک چشمانش را پاک کرد و مدام قربان صدقه ام میرفت. فاطمه خانم از کیفش شیشه ی کوچکی درآورد. ( مادر.. یه کم تربت کربلا رو ریختم تو آب زمزم نیت کردم که بخوری و امام حسین خودش شفات بده..) و پروین مدام زیر لب آمین میگفت. در دل به چهره ی سرخ شده از فرطِ کینه ی پدر، پوزخند زدم.. پدری که یک عمر از شیعه و مقدساتشان بد میگفت و حالا همین شیعه تمام زندگیم را تسخیر کرده بود.. حسینی که مریدش میتوانست حسام باشد فاتحه ی دوست نداشتن اش خوانده بود.. فاطمه خانم با صلواتهای مکرر شیشه کوچک را به دهانم نزدیک و محتویاتش را به بافت بافت وجودم تزریق کرد.. این شهد، طعم بهشت میداد.. نمیدانم چه سری در آن تربت معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم، امیداوار و گریان میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقاتهایِ هر روزه ی آن دو زنِ مهربان، حسام به دیدنم نیامد. دل پر میکشید برایِ شنیدنِ آوازِ قرآن و دیدنِ چشمانِ به زمین دوخته اش.. اما نیامد.. بالاخره حکم آزادیم از زندانِ بیمارستان امضا شد. و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨ 🌷سلام 🎋صبح زیباتون بخیر 🌷طاعات و عباداتتون قبول 🌷براتون صبحی دلنشین 🎋روزی خوب و بی نظیر 🌷توام با سلامتی و سعادتمند 🌷لبخند رضایت خدا 🎋و معصومین سلام الله 🌷و هزاران آرزوی زیبا همراه 🎋با موفقیت و سربلندی آرزومندم اول هفتتون به خیر ان شاءلله 🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b @hamsardarry
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🌴حدیث امروز 🌴🖤 🍃السلام علیک یا اباعبدالله 🔰حضرت امام حسین(علیه السّلام : 🍁 يَا أَيُّهَا النَّاسُ نَافِسُوا فِي المَكَارِم ِ وَ سَارِعُوا فِي المَغَانِمِ وَ لَا تَحتَسِبُوا بِمَعرُوفٍ لَم تَعجَلُوا. ⏪اى مردم در خوبی‌ها با يكديگر رقابت كنيد ✅و در بهره گرفتن از فرصت‌ها شتاب نماييد ‼️ و كار نيكى را كه در انجامش شتاب نكرده‌اند ‼️ به حساب نياوريد. 📚 بحارالأنوار، ج 78، ص 121 ح http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074 @kodaknojavan
❤️🍃❤️ 👌بانوی گل سعي كن... به هر قیمتی !!!👸 👌حتی اگر 👈به اندازه باشد!!!😇 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ سلام. کانالتون عالیه و جالبه من از وقتی که تو کانال عضوم واقعا از این رو به اون رو شدم. من اولا اگه شوهرم چیزی ‌بهم میگفت، ناراحت میشدم و میکردم😔 ولی الانا هرچی میگه با شوخی رد میکنم و ناراحت نمیشم. خیلی صمیمی شدم الانا 😄 الان با زندگیم مث دوتا دوستیم باهم. شوخی میکنیم.😂 میگیم. بازی میکنیم. میخندیم. من اولا خجالت میکشیدم ابراز علاقه کنم و از کلمه های عشقم، عمرم، نفسم و... استفاده کنم ولی الان با کمک کانالتون همه چی میگم. همه چی.🙈🙈 اگه همسرتون شوخی کوچیکی کردن که ناراحت شدین زیاد حساس نشین. اون میبینه شما حساسین بیشتر ادامه میده😏😏 ناراحتی و بی حوصلگی و قهر کردن زیاد باعث میشه عادت کنن. شاید اولا کارساز شه ولی بعدا عادی میشه. نکنین این کارووو. 😄 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 👌گاهی نمی‌دونیم که ❌با کیش کردن ‼️داریم رو می‌کنیم ❌و ... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
🏴✨🏴 یا قاسم بن الحسن 💚 مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی😔 زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی💚 وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت🖤 تنها سواره ی حسن مجتبی شدی💚 http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
✨🍮🍮 خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد محضِ رهایی.. چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟؟؟ همه اش را به یکبار دیدنِ دانیال و... شاید حسام میبخشیدم. پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهرویِ بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود. صدایش پیچک شد به دورِ سرم. خودش بود.. نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه.. و باز مردمک چشمانش خاک رو زیر و رو میکرد ( سلام.. سلام.. ببخشید دیر کردم.. کار ترخیص طول کشید.. ماشین تو پارکینگ پارک.. تا شما آروم آروم بیاین من زودی میارمش تا سوار شین) نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزت متشکرم. پروین با لحن مادران ایرانی خود را فدایِ این حسام و جَدّی که نمیدانستم کیست میکرد.. حسامی که امیرمهدی بود و لایق این همه دوست داشتن. راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟ بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم.. کاش خوب میشد.. کاش حرف میزد.. کاش... مردانه برایش دختری میکردم.. سوار ماشین شدیم.. پروین روی صندلی عقب در کنارم سرم را به شانه میکشید.. حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین میگذاشت. و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم.. ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕