هدایت شده از حقیق
29.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کاری از مرکز فضای مجازی #حقیق
📽 مجموعه کلیپ
➖هزینه فایده مقاومت و سازش
🎞 قسمت اول: گفتمان انقلاب اسلامی
🎙دکتر محمدی
#مقاومت
#سازش
#ویدئو_موشن
⛱با حقیق همراه باشید
🔻 @haqiq_center
♨️ ۲۵ شهریور که خبری نشد...
بریم خودمون رو برای قیام بزرگ ۳۵ شهریور آماده کنیم :))
❌ قطعا جمهوری اسلامی ۳۵ شهریور را نخواهد دید
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
#یادداشت_سیاسی
♨️ فمینیسم؛ رویای براندازی نظام با لعاب زن ستیزی(1)
✍️#محمدصادق_خرسند
🔖 فمينيستهاي سياسي معتقدند رسيدن زنان به حقوق خود جز از طريق مبارزه با دولتها امکانپذير نيست، بنابراين، آزادي زنان امري سياسي است. باتوجهبه اين پيشفرض اساسي، از نگاه فمينيستهاي سياسي ايراني نيز مبارزه با نظام جمهوري اسلامي در جهت تغيير آن تنها راهکار رهايي زنان در ايران از فرودستي و رسيدن به آزادي و برابري است. در اين ديدگاه، دين اسلام از جمله عواملي دانسته ميشود که مردسالاري و جنسيتگرايي را نهادينه ميکند و، بهطور کلي، سبب تقويت انقياد و تبعيض ميشود. ازاينرو، فمينيستهاي سياسي معتقدند که اسلام و فمينيسم قابل جمع نيستند و حکومت اسلامي ايران زنستيز دانسته ميشود و مبارزه با آن از مسائل عمده و عاجل جريان فمينيسم تلقي ميشود. ازاينرو، اين مانع بايد بهسرعت از ميان برود. حمايت گرايش سياسي جريان فمينيسم از همجنسگرايي نشان ميدهد اين گرايش نسبت به رعايت ارزشهاي اخلاقي بيتوجه است.
➖باید توجه داشت امروز بین این فمینیست ها و غربی ها در براندازی نظام جمهوری اسلامی اشتراک منافع دیده می شود و از این رو است که به محض شروع کوچک ترین اعتراضی، این فمینیست ها میدان دار آشوب می شوند؛ نمونه بازر آن مرگ مشکوک مهسا امینی است که میدان داری آشوب را جریان فمینسیت برعهده گرفته بود.
ادامه دارد...🔜
#فمینیسم
#فتنه
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
8️⃣3️⃣#قسمت_سی_هشتم💌
ریحانه نفس عمیقی کشید و گفت:
_نمیتونم بهت بگم تو چه شرایطی بودم. نتونستم بمونم و صحبتای بعدیشون رو گوش بدم. مطمئن بودم که مادرم تنها رازدار زندگیمه و چیزی بروز نمیده... و البته میدونستمم که چقدر خانوادهی عمو رو همهجوره دوست داره و روشون حساب باز میکنه. یعنی این خواستگاری داغه روی دل بود فقط. چون بهرحال ما نمیگفتیم که اوضاع از چه قراره. از طرفی همون زنعمویی که با مهر میگفت منو دوست داره و میخواد عروسش بشم، اگر بو میبرد که تک پسرش هیچوقت بچهدار نمیشه اونوقت همینجوری باقی میموند؟
_یعنی خانمجان همونجا در دم گفت نه؟ حتی فکرم نکردین؟ آب پاکی رو ریختین رو دستشون؟
_نه. خانمجان بندهخدا، جا خورده بود و نمیدونست چیکار کنه که عاقلانه باشه. این بود که خواسته بود تا مثلا با من در میون بذاره. باقی سفرم فقط اشک و آه بود و حسرت. از زیر نگاههای سنگین زنعمو و عمو و حتی طاها فراری شده بودم. یه بارم که خیلی طاقم کم شد، طاها رو لعنت کردم که بچگی کرده. که اصلا چرا باید تو کربلا این قضیه رو باز میکردن؟ مگه من چندبار دیگه میتونستم بیام زیارت؟ دلم شکسته بود شکستهترم شد. موقع خداحافظی توی حرم امام حسین نذر کردم که همهچیز ختم به خیر بشه و یه روزی منم دلم از این غم رها بشه. البته اون نذر هیچوقت ادا نشد به هزار دلیل. تمام مسیر برگشت چشمم به جاده بود و نگران روزهای پیش رو بودم. زنعمو وقت خواسته بود برای جلسهی رسمی خواستگاری. خانمجان انگار مونده بود سر بدترین دوراهی عالم. دروغ چرا. از وقتی فهمیده بودم طاها بهم علاقه داره نمیتونستم نبینمش. نه اینکه به چشم ظاهر... منظورم اینکه نمیتونستم نادیده بگیرمش. هیچ بعید نبود که بعد از اون بتونم با کسی ازدواج کنم که همهچی تموم باشه، درحالیکه طاها بود. دانشجوی ترم آخر بود و عمو همهجوره کسب و کارش رو براش راه انداخته و ساپورتش میکرد. خانوادش آشنا بودن و من از خدام بود برم توی خونهی کسی که بعد از بابام، سایهی بالا سرمون شده بود. اما...
_اما عیب و ایرادی که مهر کرده بودن رو پیشونیت و راستگوییتون، شد بلای جونت نه؟
_دقیقا. به خانمجان گفتم اعصاب خودت رو خورد نکن. باهاشون برای آخر هفته قرار بذار. میدونی چی گفت؟ براق شد بهم و زد به صورتش و گفت:" از تو توقع نداشتم ریحانه جان! تو دختر دستهی گل منی؛ اما مادر نمیشه منکر مشکلت بشیم. عموت بنده خدا از دار دنیا همین یه پسر رو داره، درسته دخترم دارهها اما نوهی پسری داستانش فرق داره جونم. ما فامیلیم. اگرم الان چیزی نگیم، بعدا که معلوم شد، همه میفهمن چجوری تف تو یقهی خودمون انداختیم. من اونوقت چجوری سرمو بگیرم بالا جلوی سادات؟ به اون خدا که خودش شاهده، دل به دلم نیست که اصلا باید چیکار کنم؛ منم دوست دارم یه جوان رشید مثل طاها دامادم بشه، ولی...
ناراحت نشدم از چیزایی که میشنیدم ترانه. هیچکسی تقصیر نداشت. تقدیر و پیشونی نوشت من مشکل داشت.
_ریحان. ناراحت نشی خواهر ولی میشه بپرسم چرا و چجوری فهمیدی که بچهدار نمیشی؟
_مفصله. هرچند، حالا که میبینی سرنوشتم عوض شده. یعنی از وقتی برگهی آزمایش توی آزمایشگاه رو دادن دستم، مطمئن شدم که نمیشه به جنگ با تقدیر رفت.
_عجب! خانمجان، فکر میکرد میخوای طاها رو دور بزنی که قرار خواستگاری گذاشتی؟
_نه. میترسید بچگی کنم و از روی خام بودن عاشق بشم و بیفتم به تب تندی که زود به عرق میشینه. ولی من تا ته این ماجرا رو خونده بودم. نمیخواستم بیعقلی کنم. بخاطر همینم روی حرفم موندم. اصرار کردم که هروقت زنعمو زنگ زد باهاش قرار بذار، بقیهی چیزا با من. خانمجان تا دم در اتاق دنبالم اومد و گفت:
_اگه دلت خواست به منم بگو چی تو سرت میگذره.
_میخوام خودم با طاها حرف بزنم.
جیغ خفیفی کشید و گفت:
_خاکبهسرم. دیوونه شدی دختر؟
نگاهم افتاد به چینهای روی پیشونی مهربونش. با آرامش دستش رو گرفتم و بوسیدم:
_خیالت راحت خانمجان، کاری نمیکنم که خجالت زده بشی.
و وقتی نگرانیش رو دیدم توی تصمیمم قاطعتر شدم
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🌱 اندکی درنگ
تو نیز اگر میخفتی بهتر بود!
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود میگوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شبها برمیخاستم و نماز میگزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم.
شبی در خدمت پدر (رحمة الله علیه) نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، میخواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیدهاند.
پدر را گفتم:
از اینان کسی سر برنمیدارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفتهاند، بلکه مردهاند.
پدر گفت:
تو نیز اگر میخفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
📖گلستان سعدی/باب دوم
#درنگ
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
هدایت شده از حقیق
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 چرا آموزشهای دینی در مدرسه و دانشگاه باعث دینگریزی میشود؟
🔻دو اشکال اساسی ما در شیوۀ آموزش دین
🔻روش صحیح آموزش دین چیست؟
👈 کیفیت بهتر + متن
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🔴 مرتیکهی بیسواد نباشیم!
🔴 چند خط در باب #سواد_رسانه، نیاز برجستهی این روزها ...
شاید امروز بعد از گذشت یکسال از فوت مهسا امینی بتوان راحتتر این حرفها را زد. این چند خط و توصیههای پایانی را با دقت بخوانید؛
رابرت مرداک، صاحب امپراتوری رسانهای (صدها رسانه اعم از شبکههای تلویزیونی، روزنامه و ...) یک زمان گفته بود:
«اگر من اعلام کنم که رئیسجمهور آمریکا مُرد، برای رئیسجمهور خیلی زمان میبرد تا ثابت کند زنده است!» و این یک نشانه مهم از قدرت رسانهها در عصر حاضر است. اتفاقی که در یک سال گذشته به وضوح بر همهی ما ایرانیان ثابت شد. (هر چند در سازماندهی میدان تغییراتی که باید را ایجاد نکردیم و کماکان رسانه را پیوست دانستیم!)
از قضا خیلی از ما فهمیدیم در سواد رسانه بسیار ضعف داریم و باید آن را در خودمان تقویت کنیم. شاید برای شروع دو اقدام زیر بتواند موثر باشد:
۱. رژیم مصرف رسانهای برای خودمان طراحی کنیم.
ما باید به اینکه چه میزان اطلاعاتمان را از کدام رسانه میگیریم، حساس باشیم. کسانی که سواد رسانهای دارند، رژیم مصرف متعادلی دارند و از منابع و رسانههای مختلف به میزان مشخصی اطلاعات میگیرند. آنها رنگینکمان رسانهای دارند. اگر رژیم مصرف رسانهای به درستی طراحی نشود، در فضای اشباع رسانهای و بمباران اطلاعاتی خفه خواهیم شد!
۲. از گوش منفعل به سمت ذهن منتقد حرکت کنیم.
عمدهی رسانهها هدفشان حقیقت نیست! بلکه خدمت به گروه، اندیشه یا طبقه
خاصی است! لذا باید با دید انتقادی بخوانیم و تماشا کنیم. برای تبدیل شدن به خواننده و تماشاگر منتقد، همیشه میتوانیم این سه سؤال را از خودمان بپرسیم:
👈 چه کسی این پیام را خلق کرده و چرا این پیام ارسال شده؟ (هدف او چه بوده است؟)
👈 چه ارزشها و دیدگاههایی را در این پیام به صورت پنهان جاسازی و تبلیغ کرده؟
👈 احتمالاً چه بخشهایی از واقعیت حذف شده و چه بخشهایی از واقعیت برجستهسازی شده؟
یکی از اساتید اینجا یک تعبیر جالب در مورد سواد رسانهای داشت. میگفت:
«فراموش نکنیم سواد رسانهای یکی از مهمترین تفاوتهای یک #فرد_فرهیخته و یک #فرد_تحصیلکرده است. شما میتوانید فوق دکتری از هاروارد داشته باشید، اما یک مرتیکهی بیسواد باشید!!
#کثیری
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
هدایت شده از حقیق
25.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 کاری از مرکز فضای مجازی #حقیق
📽 مجموعه کلیپ
➖هزینه فایده مقاومت و سازش
🎞 قسمت دوم
🎙دکتر محمدی
#مقاومت
#سازش
#ویدئو_موشن
⛱با حقیق همراه باشید
🔻 @haqiq_center
۱۷ شهریور ۱۴۰۲ - طرحی برای فردا ۱۴۰۲ _ شبکه 1 - ۱۷ شهریور ماه ۱۴۰۲.mp3
24.54M
📌 دیکتاتوری و کودتا، سیاست انگلیس در ایران
(از "اشغال" تا "اغتشاش"، "لندن" جنایت می کند)
🎙 رحیم پور ازغدی
سالگرد دومین کودتای انگلیس در ایران، یادمان شهادت رئیس علی دلواری، روز مبارزه با استعمار انگلیس، ۱۴۰۲
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
9️⃣3️⃣#قسمت_سی_نهم💌
کنار دیوار ایستاده بودم و گوشهی چادرم رو مدام مچاله میکردم و باز میکردم. پر بودم از استرس. هنوز نمیدونستم کاری که میخوام بکنم درسته یا غلط. مطمئن بودم پشیمون میشم اما خب باید وجدانم رو راحت میکردم. کلافه بودم، به ساعت مچیم نگاه کردم. ظهر بود و صدای اذان چند دقیقهای میشد که قطع شده بود... میدونستم عمو حالا رفته مسجد و بعدم میره خونه برای ناهار و چرت بعدازظهرش. با قدمهای کوتاه و لرزون راه افتادم سمت مغازه. توی نظر اول کسی رو ندیدم اما خوب که گوش دادم صدای طاها رو شنیدم. گوشهی سمت راست مغازه، پشت یه دیوار پیشساخته، سجاده پهن کرده بود. انگار داشت دعای بعد نمازش رو میخوند. وقتی تو اون حالت دیدمش یه لحظه دلم لرزید. اما من ناقص بودم. باید تلقین میکردم تا واقعیت رو بپذیرم. مجبور بودم که با خیلی چیزا کنار بیام و از خیلی چیزا بگذرم.
روی صندلی چرم پایه کوتاه، کنار میز نشستم. چشم دوختم به کفشهای مشکیم. نفسهای آخرش بود. اما کجا دل و دماغ خرید داشتم من؟
خیلی تحت فشار بودم. هنوز هیچی نشده، بغض کرده بودم و منتظر یه تشر بودم. تا بشم ابر بهار و وسط مغازه، هایهای بزنم زیر گریه.
_شما کجا اینجا کجا ریحانه خانم؟
صدای پر از تعجبش رو که شنیدم سر بلند کردم. هیچوقت اینجوری با دقت نگاهش نکرده بودم. سنی نداشت اما خط اخم روی پیشونیش داشت عمیق میشد. موهایی که روی پیشونیش ریخته بود رو داد عقب و منتظر جوابم موند. عجلهای نداشتم چون آدم شجاعی نبودم.
آستین پیراهن آبی رنگش رو تا آرنج بالا زده بود و جانماز تا شده توی دستش بود. انگار از سکوتم بیشتر شک کرده بود که گفت:
_خیره ایشالا.
باید یه حرفی میزدم. دهن باز کردم و زیرلب سلام گفتم. نشست چند صندلی اون طرفتر و جواب داد:
_علیکسلام. اتفاقی افتاده؟
_اتفاق؟ نمیدونم...
_زنعمو خوبه؟ ترانه؟
_خوبن اما من... من باید باهات... باهاتون... حرف بزنم.
داشتم جون میکندم و بخاطرش از دست خودم کفری بودم. آروم یه جمله یا شاید آیه گفت و بعد شنیدم:
_گوشم با شماست.
کیفم رو باز کردم و قرآن کوچیکم رو گذاشتم روی میز.
_میشه قسم بخوری که هر چی شنیدی بین خودمون بمونه؟
چشماش چهارتا شده بود. اون موقع، عقلم نمیرسید کارم خوبه یا بد. فقط توقع داشتم چون دوستم داره، بیچون و چرا قبول کنه.
_نیازی به این کارا نیست دخترعمو. چشم بین خودمون میمونه.
_نه! اینجوری نمیشه. خیالم راحت نیست.
_مرده و قولش.
_اما...
_به من اعتماد نداری؟
_این روزا به هیچی اعتبار نیست...
طوری از روی صندلی بلند شد که دلم هری ریخت پایین.
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center