🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
2️⃣5️⃣#قسمت_پنجاه_دوم💌
و ریحانه نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاورد! دقیقا ارشیای جوانتر شده با ریش...
_وای ارشیا! این عکسو ببین. انگار تویی
ارشیا قاب عکس را گرفت و با تعجب زمزمه کرد:
_آره. خیلی شبیهه.
ریحانه پرسید:
_پسرتون هستن؟
_بله پسرمه، علیرضاست. شهید شده. سی ساله که ندیدمش. دلم براش پر میزنه.
_آخی، خدا رحمتشون کنه بیبی جان
_خدا رفتگانت رو بیامرزه دخترم، اما شهدا از ما زنده ترن. باید بگی خدا درجاتشون رو بالا ببره.
_بله حق باشماست.
_چی بگم از کارای خدا. همین که دیشب خوابش رو دیدم و امروز شما رو دیدم، بازم کرور کرور شکر درگاهش. عمر دوباره گرفتم مادر.
_خدا صبر بده بهتون. شفیع شما هستن.
_ان شاالله. حالا بفرمایید حواسمون پرت شد و غذا از دهن افتاد.
و بحث ناتمام ماند. چای و نبات بعد از غذا را که خوردند بالاخره بیبی اجازه داد که رفع زحمت کنند. هرچند ریحانه حالا به اندازهی موقع آمدن سبک نبود و تقریبا پر بود از سوالهای بیجواب مانده و کنجکاوی زیاد. فکر میکرد کاسهای زیر نیم کاسه بوده. در را که بستند و نگاهش ناغافل افتاد به بالای در گفت:
_اِ اینجا رو دیدی ارشیا؟ نوشته "علیرضا جان شهادتت مبارک" الهی بمیرم. چه دل پر دردی داره بیبی. این جمله رو یعنی سی ساله که اینجا نوشتن؟
_نمیدونم. شاید... بریم؟
_آخه...
_لطفا بریم ریحانه، سرم درد میکنه.
_باشه
به نظرش همه چیز عجیب بود و بهم پیچیده. حتی رفتارهای ارشیا و بیبی. اصلا ماجرای نذری و گذری که به این کوچه و به این خانه افتاده بود هم با همیشه فرق داشت.
آن شب نه او میل به شام داشت و نه ارشیا که از وقتی آمده بودند، رفته بود توی اتاق و با خوردن یکی دوتا مسکن تقریبا بیهوش شده بود. ریحانه دلش خوش بود به حاجت روا شدنش. میدانست به همین زودیها مجبور است رازش را پیش همسرش برملا کند و نگران اتفاقهای بعدی بود. هزار بار و به صدها روش توی خیالاتش تا صبح به ارشیا گفته بود که دارند بچهدار میشوند و هربار او ریاکشنی وحشتناکتر از بار قبل داشت.
همین تصورات هم خاطرش را مکدر کرده بود. تازه نماز صبح را خوانده و چشمانش گرم خواب میشد که با صدای نالههای ارشیا هوشیار شد. انگار خواب میدید. به آرامی تکانش داد و صدایش زد. نفسنفس میزد و مثل برق گرفتهها از جا پرید.
_خوبی؟
_خودش بود
_کی خودش بود؟ خواب دیدی ارشیا جان چیزی نیست.
_ولی شبیه خواب نبود. انگار بیدار بودم.
_خیره ایشالا...
_خودش بود ریحانه نه؟
_کی؟
_علیرضا
دستی به موهای آشفتهاش کشید و لیوان آب روی پاتختی را تا ته سر کشید. مشخص بود هنوز حالش جا نیامده.
_باید بریم خونهی بیبی
_الان؟ نکنه خواب پسرشو دیدی؟
سکوت کرده و به جایی نامعلوم خیره مانده بود. ریحانه گفت:
_فردا صبح میریم ت...
_الان
_چی میگی آخه آفتاب نزده کجا بریم؟
_الان بریم... لطفا.
_گیج شدم بخدا؛ نمیفهمم چه خبره.
_توضیحش مفصله اما...فکر میکنم علیرضا عموم بوده و بیبی هم... مادربزرگم!
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
3️⃣5️⃣#قسمت_پنجاه_سوم💌
کنار درخت تنومند کوچه ایستاده بود و هنوز هم نفهمیده بود که چه خبر شده. ارشیا با همان چهرهی مشوش در زد. چند دقیقهای طول کشید و بعد بیبی با چادر رنگی و مقنعهی سفید در را باز کرد. با دیدنشان لبخندی زیبا زد. انگار منتظر مهمان ناخوانده بود باز. درست مثل دیروز. ریحانه که سکوت ارشیا را دید، خودش دهان باز کرد:
_سلام بیبی. مهمون بیموقع نمیخواین؟
_علیکسلام مادر. قدمتون رو چشم من. خیر باشه.
_والا چه عرض کنم. اگه اجازه بدین چند دقیقهای وقتتون رو بگیریم.
_خیلی خوش اومدین عزیزم. بفرمایید.
و کنارتر رفت و با دست به داخل اشاره کرد.
حالا به همان پشتیهای مخمل قرمز رنگ تکیه داده بودند و عطر هل چای تازه دم، توی استکانهای کمر باریک، مشامشان را پر کرده بود. چقدر بیبی صبور بود، برعکس ریحانه.
_خواب دیدم.
بیبی سرش را تکان داد، به قاب عکسها خیره شد و با نفسی عمیق گفت:
_خیره انشاالله پسرم. چه خوابی؟
_خواب پسر شما رو. شبیه من بود، خیلی زیاد.
آب دهانش را قورت داد و چنگی به موهایش زد، ادامه داد:
_توی حیاط همین خونه بودیم، من و بابا و شما. مثل سی سال پیش که خبر شهادتش رو آورده بودن. خونه شلوغ بود و شما بیتاب. بابا یه گوشه چمباتمه زده بود و من بچه شده بودم و چسبیده بودم بهش. میترسیدم از صدای جیغای پشت سرهم عمه بتول و گریهی بقیه. چشمم به عمو بود که کنار حوض نشسته و تو نگاهش که میخ شما بود، غم موج میزد. لباسش خاکی بود و پوتینش گلی. به این فکر میکردم که چقدر مهربونه و چرا زودتر از این ندیده بودمش؟ یهو صورتش رو برگردوند سمت من. بهم لبخند زد و گفت:"بیا عمو، منو بیبی رو بیشتر از این منتظر نذار"
نفهمیدم حرفشو. پاش میلنگید وقتی رفت سمت در. چفیهی دور گردنش رو درآورد و انداخت روی شاخهی درخت انجیر؛ بعدم رفت.
ریحانه به شانههای لرزان بیبی نگاه کرد. گوشهی چادر را کشیده بود روی صورت خیس از اشکش و زیرلب چیزهایی نامفهوم میگفت. اما چند ثانیه که گذشت، چادر را پس زد و انگار برای کسی آغوش گشود.
ریحانه هنوز در فکر تعبیر خواب بود و ربط دادن واژه عمو به علیرضا، که در کمال ناباوری همسرش را دید که بین گلهای ریز و درشت چادر نماز بیبی گم شد. نفهمید چه شده و فقط شوکهتر از پیش شد.
بیبی همانطور که با مهر سر ارشیا را نوازش میکرد گفت:
_گفتم که مرده ماییم نه شهدا. از پریشب بهم پیغام داده بود که یکی از عزیزام میاد به دیدنم... همین که درو باز کردم و چشمم به قد و قامتت افتاد وسط کوچه، دلم هری ریخت پایین. مگه داریم غریبهای که گذرش بیفته به این محل و انقدر شبیه علیرضای من باشه؟ مگه میشه مادربزرگی اسم نوهی ارشد پسریش رو فراموش کنه؟ مگه میشه بوش رو نشناسه؟ هرچی بابات بیمعرفت بود و با دوتا چشم و ابرو اومدن مهلقا دل و دینشو داد و نگاه به پشت سرشم نکرد، اما تو از همون اولم سرشتت خوب بود مادر. آخ الهی پیش مرگت بشم که بعد سی سال دلمو شاد کردی.
ریحانه با بهت گفت:
_یکی به من میگه چه خبره؟ ش... شما مهلقا رو چجوری میشناسین؟ نوهی ارشد؟ اینجا چه خبره؟
_خبرای خوش گلبهسر عروس.
_عروس؟
ارشیا که انگار بالاخره دل کنده بود از نوازش بیبی با چشمهایی سرخ از گریه گفت:
_یعنی هنوز نفهمیدی که بیبی، مادربزرگ منه؟
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🌱 اندکی درنگ
✍️ گذشته درگذشته
▪️من برای گذشته هیچکاری نمیتوانم بکنم.
➖اگر شما تمام علم و علمای جهان را هم جمع کنید، حتی نمیتوانید لباسی را که دیشب در مهمانی پوشیده بودید، عوض کنید و یک لباس دیگر بپوشید.
⏰ تمام شد و رفت!
〰️ وقتی هیچکس نمیتواند هیچکاری برای گذشته بکند چرا آدم باید در گذشته بماند؟
〰️ از گذشته باید آموخت، نباید به آن آویخت. گذشته برای آموزش است، نه برای سرزنش.
#درنگ
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
💢 #طوفان_الاقصی
▪️طوفان الاقصی گام بزرگی برای نجات فلسطین خواهد بود.
#فلسطین
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
#یادداشت
💢 رنجنامه فلسطین(1)
✍️#سیدمرتضی_حسینیفاضل
💠 «در حالی که مردم اسرائیل، به زندگی عادی خود سرگرم بودند و ارتش دفاعی اسرائیل هم در حال انجام وظایف دفاعی خود بود، در هفتم اکتبر، یک گروه تروریست فلسطینی با عملیات غافلگیرانه به خاک اسرائیل تجاوز کردند و نیروهای اسرائیلی هم برای دفاع از خود، عملیات نظامی علیه نوار غزه به راه انداختند».
این الگوی ادراکی، چکیده واکنش مقامات سیاسی غربی در برابر حوادث اخیر در فلسطین اشغالی است.
🔘 امپراتوری رسانهای غرب نیز با انواع شگردها میخواهد گذشته این سرزمین را از حافظه ملتها پاک کند تا مقاومت مسلحانه فلسطینیها در افکار عمومی جهانیان، به ویژه نسلهای نوپا، نوعی ماجراجویی، افراطیگری و از پیامدهای ناگوار اسلام سیاسی معرفی کند. در نتیجه جای جلاد و مظلوم عوض شود.
▪️ بنابراین آگاهی نسلهای جدید مسلمان از سرگذشت و تاریخ فلسطین در یک قرن گذشته، هرچند به صورت خلاصه، ضروری است. به همین دلیل در چند فرسته، تاریخ سرزمین فلسطین در طی حدود یک قرن اخیر و به طور مشخص از سپتامبر 1918 تا اکتبر 2023؛ را مرور میکنیم.
➖ الف: قیمومیت بریتانیا بر فلسطین: 1918-1948: کشورهای فرانسه و انگلیس، پس از جنگ اول جهانی، سرزمینهای عربی جداشده از امپراتوری عثمانی را بر اساس پیمان سایکس-پیکو بین خود تقسیم کردند. در نتیجه این پیمان، فلسطین به بهانه آنچه قیمومیت یا سرپرستی نامیده شد، به مدت 30 سال به اشغال انگلیس درآمد. در سال 1920 جامعه ملل، استعمارگری انگلیس و اشغال فلسطین از سوی بریتانیا را به تصویب رساند. نیروهای نظامی و دولتی بریتانیا در دوره سلطه خود بر فلسطین مرتکب جنایات جنگی بسیاری علیه فلسطینیان از جمله تنبیه دستهجمعی، قتلعام، کشتار اختیاری، شکنجه، استفاده از سپر انسانی شدند.
▫️ به طور نمونه، در سال ۱۹۳۸ انفجار یک بمب کنارجادهای باعث کشته شدن چهار سرباز بریتانیایی شد. با اینکه هیچ شواهدی مبتنی بر اینکه مسئول ماجرا چه کسی بوده وجود نداشت اما نیروهای بریتانیایی یک روستای فلسطینی را به رگبار بستند و سپس خانهها را به آتش کشیدند. پس از آن روستاییان را جمع کرده و سوار اتوبوس کردند. آنها روستاییان فلسطینی را مجبور کردند که اتوبوس را روی یک میدان مین برانند تا مینها منفجر شده و همه سرنشینان کشته شدند.
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
حجت الاسلام قنبریانحماسه حماس.mp3
زمان:
حجم:
20.41M
📌 حماسه حماس!
🎙 حجت الاسلام قنبریان
• دو روی این حماسه: بُعد نظامی/ بُعد اخلاقی
• مقایسه ی:
- مسیحی سیاسی (اوانجلیس)
- یهود سیاسی (صهیونیست)
- اسلام سیاسی (مقاومت)
• اوانجلیس ها و صهیونیست ها خشن ترین و ضد انسانی ترین
• اسلامِ مقاومت در مبدا، مقصد، روش از اسلام داعش متمایز است!
- استشهاد، انتحار نیست!
- مقاومت، اشغال نیست!
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
📊 نظرسنجی «ایدی کوهِن»
🔖آیا با حمله فلسطین به اسرائیل(رژیم صهیونیستی) موافقید؟
👤 کوهن، روزنامه نگار و پژوهشگر برجسته مرکز مطالعات راهبردی «بیگن» در رژیم صهیونیستی، اخیرا در حساب X خود یک نظرسنجی برگزار کرده و دنبال کنندگان صفحه وی اینگونه پاسخ داده اند:
87 درصد: بله موافقیم.
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
#سلسله_یادداشت
💢 عقاید عجیب یهودیان (1)
✍️#محسن_مروتی
➖ارواح یهود، از ارواح دیگران افضل است، زیرا ارواح یهود جزء خداوند است! و ارواح دیگران شیطانی و مانند ارواح حیوانات است.
◾️اسراییلی در نزد خداوند بیش از ملائکه محبوب و معتبر است.
▫️اگر غیر یهودی، یک یهودی را بزند چنان است که به عزت الهیه جسارت کرده است و جزای چنین شخصی جز مرگ چیز دیگری نیست و باید او را کشت.
▪️همچنان که انسان بر حیوانات فضیلت دارد، یهود نیز بر اقوام دیگر فضیلت دارد.
🔘 اجانب (غیر یهودیان) مانند سگ هستند و برای آنها عیدی نیست، زیرا عید برای اجنبی و سگ خلق نشده است. سگ افضل از غیر یهودی است، زیرا در اعیاد باید به سگ نان و گوشت داد، ولی نان دادن به اجنبی حرام است.
🔻 اگر یهود نبود، برکت از روی زمین برداشته می شد و آفتاب ظاهر نشده و باران نمی بارید.
◀️ منبع: تلمود کتاب مقدس یهودیان به نقل از کتاب «دنیا بازیچه یهود»
دسترسی در: سایت حوزه، https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5211
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
هدایت شده از تبادل و تبلیغات جامع تبیان
🅾️ روایت دردناک دختر سوری در محاصره داعشیها
💢 پدرم اسلحه آورد خانه گفت:
اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتانرا بکشید
از پدرم پرسیدم چرا؟!😰
گفت چون اگر خودتان را نکشید
و به دست داعشیها بیوفتید...
بعد اینکه بابام رفت یک روز، بعد نماز صبح صدای شلیک و گلوله تو روستا بلند شد!
😭 مادرم به داداشم گفت آماده باش که الان وقتشه، اول ما رو بکش بعد هم خودت، یک
وقت درب خونمون باز شد و...😱
⚠️ ادامه ماجرا در لینک زیر 😭↙️
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
سنجاق 👆
👤| نقاب شیطان
نتانیاهو در یک اقدام غیر انسانی فرمان حمله هوایی به غزه را صادر کرد و منجر به شهادت 984 زن و کودک در آن منطقه شد .
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆قدس مظهر جراحتی است که بر قلب امت اسلام وارد شده است ...
🎙 #شهید_مرتضی_آوینی
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center
🔖 #رمان 📚
💓 #تا_پروانگی 🦋
4️⃣5️⃣#قسمت_پنجاه_چهارم💌
ریحانه شکوهتر از همیشه، با بهت پرسید:
_یعنی... تو نوهی... باورم نمیشه! اصلا امکان نداره آخه.
_حق داری که باور نکنی. خودمم غافلگیر شدم از دیدن بیبی بعد اینهمه سال.
_بگو سی سال مادر
_مهلقا هیچوقت نذاشت که راه بابا این طرفا بیفته. آخرین بارم که اومد، برای مراسم عمو بود و در واقع اولینبار بود که من اینجا رو میدیدم.
_نمیتونم نفرینش کنم یا پیش خدا بدش رو بخوام؛ اما از دار دنیا دوتا پسر داشتم. علیرضا که شهید شد، نمیدونم چه صیغهای بود که محمدرضا هم رفت و دیگه پیداش نشد. لابد برای زنش کسر شان داشت که بگه شوهرم خانواده شهیده و ال و بل... حتی شنفتم که میخواد اسمش رو هم عوض کنه و بشه همرنگ جماعتی که خونواده زنش میپسندید. این بچه رو سر جمع، دهبار نذاشت که ما ببینیم... فقط قیافه و جوونی و جنم شوهرش رو میخواست، نه اصالت و خانواده و این چیزا رو. آقا علی، بابابزرگ ارشیا رو میگم، تا وقتی که سرش رو گذاشت زمین و مرد، داغ بچههاش به دلش بود. خدا بیامرز اگه دوماداش نبودن که بیکس بود و هیشکی نبود جمعش کنه. دستش از قبر بیرونه واسه خاطر اولادش.
_خدا رحمت کنه باباعلی رو. یادمه روزی که خبر فوتش رو دادن، من و مامان و اردلان ایران بودیم و بابا لندن. رفته بود برای تجارت. مامان نذاشت که باخبرش کنیم، گفت از کارش میفته.
بیبی اشک صورتش را با دستهای چروک خوردهاش پاک کرد. انگشتر فیروزهی آبی رنگی که توی انگشت وسطش بود را دیروز ریحانه ندیده بود. قشنگ بود و احتمالا قدیمی.
_خدا از سر تقصیرات همه بگذره. حالا محمدرضای بیوفام چطوره مادر؟
_خوبه... می گذرونه.
_چهار ستون بدنش سلامته؟ خدا رو شاهد میگیرم همیشه دعا کردم هرجا هست دلش خوش باشه.
_اون که خوب و سالمه. از شما و دل دریاییتونم جز این انتظار نمیرفت که براش دعای خیر کنید.
_خودت چطور شدی مادر با این دست و پای بسته؟
ریحانه نشسته بود و ماجراهای عجیبی که میشنید را بهم وصله و پینه میکرد. عمق نامردی مهلقا را درک نمیکرد. در واقع با این اوصافی که میشنید برای او باز هم مادرشوهر منصفی بود!
ادامه_دارد... 🔜
#تیموری ✍️
#داستان_سریالی 📨
⛱با حقیق هـمـراه باشـیـد
@haqiq_center