eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.4هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
با توجه به تجربه ای که با امام خامنه‌ای دارم، ایشان بگویند فلسطین پیروز است قطعا محقق خواهد شد، همانطور که در جنگ 33 روزه وقتی افق روشنی برای ما وجود نداشت گفت شما پیروزید و در آینده یک نیروی قدرتمند در منطقه خواهید بود. 🌺🌺🌺 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 اندازه یک کتاب حرف برای گفتن داشت ساختمان هایی که هنوز هم بچه های گردان های کمیل و مقداد و ابوذر و مالک را فراموش نکرده بودند. جلوی حسینیه حاج ابراهیم همت که رسیدیم حمید گفت: یه روزی صدای بچه های رزمنده توی صبحگاه دو کوهه می پیچیده بعد از دعای صباحی که شهید گلستانی میخوند نرمش می کردن و می گفتن یک دو سه شهید ولی الآن انگار دوکوهه خلوت کرده و منتظره، منتظر به روزی که یه سری مثل همون شهدا پیدا بشن و اینجا دوباره نفس بکشن. چند روزی به عنوان خادم در دوکوهه ماندیم ،گاهی از اوقات حمید را می دیدم که با ماشین در حال تردد و کمک برای خدمت به زائران شهداست، روز سوم که دو کوهه بودیم کاروانی از تهران می خواستند به دیدن حسینیه بچه های گردان تخریب بروند، این حسینیه دو کیلومتری از ساختمان های اصلی دوکوهه فاصله دارد جایی که بچه های تخریب برای آموزش ها و خلوت های شبانه خودشان انتخاب کرده بودند، چون هوا گرم شده بود امکان پیاده روی وجود نداشت با تصمیم مسئولین قرار شد با ماشین، زائران را به حسینیه تخریب برسانیم، من هم همراهشان رفتم. طول مسیر به خانم هایی که تا حالا دوکوهه را ندیده بودند گفتم: «اینجا مثل باند پرواز می،مونه خیلی از شهدا از همینجا از همین ساختمون 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 ها پروازشون رو شروع کردن و نهایتاً توی مناطق مختلف به شهادت رسیدن قدر این چند ساعتی که دو کوهه هستید رو بدونید چند دقیقه ای طول نکشید که به حسینیه تخریب رسیدیم یک جای خلوت بدون هیچ امکانات که ساخته شده بود برای خودسازی بچه های گردان تخریب ،هنوز هم پشت حسینیه قبرهایی که کنده شده بود و بچه های تخریب شبها داخل آن می خوابیدند و راز و نیاز می کردند دست نخورده باقی مانده بود مراسم روایتگری و مداحی که انجام شد دوباره سوار ماشین ها شدیم و برگشتیم هنوز به محل استراحتم در ساختمان مقداد نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسینیه تخریب جا گذاشتم، به سمت ورودی جاده حسینیه برگشتم ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند می دانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران می شوند چاره ای نبود برای همین با پای پیاده سمت حسینیه تخریب راه افتادم، هنوز صد متری از دوکوهه فاصله نگرفته بودم که دیدم یک ماشین با سرعت به سمت حسینیه تخریب می رود ته دلم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم شاید من را تا آنجا برساند، ماشین که ایستاد دیدم حمید همراه یک سرباز داخل ماشین ،هستند، با تعجب پرسید: خانوم تنهایی کجا داری می ری توی این گرما وسط این بیابون»، ماوقع را برایش توضیح دادم و گفتم مجبورم برم گوشی که جا گذاشتم رو بردارم», حمید جواب داد:« الآن که کار عجله ای دارم باید سریع برم 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 کار تو هم که شخصیه نمی شه با ماشین نظامی بری این جمله را گفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت اخلاقش را می دانستم سرش هم می رفت از بیت المال برای کار شخصی استفاده نمی کرد. مجدد با پای پیاده راه افتادم آفتاب بهاری تند و تیز به مغز سرم می زد تا نزدیکی های حسینیه تخریب که رفتم متوجه شدم یکی از دور دوان دوان سمت من می آید حدس زدم حتماً از بچه های انتظامات است و برایش سؤال شده که چرا من تنهایی سمت حسینیه تخریب آمدم، نزدیک تر که شد فهمیدم حمید است با دیدنش کلی انرژی گرفتم به من که رسید گفت: کارامو انجام دادم ماشین رو دادم سرباز ببره خودم اومدم پیش تو که تنها نباشی چند قدمی که به حسینیه تخریب مانده بود را با هم رفتیم و گوشی را پیدا کردیم خیلی خسته شده بودم چند دقیقه ای همان جا روی موکت های ساده حسینیه تخریب نشستم دورتادور حسینیه فانوس گذاشته ،بودند حمید گفت: «اینجا شبها خیلی قشنگ میشه وقتی مسیر رو توی دل تاریکی میای و نهایتاً به این حسینیه می رسی که با نور این فانوسها روشن شده حس می کنی از برزخ وارد بهشت ،شدی خدا کنه اون روزی که حضرت عزرائیل جون ما رو می گیره خونه قبرمون مثل اینجا نورانی باشه»، همیشه حرف بهشت و جهنم که می شد با احترام از ملک الموت یاد می کرد به جای عزرائیل می گفت: حضرت عزرائیل»؛ اسم این فرشته را بدون حضرت نمی برد. موقع برگشت خیلی خسته شده بودم دو کیلومتر رفت، دو کیلومتر 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 برگشت به خاطر بارندگی و هوای بهاری منطقه گل های زرد کوچکی اطراف جاده حسینیه تخریب درآمده بود حمید برای اینکه فکرم را مشغول کند از گل های کنار جاده برایم چید، به حدی محبت کرد که خستگی چهار کیلومتر پیاده روی فراموشم شد. بعد از یک هفته با اینکه هم برای حمید و هم برای من سخت بود از دوکوهه دل کندیم ،من درس و دانشگاه داشتم و باید به کلاسهایم می رسیدم حمید هم بیشتر از این نمی توانست مرخصی بگیرد، به ناچار سمت قزوین حرکت کردیم ولی هر دو از این که توانسته بودیم هم قبل تحویل سال و هم بعد تعطیلات عید مهمان شهدا باشیم حسابی خوشحال بودیم. هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، ،هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت می کرد طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتماً پنج شنبه ها می رفت هیئت، سر و تهش را می زدی از هیئت سر در می آورد من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود، می گفت بهترین سنگر تربیت همین جاست اسم هيئتشان خيمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از شهید «ابراهیم هادی» راه انداخته بودند. اوایل برای دهه محرم یک چادر خیلی بزرگ زده بودند و مراسم را آنجا می گرفتند ولی مراسم های هفتگی شان طبقه همکف خانه یکی از 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
یِک‌نَفَریِک‌خَبَراَزیارنَدارَدبِدَهَد..؟! دِلِ‌ماخِیلی‌اَز‌این‌بی‌خَبَری‌سُوختِه‌اَست❤️‍🩹" ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌺آداب قبـــل از خواب🌺 🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری واز حضرت رسول صلى الله عليه و آله«هر كس با وضو بخوابد، گويى تمام شب را به عبادت احيا كرده باشد. 🌺تلاوت آیة الکرسی 🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده : 🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید. 🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻ‌َﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ 🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم : ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ. 🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم: ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻ‌ﺍِﻟﻪَﺍِﻻ‌َّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ. 🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق) 🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح 🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف 🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ 🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ 🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421) 🔹{آل عمران آیه «۱۸»} : 🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada۱۱۰ _._._._._🌷♡🌷_._._._._
✨بســــــم الّله‌ ‌ الرّحمن الرّحــــــیم✨ ❤️روزِمـان را بـا سَــلام بَـر چهـارده مَعْـصــوم آغـاز می‌کنیـم 🌺اَلْسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا رَسُـولَ اَللّه ﷺ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا اَمیرَاَلْمـؤمِنـین 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکِ یا فاطِـمَةُ اَلزَهْـراءُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حُسَـینَ بـنَ عَلیٍ سَیــدَ اَلشُهَـــداءِ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعـابِـدیـنَ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدَ بـنَ عَلیٍ نِ اَلباقِــرُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یـا جَعْفَــرَ بـنَ مُحَمَّـدٍ نِ اَلصـادِقُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُوسَـی بـنَ جَعْفَـرٍ نِ اَلکاظِـمُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یاعَلیَّ بـنَ‌مُوسَـی‌اَلرِضَـا اَلمُرتَضـی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا مُحَمَّـدٍ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلجَــوادُ 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا عَلـیَّ بـنَ مُحَمَّـد نِ اَلهـادی 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا حَسَـنَ بـنَ عَلـیٍ نِ اَلعَسْــکَری 🌺اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ 🌴اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بسم الله الرّحمن الرّحيم ❣ ❤️ ارواحنا له الفداء ✋🌺ألسلام علیک یا وَجْهَ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْکَ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ ✋🌺السلام علیک ایُّها السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ ✋🌺سلام بر تو ای آن وجه اللهى كه دوستان خدا بسوى تو روى می آورند . ✋🌺سلام بر تو ای آن که وسيله حق كه بين آسمان و زمين پيوسته است. ☀️اللّهم عجّل لولیّک الفرج والعافیة والنّصر ✋🌺سلام برهمه عاشقان مولا ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"باسم ربّ الشّهداء و الصّدیقین"🌷 ســـلام بـر آنـان کـه اول از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن... ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق.. به نیابت از همه شهداء اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ...☘ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
تولد: ۱۳۴۳/۰۴/۰۶ _تهران شهادت: ۱۳۷۹/۱۱/۲۲ _فکه نحوه شهادت : انفجار مین مـزار : بهشت زهرا(سلام الله) قطعه: ۲۷/ردیف:۱۶/شماره:ج به نقل از خود شهید ✍ _داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود ۴۶شهدای غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم‌های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها اینها را زنده به گور کرده بودند پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛  انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛هر وقت کار ما گره می‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد پیام 🇮🇷 به ارواح طیبه همه شهداء مخصوصا شهیدان این راه پر ارزش( تفحص)، که شما در آن مشغول حرکتید و شهید محمودوند، شهید عزیزی که برای ارواح طیبه همه شان از خداوند متعال علو درجات و هم نشيني با صالحان و اولیاء و ائمه را مسئلت می کنم، شما باب شهادت را باز نگه داشتید. سید علی خامنه ای ۲۰/۱۲/۱۳۷۹ 🌱 ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
📸 اهدای انگشتر رهبرمعظم انقلاب به پدر طلبه شهید آرمان علی‌وردی حجت‌الاسلام محمد قمی، ریاست سازمان تبلیغات اسلامی در مراسم نامگذاری ساختمان اداره کل تبلیغات اسلامی استان تهران، انگشتر رهبرمعظم انقلاب را به پدر شهید آرمان علی‌وردی هدیه دادند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
✍ _خیلی‌دلی‌بود؛نیم‌ساعت‌دیگر‌هیئت‌شروع‌ میشد‌و‌هنوز‌پارچه‌ها‌را‌نزده‌بودند همه‌عصبانی‌؛ او‌میرفت‌تااول‌وقت‌نماز‌می‌خواند‌. عین‌خیالش‌نبود.می‌گفت: (به‌شهدا‌توکل‌وتوسل‌کنید، خودش‌حل‌می‌شه!) اعتقاد‌داشت‌وظیفه‌ی‌ما‌این‌است‌که‌ بچه‌ها‌را‌بیاوریم‌هیئت‌.وظیفه‌این‌نیست‌ که‌هدایتشان‌کنیم؛امام‌حسین‌{علیه سلام } خودش‌هدایت‌می‌کند. ...🌷🕊 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
✍ _میخواهم به خطّ مقدم بروم پوتین و لباسهایم باید تمیز باشد. انسان باید در هر حال تمیز و مرتب باشد. مگر تمیزی در خطّ مقدم عیب است؟ دوست دارم همیشه و مخصوصاً در زمان شهادت پاکیزه باشم. در ضمن وقتی به جبهه میروم، میخواهم مردم ببینند که ما در حال جنگ هم به و ترتیب و اهمّیت میدهیم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 _ درس اخلاق دو دقیقه‌ای استاد فاطمی‌نیا‌ رحمت الله علیه أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز روز دانش آموز است، روز خوب ۱۳ آبان✨ روز وحدت روز پیروزی در تمام پهنه ایران✨ سالروز تسخیر لانه جاسوسی و روز دانش آموز گرامی باد🌹 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 دوستانش بود آنجا را حسینیه کرده بودند و هر هفته شب های جمعه دعای کمیل زیارت عاشورا برپا بود تنها چیزی که در این میان من را اذیت می کرد دیر آمدنش از هیئت بود گویی داخل هیئت که می شد زمان و مکان را از یاد می برد، آن شب من خسته بودم و نتوانستم همراهش بروم، به من گفت ساعت یازده و نیم بر می گردم نیم ساعت یک ساعت دو ساعت گذشت! خبری نشد، واقعاً نگران شده بودم ،هر چه تماس می گرفتم گوشی را جواب نمی داد ساعت دو و نیمه شب شده بود دلم مثل سیر و سرکه می جوشید گوشی را برداشتم و به همسر یکی از رفقایش زنگ زدم فهمیدم که هیئت جلسه داشتند و کارشان تا آن موقع طول کشیده است. چیزی نگذشت که زنگ در را زد واقعاً دلگیر بودم ولی دوست نداشتم ناراحتش کنم آیفون را برداشتم و :گفتم:« کی این وقت شب؟»، گفت:« منم خانوم ،حمیدم، همسر فرزانه» :گفتم :«نمی شناسم!»، هوای قزوین آن ساعت شب سرد بود دلم نمی آمد بیشتر از این پشت در بماند در را باز کردم آمد داخل راهرو در ورودی خانه را کمی باز کردم وقتی رسید گفتم:« اول انگشتاتو نشون بده ببینم حمید من هستی یا نه»، طفلک مجبور بود گوش بدهد چون می دانست اگر بیفتم روی دنده لج حالا حالا باید ناز من را بخرد انگشتهایش را از در رد کرد داخل روی موتور یخ زده بود، گردنش را هم کج کرده بود، خودش را مظلوم نشان می داد این طور موقع ها که چشمهایش گرد می شد بانمک 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 می شد، گفتم :«تا حالا کجا بودی؟ ساعت دو نصفه شبه!» گفت: «هیئت بودم زیرزمین بود گوشی آنتن نمی داد جلسه داشتیم برای هماهنگی برنامه ها، انقدر درگیر بودم که زمان از دستم در رفت ببخشید». گفتم: «برو همون جا که بودی کدوم مردی تا دو نصفه شب خانمش رو تنها می ذاره؟» ,خواهش می کرد و به شوخی با من حرف می زد من هم خنده ام گرفته بود به شوخی گفتم :«پتو و بالش می دم همون جا تو حیاط بخواب»، بیشتر از این گلایه داشتم که چرا وقتی کارش طول می کشد از قبل به من اطلاع نمی دهد، خلاصه نقدر دلجویی کرد تا راضی شدم. فردای همان روز بود که جلوی تلویزیون نشسته بودیم حمید گفت :«اگه بدونی چقدر دلم برای زیارت حرم حضرت معصومه (س) تنگ شده میای آخر هفته بریم قم؟ اون دفعه که سال تحویل آنقدر شلوغ بود نفهمیدیم چی شد این بار با صبر و حوصله بریم زیارت کنیم» ، چون تازه از جنوب برگشته بودیم به حمید گفتم: «دوست دارم بیام ولی می ترسم از درسام ،بمونم ولی تو اگر دوست داری زنگ بزن با همکارات برو»، گفت :«پیشنهاد خوبیه چون خیلی وقته با رفقا جایی نرفتم،» تلفن را برداشت و به سه نفر از رفقایش پیشنهاد داد که دو روزه بروند و برگردند قرار گذاشت فردا صبح راه بیفتند، رفتنشان که قطعی شد حمید گفت :«بریم خونه مادرم قبل از سفر به سر به اونها بزنیم،»، گفتم :«باشه ولی باید زود برگردیم که بتونم براتون یه چیزی درست 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل ششم : دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 کنم توی راه بخورید.» سریع آماده شدیم و سوار موتور راه افتادیم، خانه عمه هم یک مسیر آسفالته داشت هم یک مسیر ،خاکی به دوراهی که رسیدیم حمید گفت: «خانوم بیا از مسیر خاکی بریم اونجا آدم حس می کنه موتور پرشی سوار شده!»، انداخت داخل مسیر ،خاکی دل و روده من بیرون آمد، ولی حمید حس موتور سوارهای مسابقات پرشی را داشت این جنس شیطنتها از بچگی با حمید یکی شده بود وقتی رسیدیم چند دقیقه لباس هایمان را از گردوخاک پاک کردیم تا بشود برویم بالا پیش بقیه یک ساعتی نشستیم ولی برای شام ،نماندیم موقع خداحافظی همه سفارش کردند حتما حمید نایب الزیاره ،باشد خانه که رسیدیم سریع رفتم داخل آشپزخانه تصمیم گرفتم برای ناهارشان کتلت درست کنم یک ساک پر از خوردنی هم چیدم از خیارشور و نان ساندویچی گرفته تا بال کبابی ،سیخ ،روغن تنقلات خلاصه همه چیز برایشان مهیا کرده بودم. حمید داخل آشپزخانه روی صندلی نشسته بود، وسط کارها دیدم صدای خنده اش بلند شد :گفت می دونی همکارم چی پیام داده؟» :گفتم :«بگو ببینم چی گفته که از خنده غش کردی» گفت: «من پیام دادم که ناهار فردا رو با خودم ،میارم خانمم زحمت کشیده برامون کتلت گذاشته ،رفیقم جواب داد خوش به حالت همین که خانومم به زور راضی شده من بیام کلاهمو باید بندازم هوا، این که بخواد ناهار بذاره 🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 🌕 🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._