🙏🙏🙏 شب عید قربان، شب نیایش با حقّ متعال و شب تلاوت قرآن
1) عَنِ ابْنِ كُرْدُوسٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: مَنْ أَحْيَا لَيْلَةَ الْعِيدِ وَ لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ. (بحارالأنوار، ج97،ص86 به نقل از ثواب الاعمال)
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: هرکس شب عید( فطر و یا قربان) و شب نیمه شعبان را به شب زنده داری بگذراند، روزی که قلب ها می میرند، قلب او نمی میرد.
2) عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَیهِ السَّلامُ يَقُولُ يُعْجِبُنِي أَنْ يُفَرِّغَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ فِي السَّنَةِ أَرْبَعَ لَيَالٍ: لَيْلَةَ الْفِطْرِ، وَ لَيْلَةَ الْأَضْحَى، وَ لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ، وَ أَوَّلَ لَيْلَةٍ مِنْ رَجَبٍ. (بحارالأنوار، ج97، ص87 به نقل از به نقل از امالی طوسی)
حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام، از پدرش حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: على بن ابى طالب عليه السّلام مىفرمود: من را شاد و خوشنود می سازد مردى كه خود را در طول سال، در چهار شب فارغ مىنمايد: شب فطر، شب قربان، شب نيمه شعبان، و اولين شب از ماه رجب.
3) عَنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اللهِ عَنْ عَلِيٍّ عليهالسلام قَالَ: إنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُحَافِظَ عَلَى لَيْلَةِ الْفِطْرِ وَ لَيْلَةِ النَّحْرِ وَ أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ لَيْلَةِ عَاشُورَاءَ وَ أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ رَجَبٍ وَ لَيْلَةِ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ فَافْعَلْ وَ أَكْثِرْ فِيهِنَّ مِنَ الدُّعَاءِ وَ الصَّلَاةِ وَ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ. (بحارالأنوار، ج 97، ص 88 به نقل از امالی طوسی)
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: اگر ميتواني شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب اول ماه محرم، شب عاشورا، شب اول ماه رجب، و شب نيمه شعبان را بيدار باشي، بيدار باش و در اين شبها زياد به دعا، نماز و تلاوت قرآن بپرداز.
4) عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تَنَامَ تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَافْعَلْ، فَإِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ لَا تُغْلَقُ لِأَصْوَاتِ الْمُؤْمِنِينَ، لَهَا دَوِيٌ كَدَوِيِّ النَّحْلِ، يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: أَنَا رَبُّكُمْ وَ أَنْتُمْ عِبَادِي، يَا عِبَادِي، أَدَّيْتُمْ حَقِّي، وَ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أَسْتَجِيبَ لَكُمْ، فَيَحُطُّ تِلْكَ اللَّيْلَةَ عَمَّنْ أَرَادَ أَنْ يَحُطَّ عَنْهُ ذُنُوبَهُ، وَ يَغْفِرُ ذُنُوبَهُ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَغْفِرَ لَهُ. (من لايحضره الفقيه، ج2،ص544- 545) ابوبصیر از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: اگر توانستی، در مشعرالحرام، شب عید قربان را نخواب، زیرا درهای آسمان برای صداهاى مؤمنين كه همچون صدای زنبورهاى عسل است، بسته نمي شود. خداوند متعال می فرماید: «من پروردگار شمايم، و شما بندگان من هستید. اى بندگان من، شما حق مرا اداء كرديد، و بر من سزاوار است كه دعاهاى شما را اجابت كنم». از اين رو در آن شب گناهان هر كس را بخواهد فرو مي ريزد، و هر كس را اراده كند مى آمرزد.
5) مرحوم شیخ ابراهیم کفعمی در البلدالامین می نویسد:
اگر می توانی، شب عید قربان را به شب زنده داری بپرداز، زیرا در این شب، درهای آسمان برای دعاهای مؤمنین بسته نمی شود. (بحارالأنوار،ج98،ص292 به نقل از البلدالامین)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👁👥 بازدید ارواح مؤمنین از خانواده و دوستان خود در عید قربان
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ يَوْمَا الْعِيدَيْنِ أَمَرَ اللَّهُ رِضْوَانَ خَازِنَ الْجِنَانِ أَنْ يُنَادِيَ فِي أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ هُمْ فِي عَرَصَاتِ الْجِنَانِ، أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَذِنَ لَكُمُ الْجُمُعَةَ بِالزِّيَارَةِ إِلَى أَهَالِيكُمْ وَ أَحِبَّائِكُمْ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا. ثُمَّ يَأْمُرُ اللَّهُ رِضْوَانَ أَنْ يَأْتِيَ لِكُلِّ رُوحٍ بِنَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ، فَيَرْكَبُونَ تِلْكَ النُّوقَ، عَلَيْهِمْ حُلَلُ الْجَنَّةِ، مُتَوَّجُونَ بِتِيجَانِ الدُّرِّ الرَّطْبِ، فَيَجْتَمِعُونَ فِي الْعَرْصَةِ، ثُمَّ يَأْمُرُ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ أَنْ تَسْتَقْبِلُوهُمْ، فَتَسْتَقْبِلُهُمْ مَلَائِكَةُ كُلِّ سَمَاءٍ وَ تُشَيِّعُهُمْ مَلَائِكَةُ كُلِّ سَمَاءٍ إِلَى السَّمَاءِ الْأُخْرَى، فَيَنْزِلُونَ بِوَادِي السَّلَامِ وَ هُوَ وَادٍ بِظَهْرِ الْكُوفَةِ، ثُمَّ يَتَفَرَّقُونَ فِي الْبُلْدَانِ وَ الْأَمْصَارِ حَتَّى يَزُورُوا أَهَالِيَهُمُ الَّذِينَ كَانُوا مَعَهُمْ فِي دَارِ الدُّنْيَا، وَ مَعَهُمْ مَلَائِكَةٌ تَصْرِفُونَ وُجُوهَهُمْ عَمَّا يَكْرَهُونَ النَّظَرَ إِلَيْهِ إِلَى مَا يُحِبُّونَ، وَ يَزُورُونَ حُفَرَ الْأَبْدَانِ حَتَّى مَا إِذَا صَلَّى النَّاسُ وَ رَاحَ أَهْلُ الدُّنْيَا إِلَى مَنَازِلِهِمْ مِنْ مُصَلَّاهُمْ، نَادَى فِيهِمْ جَبْرَئِيلُ بِالرَّحِيلِ إِلَى غُرُفَاتِ الْجِنَانِ، فَيَرْحَلُونَ. (الاصول السّتة عشر، اصل زيد النّرسي، ص187-188/ بحارالانوار، ج 6، ص 292)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: در روز جمعه و دو روز عيد فطر و عید قربان، خداوند متعال به رضوان، خازن بهشت مى فرمايد: به ارواح مؤمنین، كه در غرفه هاى بهشتى به سر مى برند، ندا کنید كه خداوند به شما اجازه داده است به زيارت خانواده و دوستان خود در دنيا برويد. پس خداوند به رضوان امر می کند که برای هر روح، شتری از شتران بهشتی آورده، ارواح مؤمنین بر آن شتران سوار می شوند، در حالی که لباس های بهشتی به تن، و تاج هایی از درّ بر سر دارند. ارواح مؤمنین در مکانی جمع می شوند، و خداوند به جبرئیل امر می کند که اهل آسمان ها به استقبال ایشان بیایند. لذا فرشتگان هر آسمان به استقبال ایشان آمده و تا آسمان دیگر آنها را مشایعت می کنند. ارواح مؤمنین در وادی السلام که در پشت کوفه قرار دارد فرود می آیند و از آن مکان به سرزمین ها و شهرها می روند تا خانواده خویش را، که در دنیا با ایشان بودند، زیارت نمایند. همراه ارواح مؤمنین، فرشتگانی هستند که نمی گذارند مواردی که آنها را ناراحت می کند مشاهده نمایند و مؤمنین فقط به مواردی می نگرند که دوست دارند. آنها همچنین به زیارت گودال قبر که بدنشان در آنجا قرار گرفته بود، می روند و تا هنگامی که مردم بخواهند نماز بخوانند و از محلّ های نماز به منزل خود مراجعت نمایند، در آنجا مستقرّ می باشند. در این هنگام جبرئیل ندا می کند که به منازل بهشتی خود باز گردید و آنها باز می گردند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌💎 ذکر «یا دائم الفضل علی البریّه» برای شب عید قربان
مرحوم شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح می نویسد:
در هر شب عید، و در هر شب جمعه این دعا را 10 بار بخوان:
يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ، يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ، يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً، وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّة. (مصباح کفعمی، ص647)
مرحوم آیۀالله میرزا محمد باقر فقیه ایمانی(متوفّی 1370 ه ق) در کتاب فوز اکبر می نویسد:
دو عمل در اخبار است که فضیلتش آن است که خداوند جلّ شأنه به ملائکه می فرماید: « اگر او را نیامرزم، خدای نیستم»، یعنی چنانچه خدایی من بدون شک و ریب ثابت و بر حقّ است، پس آمرزش گناهان او هم، ثابت و بر حقّ است. و آن دو عمل: یکی دعای يَا دَائِمَ الْفَضْلِ است، دوم: هزار مرتبه در تمام ماه رجب بگویند:«أستَغفِرُ اللهَ ذَاالْجَلالِ وَ الإکْرامِ مِنْ جَمیعِ الذُّنُوبِ وَالآثامِ». (فوز اکبر، ص202)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣🗣 تکبیراتی که از بعد از نماز ظهر روز عید قربان، آغاز می شود
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: التَّكْبِيرُ بِمِنًى فِي دُبُرِ خَمْسَ عَشْرَةَ صَلَاةً، وَ فِي سَائِرِ الْأَمْصَارِ فِي دُبُرِ عَشْرِ صَلَوَاتٍ، وَ أَوَّلُ التَّكْبِيرِ فِي دُبُرِ صَلَاةِ الظُّهْرِ يَوْمَ النَّحْرِ، تَقُولُ فِيهِ: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ (وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ اللَّهُ أَكْبَرُ) عَلَى مَا هَدَانَا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ». (وسائل الشيعة، ج7،ص458 به نقل از کافی) حضرت صادق علیه السلام فرمود: در مِنی در بعد از 15 نماز تکبیر گفته شود، اما در بقیه شهرها در بعد از 10 نماز تکبیر گفته شود. اولین تکبیر، بعد از نماز ظهر در روز عید قربان است. در تکبیر چنین می گویی:
«اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ.»
مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد می نویسد:
حق تعالی فرموده است که خدا را یاد کنید در ایام معدودات، یعنی در روزی چند شمرده شده و در احادیث معتبر منقول است که مراد تکبیر گفتن است در ایام تشریق، پس هرکس در منی باشد، عقیب پانزده نماز بگوید که اولش ظهر روز عید است و آخرش صبح روز سیزدهم، و در سایر شهرها عقیب ده نماز که از ظهر روز عید است تا صبح روز دوازدهم، و مشهور استحباب است و بعضی واجب دانسته اند، و اقلّش بعد از هر نماز یک مرتبه است و اگر مکرّر بگوید بهتر است، و بعد از نماز نافله نیز اگر بگوید، خوب است، و طریق تکبیر وموافق حدیث صحیح این است:
اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا. (زادالمعاد، ص322-323)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🚿🚿🚿 غسل روز عيدقربان، مستحبّ مؤکّد است
1) مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد می نویسد:
غسل در روز عید قربان ، سنّت مؤکّد است ، و بعضی واجب دانسته اند، و بهتر آن است که پیش از نماز ، غسل کند. ( زادالمعاد، ص319)
2) عَنْ سَمَاعَةِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: غُسْلُ يَوْمِ الْفِطْرِ وَ غُسْلُ يَوْمِ الْأَضْحَى لَا أُحِبُّ تَرْكَهُمَا. (من لا يحضره الفقيه، ج1، ص79)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: من دوست ندارم غسل روز عید فطر و عید قربان ترک شود.
3) عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا عليهالسلام قَالَ: غُسْلُ الْعِيدَيْنِ وَ غُسْلُ ... أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَيْلَةِ سَبْعَةَ عَشَرَ، وَ لَيْلَةِ تِسْعَةَ عَشَرَ، وَ لَيْلَةِ إحْدَى وَ عِشْرِينَ، وَ لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، هَذِهِ الْأَغْسَالُ سُنَّةٌ. (بحارالأنوار، ج81، ص9 به نقل از عیون اخبارالرضا علیهالسلام)
حضرت رضا عليهالسلام فرمود: غسل دو عيد فطر و عيد قربان، غسل شب اول ماه رمضان، غسل شب هاي هفدهم، نوزدهم، بيست و يکم، و بيست و سوم، سنّت ميباشند.
4) عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ علي عليهالسلام قَالَ: غُسْلُ الْأَعْيَادِ طَهُورٌ لِمَنْ أَرَادَ طَلَبَ الْحَوَائِجِ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اتِّبَاعٌ لِلسُّنَّةِ. (بحارالأنوار، ج 81، ص 27 به نقل از تحف العقول)
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: غسل در اعياد، براي کسي که ميخواهد جميع حوائج را از درگاه خداوند عزّ وجلّ درخواست کند، پاک کننده بوده و تبعيت از سنت است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_چهل_و_سه
صندلی را برای زینب سادات بیرون کشید و منتظر ماند که روی آن بنشیند.
اما زینب سادات به پدر و مادر مردی نگاه میکرد که مورد اعتماد قلبش بود.
دستش را مقابل شیدا دراز کرد و گفت :سلام.
شیدا و امیر، شمشیر را از رو بسته بودند. نه تنها بلند نشدند، بلکه شیدا توجهی به دست دراز شده زینب سادات هم نشان نداد. دستش را پس کشید و اخم درهم احسان را ندید. لبخند از لب زینب سادات که رفت، احسان گفت: زینب خانم، لطفا بشینید.
زینب نشست و احسان هم صندلی کناری اش را بیرون کشید و با کمی فاصله، نشست.
امیر گفت: خانم رو معرفی نمیکنی؟
احسان: سلام!
برای جواب منتظر نماند چون میدانست جوابی در کار نیست. پس ادامه داد: زینب خانم، همسر آینده من.
بعد به زینب سادات نگاه کرد که با نگاهی محفوظ به حیا سر به زیر دارد و شرمزده است.
احسان: امیر و شیدا پدر و مادرم.
صدای آرام زینبش را شنید: خوشبختم.
شیدا: با اینکه میدونی با این ازدواج مخالف هستیم، باز هم قبول کردی؟
احسان اعتراض کرد: شیدا!
امیر بی توجه به اعتراض احسان، دنباله حرف شیدا را گرفت: فکر میکردم مادرت بهت یاد داده باشه زندگی که با اختلاف فاحش طبقاتی و فرهنگی شروع بشه، عاقبتی نداره! شما که تضاد اعتقادی هم دارید!
احسان تا لب باز کرد و گفت: امیر بس کن!
زینب سادات با تمام متانت ذاتی اش،بدون نگاه مستقیم به چشمان امیر، گفت: بله مادرم به من اینها رو یاد داده. اما همون مادرم، به پدرم؛ که خیلی بیشتر از تفاوتی که بین من و آقا احسان هست؛ تفاوت بینشون بود، اجازه داد تا خودش رو ثابت کنه. آقا احسان خیلی وقت که خودشون رو به من و خانوادم ثابت کردن.
شیدا گفت: یک نگاه به سمت راستت بکن!
و زینب سادات نگاه کرد به زنی که پوشش بسیار متفاوتی داشت. مثل شیدا بود و نگاهش هم مستقیم به زینب سادات دوخته شده بود.
احسان هم نگاهش به سمتی که شیدا گفته بود، رفت؛ خیلی زود نگاه گرفت اعتراض کرد: این اینجا چکار میکنه شیدا؟
شیدا لبخند زد: تو به ما نگفتی مهمون داری میاری! ما هم برای خودمون مهمون آوردیم.
امیر گفت: اون دختر سالها نامزد احسان بود!
چیزی در دل زینب سادات تکان خورد اما نشکست. به پدرش ایمان داشت، به ارمیا و پدرانه هایش ایمان داشت.
احسان گفت: دیگه شورش رو در آوردید.
به زینب نگاه کرد: به خدا اینطور نیست زینب خانم. بین من و ندا چیزی نبود. باور کنید.
شیدا: همین که اون ندا هست و این خانم رو هنوز زینب خانم صدا میکنی، نشون میده چقدر صمیمی بودی با ندا. چیزی که با نامزدت نداری!
احسان گفت: صدا زدن اون فقط از روی عادته!
زینب سادات: آقا احسان!
احسان مستاصل شد. قلبش به تکاپو افتاد! نمیخواست زینب را، زینبش را، از دست بدهد.
نگاهش را به چادر زینب سادات دوخت و منتظر ماند و زینب سادات هم او رامنتظر نگذاشت: من به شما اعتماد دارم. گذشته شما، هر چند که در آینده ما دخیل هست، اما به من مربوط نیست. من میدونم چند سال اخیر، سبک زندگی و رفتار شما عوض شده و من به پایداری شما تو این راه اعتماد کردم که الان اینجا هستم.
بعد به شیدا لبخند دوستانه ای زد: اینکه زن و مردی به هم احترام بذارن و در جمع با احترام همدیگه رو خطاب کنن، چیز بدی نیست! صمیمیت در صدا زدن اسم، بدون پسوند و پیشوند نیست! صمیمیت این هست که بدونی طرف مقابلت چه حالی داره و به چه چیزی نیاز داره و من میدونم آقا احسان الان به اعتماد من نیاز داره. و اعتماد من، چیزی هست که بهشون داده میشه! من اعتماد کردم و پا در راهی گذاشتم که میدونم سخت هست اما در تمام راه، هم قدمی دارم که تنهام نمیذاره!
امیر بلند شد: خب تبریک میگم. من باید برم. همسرم منتظرمه! به امید دیدار عروس عزیزم!
دستش را به سمت زینب سادات دراز کرد اما قبل از هر عکس العملی از طرف او، احسان، دست امیر را گرفت و بلند شد و خداخافظی کرد.
امیر ابرویی بالا انداخت و لبخندی زد و رفت.
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_چهل_و_چهار
شیدا هم بلند شد و گفت: میرم با ندا نهارمو بخورم! اینجور دخترها اشتهام رو کور میکنن. بای
شیدا دستی تکان داد و رفت.
دل شکستن همین قدر آسان است...زینب سادات خواست بلند شود که احسان گفت: لطفا نرید! من معذرت میخوام بخاطر رفتارشون!
زینب سادات دوباره نشست و گفت: بخاطر رفتار پدر و مادرتون معذرت خواهی نکنید!اونها نگران شما هستن و بخاطر دوست داشتن زیاد شما هست که این حرف ها رو زدن.
احسان: اما شما رو ناراحت کردن.
زینب سادات: همین که فهمیدید اون حرف ها من رو ناراحت کرد و سعی در آرام کردن اوضاع دارید، به نظر من کافی هستش.
احسان لبخند زد: پس بشینید و غذاتون رو سفارش بدید.
زینب سادات گفت: نمی خواستم مزاحمتون بشم دیگه!
حس شیرینی در جان احسان پیچید: قرار تا آخر عمر مزاحم همدیگه باشیم و این مزاحمت از دیشب که قبولم کردید شروع شده، پس خوش باشید و دل من هم خوش کنید.
زینب سادات لبخند محجوبی زد و احسان نگاهش را به سختی از صورتش دور کرد.دلش را این همه حجب و حیا می برد.
بانو! جواب صبر و قدم گذاشتن در راه خدا اگر چون تویی باشد، پس بهشت چه زیباست! تو که خنده هایت رحمت خداست! تو از بهشت آمده ای یا بهشت را از روی تو ساخته اند؟ هر چه باشد، شبیه توست و تو بهترین پاداش صبر در راه خدایی!
زینب سادات بیشتر با غذایش بازی می کرد. احسان کمی او را به حال خود رها کرد اما خیلی نتوانست تحمل کند و گفت: غذاتون رو دوست ندارید، بگم عوض کنن!؟
زینب سادات: نه ممنون. خوبه.
احسان: پس چرا نمی خورید؟
زینب سادات: فکرم درگیر هستش، شما بفرمایید.
و قاشقی از غذا در دهانش گذاشت.
احسان: چی فکر شما رو مشغول کرده؟
زینب سادات: خیلی چیز ها.
احسان اصرار کرد: مثلاچی؟
زینب سادات: مثلا ایلیا. بیمارستان. خرید جهاز و خیلی چیز های دیگه
احسان جدی شد و ابرو در هم کشید: چرا ایلیا؟ اتفاقی افتاده؟
زینب سادات نا امیدانه گفت: من نمیدونم یک نوجوان رو چطور بزرگ کنم! چطور راه و چاه نشونش بدم. بعد از ازدواجمون چطور مواظبش باشم! من نمیتونم براش جای مامان بابا رو پر کنم!
صورت احسان نرم شد و گفت: فکر کردم اتفافی براش افتاده! من رو ترسوندین! اولا اینکه جای کسی رو قرار نیست پر کنی. جای اونها همیشه خالی میمونه و شما باید نقش خواهری خودتون رو درست و قوی تر از همیشه ایفا کنید. دوما ازدواج ما قرار نیست تاثیر منفی روی زندگی ایلیا بگذاره. چون یک نفر به زندگی اون اضافه میشه و قرار نیست من شما رو ازش جدا کنم. قراره براش برادر باشم. سوما، مگه من مردم که شما نگران ایلیا شدی؟ خودم دستش رو میگیرم و از خطرات حفظش میکنم. درضمن ما راهنمایی های آقا سید و مامان رهایی رو داریم! قرار نیست تنها
باشیم.
زینب سادات با شک و تردید و صدایی آرام پرسید: اگه خدایی نکرده، بعد از صد و بیست سال، اتفاقی برای مامان زهرا بیفته، ایلیا...
احسان حرفش را تا ته خواند و زینبش را از تردید ها رها کرد: با ما زندگی میکنه. حتی اگه بخواهد از روزی عروسیمون میتونه بیاد پیش ما زندگی کنه. ایلیا برای من هم عزیزه! یادگار مردیِ که در حق من پدری کرد. اون سفر، سفر عشق بود و خودشناسی و من اون رو مدیون پدر شما هستم.
زینب سادات قاشق دیگری از غذا در دهان گذاشت و دلش آرام شد.
احسان آرام شدن دل زینبش را دید و دلش آرام شد.
ادامه دارد...
"نویسنده #سنیه_منصوری "
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_چهل_و_پنج
همان شب، بخاطر دل احسان، رها همه را دور هم جمع کرد.مادر که باشی، نگاه بی تاب میوه دلت را میشناسی!
شرم نگاه های احسان، باعث شده بود مهدی حسابی اذیتش کند. زینب سادات در میان این همه شور و شوق خانواده، سعی در پنهان کردن خود از احسان داشت، احسانی که همیشه نگاهش دنبالش بود و میدانست او کجاست. بعد خجالت میکشید سر به زیر می انداخت. دوباره با حرکت زینبش، نگاهش او را دنبال میکرد و دوباره شرمگین به خود می آمد.
آنقدر این روند ادامه داشت که صدرا گفت: ز ینب جان عمو، بیا بشین!
این پسر چشماش چپ شد بس که دنبال تو گشت!
همه خندیدند و زینب سادات سرخ شد از شرم و نشست و چقدر این
شرم به چهره معصوم زینبش می آمد...
بعد از شام بود که سیدمحمد جعبه ای مقابل زینب سادات گذاشت و گفت: این هم از آخرین امانتی!
زینب سادات نگاه پر از تعجبش را به سید داد و سیدمحمد ادامه داد:
بازش کن.
زینب سادات جعبه را در دست گرفت و باز کرد. در جعبه را گشود.
نگاهش به جعبه بود. سکوتش طولانی شد. احسان نگران بود.
اما زینب سادات بغض داشت.
نگاهش به انگشتر عقیق ارمیا بود. به حلقه ساده مادرش. نامه که نمونه ای از آن، در کمد خودش هم بود و در نهایت، انگشتر بزرگ و پر زرق و برق داخل جعبه که اصلا برایش آشنا نبود. انگشتر را در دست گرفت. همان که آشنا نبود.به عمو جانش گفت: همه رو شناختم جز این!
درد را در چهره عمومحمدش دید وصدای پر بغضش را شنید: حلقه مادرت! داداشم براش خرید!پدرت، سیدمهدی!
قطره اشک اجازه نگرفت و از چشم زینب سادات چکید. پشت سرش قطره ای دیگر. نگاه زینب سادات روی انگشتر رفت و به دقت به آن نگاه کرد. دنبال عاشقانه های آیه و سیدمهدی بود. دنبال لبخند روزی که آن را خریدند.
زیر لب گفت: چرا هیچ وقت ندیدمش؟
سیدمحمد توضیح داد: روز عقد آیه و ارمیا بود که این رو از دستش در آورد و به مامان فخری داد تا برای تو نگهداره. آیه این رو پسندید و سیدمهدی خرید.
زینب سادات نگاهش روی انگشتر ساده مادرش افتاد. همان که ارمیا خریده بود. همان که ساده بود. همان که برای آیه، نشان از قلب بزرگ ارمیا داشت!
سایه گفت: اگه دوست نداری استفاده کنی اشکالی داره. هم ما، هم آیه درک میکنیم.
زینب سادات سرش را به طرفین تکان داد و گفت: مساله این نیست.
به ایلیا نگاه کرد و گفت: ایلیا بیا اینجا!
ایلیا از کنار محسن و مهدی بلند شد و کنار زینب سادات نشست.
زینب سادات حلقه سنگین را به سمت ایلیا گرفت: این برای تو باشه؟
دوستش داری برای همسرت؟
ایلیا سرخ شد و گفت: این چیزا چیه میگی؟ چه ربطی داره؟مال تو هستش.
زینب سادات گفت: اگه مامان بود، اینو میداد به عروسش. چون میدونه من طلاهای بزرگ دوست ندارم.
بعد انگشتر ارمیا را برداشت و گفت: تصمیم گیری برای این با تو هست.
سیدمحمد گفت: اون حلقه پدر توبود.مادرت براش گرفت. بعد از شهادتش دست مادرت موند تا روز عقد که داد به ارمیا. ارمیا گفت امانت دستم هست تا بده به همسر تو!
زینب سادات گیج شد: مال بابا مهدی بود؟
تایید درون چشمان سیدمحمد برایش کافی بود.به احسان گفت: پس این مال شماست، البته اگه دوست ندارید لطفا بگید.
احسان بلند شد و انگشتر عقیق را گرفت و در انگشت حلقه اش کرد.
کاملا اندازه بود.
احسان: اندازه است! ممنون که منو لایق دونستید.
زینب سادات پاکت را به سمت احسان گرفت: این هم مال شماست. نامه بابا مهدی برای دامادش.
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_چهل_و_شش
حال احسان دگرگون شد. نامه را گرفت و خواست بنشیند که صدای زینب سادات حواسش را پرت کرد.
زینب سادات: از نظر شما اینها حلقه های ما باشه، اشکال نداره؟
احسان لبخند زد: افتخاره برام. فقط پول حلقه شما رو کنار گذاشتم، هر کاری دوست دارید انجام بدید.
زینب سادات: پول حلقه هایی که باید میخریدیم میدونم چکار کنم.
رها لبخندش را شناخت. سیدمحمد هم شناخت. دختر سیدمهدی، خیلی شبیه ارمیا فکر میکرد.آن پول، حلقه ای برای ازدواج دو یتیم، از بچه هایی شد که ارمیا پدرشان بود و پدری میکرد برایشان...
دو روز بعد در بیمارستان برای زینب سادات، روزهای بدی بود. اصلا تصورش را نمیکرد. رفتارهایی میدید که در ذهنش هم نمی گنجید. انسانهای دو رو، کینه ای و حسود!
یک سوال در ذهنش بود! تقصیر او چه بود که دکتر احسان زند، او را برای زندگی و آینده اش میخواست؟ تقصیر او چه بود که نجابت زینبی اش از مد ها و ایده آل های هالیوودی پیشی گرفت و دل مردی که اهل ازدواج و خانواده بود را اسیر کرده بود؟ تقصیر زینب سادات چه بود که مردهای کمی اهل ازدواج بودند و زیادشان دنبال خوشی؟ تقصیر زینب سادات چه بود که خدا گفته است مردان طیب و زنان طیب؟ تقصیر نجابت مهتابی زینب سادات چه بود که هر که او را میخواست، برای همیشه اش میخواست؟ تقصیر زینب سادات چه بود که دور خودش خط قرمزی به نام حجاب و حیا کشیده بود و دست هوس را کوتاه کرده بود؟
احسان شیفته متانت ذاتی او بود. دختری که چادر بازیچه و اجبار و هیچ
چیز دیگر جز ایمانش نبود. وقار وآرامشش، شیطنت های درون خانه اش، زیبایی مرواریدی اش دل احسان را لرزانده بود.
احسانی که بین ساعات کاری اش برای همان سلام با خجالت و شرم دخترانه زینب سادات، از این بخش به آن بخش میرفت...
دل است دیگر... تنگ میشود! میدانی چرا؟ چون با فکر کردن به محبوب، قند در دل آب میشود و این قند های آب شده به دل مینشیند و دل را تنگ میکند. آنقدر قند و آب و دل آبرفته بهانه میگیرند تا دل به رخسار محبوب رساند و کمی جا باز کند. اما امان از محبوبی که با دیدنش هم قند در دلت آب شود...
احسان در یکی از همان دیدارهای کوتاه بود که احسان گفت:بعد ساعت کاری، وقت دارید درباره موضوعی صحبت کنیم؟
زینب سادات هنوز نگاه از چهره احسان میدزدید: خیلی مهمه؟
احسان سر به زیر لبخند زد: مهم که هست اما نه اندازه خستگی شما!
زینب سادات: نه، خسته نیستم. گفتم اگه خونه بیاید صحبت کنیم بهتره.
دوست ندارم دور از چشم خانواده باشه.
و احسان در دل گفت: کی عقد کنیم یک دل سیر نگاهت کنم بانو!
بعد آرام، طوری که زینب سادات بشنود گفت: چشم، چون درباره عقد میخواستم صحبت کنیم، بهتره که همه باشن. فقط شما یک پیش زمینه داشته باشید که شیدا ده روز دیگه از ایران میره.
حرف نگفته احسان را زینبش فهمید! دل نگران عقدی بود که مادرش نباشد. هر چند که شیدا، همیشه شیدا بود اما مادر است دیگر! دلت محبت مادر نخواهد، دل نیست؛ سنگ است!
احسان رفت و زینب سادات به کارش مشغول شد.
از اتاق کناری صدای همکارانش را شنید که گفتند: چند ماه هست احسان همه شیفت هاشو با این دختره بر میداره! اینقدر قیافه علیه السلامی داره که هیچ کس بهش شک نکرد.
و صدای دیگری گفت: اما من شک کردم! بعدش احسان گفت دختر خاله اش هست، گفتم شاید نقشه مادر هاشون باشه! اصلا به نظر من، مادر احسان، مجبورش کرده با این دختره ازدواج کنه! احسان با اون تیپ و هیکل، اصلا به این دختره میاد؟
مادری دارد که خواهرش را اجبار کند و نه مادر احسان او را میخواهد...
خدا حواست هست؟ اینجا دل بنده ای را میشکنند که نه مادر دارد، نه پدر!ا
ادامه دارد...
"نویسنده #سنیه_منصوری "
✴️ چهارشنبه 👈 30 تیر /سرطان 1400
👈 10 ذی الحجه 1442 👈 21 ژوئیه 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌹عید سعید قربان .
🏴 شهادت عبدالله محض و جمعی از نوادگان امام مجتبی علیه السلام .
🔘 اقدام به خواندن نماز عید قربان توسط امام رضا علیه السلام و دستور باز گرداندن آنها توسط مامون ملعون .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ رسیدگی به حساب .
✅ امور زراعی و کشاورزی .
✅ شروع به نوشتن کتاب و مقاله و پایان نامه .
✅ و نماینده و قاصد فرستان نیک است .
👶 مناسب زایمان و نوزادش پاک دامن و با حیا و صبور و روزی دار خواهد شد .ان شاءالله
🚘مسافرت : خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ شروع به کار و فعالیت و تعلیم .
✳️ مشارکت و امور مشارکتی .
✳️ امور بازرگانی و تجاری .
✳️ جابجایی و نقل و انتقال .
✳️ و به خانه نو رفتن خوب است .
📛 ولی فروش جواهرات و حیوان خوب نیست .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد .ان شاءالله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث درد والم می شود .
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث عزت و احترام می شود .
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 11 سوره مبارکه " هود " است .
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات ....
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده کاری پیش آید که در نظر مردم مشکل باشد ولیکن چون صبر کند موجب نیکنامی و راحتی ایام عمرش میگردد . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۳۰ تیر ۱۴۰۰
میلادی: Wednesday - 21 July 2021
قمری: الأربعاء، 10 ذو الحجة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹عید سعید قربان
🔹شهادت عبدالله محض و جمعی از آل حسن علیه السلام، 145ه-ق
🔹نماز عید امام رضا علیه السلام در خراسان
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️8 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید #غدیر خم
▪️20 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️29 روز تا عاشورای حسینی
▪️44 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
هدایت شده از حرم
#روایت
✅امام صادق علیه السلام درباره #دعای_عهد فرمودند:
🌸«هر کس با این دعای #عهد چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند».
📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
#دعای_عهد♡
#استاد_فرهمند
کجایى ...؟؟
اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت!
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
خوشا آنان که
با حق آشنایند
مطیع محض
فرمان خدایند
چو ابراهیم
اسماعیل خود را
فدای امرالله مینمایند
عید سعید «قربان»
جشن«تقرب»عاشقان مبارک
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*همه بخونن*
✍ *چطور بهترین همسر دنیا باشیم؟*
1️⃣ بهترین همسر دنیا اشتباهات گذشته را فراموش می کند. یک همسر خوب، گذشته را نادیده می گیرد و دائم اشتباهاتی را که یادآوری آنها هیچ نفعی به حال رابطه تان ندارد بازگو نمی کند.
2️⃣ بهترین همسر دنیا مقایسه نمی کند. یک شریک زندگی مناسب تفاوت انسان ها را درک می کند و می داند که هر شخص نقاط ضعف و قوت خود را دارد. بنابراین شما را با افراد دیگر مقایسه نمی کند.
3️⃣ بهترین همسر دنیا به رابطه دوطرفه اعتقاد دارد. او باید بداند که یک رابطه سالم به تلاش هر دو طرف وابسته است و باید بین آنها تعادل برقرار باشد. رابطه های یک طرفه در نهایت به مشکل منجر خواهد شد.
4️⃣ بهترین همسر دنیا به تنهایی شما احترام می گذارد. هر فردی به تنهایی احتیاج دارد. همسر شما باید معنای حریم خصوصی را درک کند. افرادی که این قانون را رعایت نمی کنند ، پس از مدتی از هم خسته می شوند و در رابطه احساس خفقان می کنند. باز هم می گوییم، در هر چیزی تعادل لازم است، حتی با هم بودن.
5️⃣ بهترین همسر دنیا گفتگو با شما را در اولویت قرار می دهد. یک شریک زندگی خوب ارتباط و گفتگو با شما را در اولویت کارهای خود قرار می دهد. بدون گفتگو با یکدیگر ، مشکلات کوچک به مشکلاتی بزرگ و حل نشدنی تبدیل می شود . شما باید در گفتگو با همسر تان آزاد باشید و مطمئن باشید که حرف هایتان شنیده می شود. گفتگو برای تداوم یک رابطه حیاتی است.
💥یادمان باشد که هم زن و هم مرد برای بهترین همسردنیا بودن تلاش کنند...
برین کناااااااار
برین کنارررررررررر
بَبَیی 🐑 اوردم
.
. - : ' ; . - .
( _, )
, ' o"( )>
( __, - ' )
( )
` - ' . _. - - . _. - '
l l l l l l
میخوام اینو قربونی کنم آن شاءالله به زودی زود جلوی پای مجردان کانال تا قبل از محرم متاهل بشن قربانی کنیم.
پیشاپیش پیوند مجردان کانال تبریک میگیرم .😉
عیـــــــــد تـــــــــون مبـــارکــــ 😍
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
#شعر_کودکانه
🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
کنار نهر آبی
لبهای تشنه دیدم
یه باغبون خسته
با یک دل شکسته
کنار آب خسته
زانو زده نشسته
کوچولوی شش ماهه
اگه طاقت بیاره
عموجونش تو راهه
آهای آهای ستاره
یه دختر سه ساله
خواب باباشو دیده
اشک میریزه میناله
امام مظلوم من
کاشکی کنارت بودم
وقتی که تنها موندی
رفیق راهت بودم
*بزرگترین کمک والدین به نوجوان در حال بلوغ*
1⃣ زمانی که نوجوانتون قصد صحبت کردن با شما رو داره، حتما به چشماش نگاه کنید.
2⃣ هیچ وقت از ظاهر نوجوانتون، منفی نگید. بهش آرامش بدید و بگید که شما هم تو دوران بلوغ چه تغییرات ظاهری رو تجربه کردین. نشون دادن عکس دوران بلوغتون میتونه برای نوجوانتون خوشایند باشه.
3⃣ محبت کردن رو فراموش نکنید.با توجه به جنسیت فرزندتون و با توجه به نوع محبتی که فرزندتون نیاز داره،حتما بهش محبت کنید.
4⃣ فراهم کردن امنیت هم خیلی مهمه. هر زوجی ممکنه توزندگیشون باهم مشکلاتی داشته باشن.اما مراقب باشین که مشکلات وتعارضهاتونو جلوی فرزندتون مطرح نکنید ودرمکانی به صورت خصوصی باهم راجع به مشکلتون صحبت کنید.
5⃣ تشویق کردن مهمه.حتما نوجوانتون رو به دلایل مختلف وبا توجه به موفقیتهایی که بدست آورده،تشویق کنید وبهش انگیزه پیشرفت بدید.
6⃣به فرزندتون مسئولیتهایی با توجه به تواناییش بدید.این کار میتونه اعتماد به نفسش رو بالا ببره.
7⃣ اگرنوجوانتون کارنامناسبی انجام داد،هیچوقت نگید که دوستش ندارین و یا از دستش ناراحت هستین بهتره بهش بگید که ازکار یا رفتاری که انجام داده ناراحت شدین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅درمان خونریزی و غده تیوم(زخم رحم بانوان)
📚نسخه های شفا بخش آیت الله تبریزیان
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_چهل_و_هفت
احسان به همراه رهایی اش، مقابل زهرا خانم و زینب سادات نشسته بود.
زهرا خانم گفت: بگو مادر! خجالت نکش. غریبه بین ما نیست، راحت باش!
احسان گفت: یک در خواستی دارم از شما! نمیدونم با مطرح شدنش چه فکری درباره من می کنید.
رها گفت: ما قضاوتت نمیکنیم پسرم! بگو
احسان نفس گرفت و پشت هم گفت: شیدا ده روز دیگه میره! دوست دارم در مراسم عقد باشد. لطفا اگه مخالف هستید یا در این مدت نمیشه مراسم گرفت، یا هر دلیل دیگه ای، بگید!
رها گفت: شیدا مادرت هست و حق داری بخوای تو مراسم عقدت باشه
احسان: شیدا رفتار خوبی با زینب خانم نداشت! میدونم...
زینب سادات حرف احسان را قطع کرد: به نظرم بهتر باشد زودتر اقدام کنیم. حالا چون ده روز هستند دلیل نمیشه ما روز آخر مراسم بگیریم.
شاید ایشان روزهای آخر برنامه خاصی داشته باشند.
زهرا خانم گفت: شما خرید ها را انجام بدهید، ما هم به مراسم میرسیم.
وقت رفتن، احسان در کنار زینب سادات ایستاد و با لبخند گفت: ممنون.
زینب سادات پرسید: برای چه؟
احسان گفت: برای همه چیز...
رفت و زینب سادات هم لبخندی زد.
به خواست زینب سادات، مراسم در خانه بود. مهمان ها بیشترشان اقوام خاندان زند بودند.
زینب سادات در آن پیراهن سفید و ساده، با آن چادرزیبا با طرح های محو، آرایش مالیمی که با رو گرفتن ازنامحرمان پنهان شده بود، در کنار احسان نشست. شیدا کنار پسرش ایستاده بود. هر چند راضی به این وصلت نبود، اما آبروداری میکرد. مقابل احسان و زینب سادات ایستاد. نگاه هر دو را که جلب کرد، گفت: امیدوارم خوشبخت باشید. امیدوارم هیچ وقت از انتخابتون پشیمون نشید. امیدوارم همیشه عاشق بمونید. من اگر گفتم نه، پای بدجنسی من نذارید. پسر ها شبیه
پدرها می شن. امیر هم اول خیلی با پدرش فرق داشت اما به مرور تمام
افکار و عقاید و رفتار های پدرش توی اون ظاهر شد. اگر می خوای زنت رو
خوشبخت کنی، مثل پدرت نباش! تفاوت خانواده ها رو ببین! باید خیلی ثابت قدم باشی احسان! صدرا رو ببین و الگو کن! اگر تا سفر بعدی من این زندگی دوام آورد، اون وقت یک کادوی خوب پیش من دارید. اون موقع است که تو عروس من می شی!
بعد صورت احسان و زینب سادات را بوسید و زیر گوش زینب سادات گفت: خوش بخت باش و پسرم رو خوشبخت کن. زندگی با ما براش خوب نبود. تو زندگی خوبی براش بساز! بخاطر مادرت هم متاسفم!
مادرت تنها زن چادری بود که من از ته دل اون رو قبول داشتم.
بعد رفت و به خوش آمد گویی هایش مشغول شد. بالاخره مادر داماد بود!
عاقد آمد! جای خالی آیه در چشمان چند نفر، زیادی پر رنگ بود. زینب سادات تمام جاهای خالی را بغض کرد. بغض کرد برای آیه ای که نبود.
برای ارمیا و سیدمهدی که نبودند! برای حاج علی و فخرالسادات. چقدر جای خالی دارد این جشن! چقدر همه هستند و او نیست. مادر نیست...
پدر نیست...
دست آشنایی روی دستش نشست. ایلیا کنارش روی زمین نشسته بود و دست خواهرش را گرفته بود. او هم بغض داشت و صدایش میلرزید:
داداش احسان! من فقط همین یه دونه خواهر رو دارم! ما را از هم جدا نکنید!
احسان برادرانه نگاهش کرد: من بدون تو خواهرت را نمیخواهم!
چشمکی با لبخندش زد و ادامه داد: من فقط زن نمیخوام، خانواده میخوام! تو و زینب خانم، خانواده من هستید و هیچ وقت از هم جدا نمیشیم!
ایلیا پرسید: حتی اگر از این خونه برید؟
احسان سری به تایید تکان داد: هر جا بریم با هم هستیم!
زینب سادات دلش گرم شد. به همین سادگی...
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_چهل_و_هشت
عاقد شروع کرد و پارچه روی سرشان آمد و قند سابیده شد. احسان قرآن را مقابلشان گشود و زینب سادات دست ایلیا را محکم گرفت.
دلش هوای مادر کرد و جای خالی پدر خار چشمهایش شد. چه کسی میداند چقدر سخت است در مهم ترین روز زندگی ات، چشمت به قاب خالی حضور بودن یعنی چه؟ چه کسی میداند درد یعنی چه؟ مرگ یعنی چه؟
زینب سادات بغض را میشناخت که راضی شد زودتر عقد کنند تا احسان
هم درد نکشد. درد او را حس نکند. درد آنقدر زیاد است تا دلت را بسوزاند که دعا کنی، خدایا! هیچ کس رو بی کس نکن!
بعد زبانش را گزید.
چطور مهربانی های بی حساب عمومحمد و سایه اش را فراموش کرده بود؟ چطور پشتیبانی همیشگی صدرا و رهایش را از خاطر برد؟ چطور مادرانه های زهرا خانم را حراج بغضش کرد؟ خدایا شکرت که غریب نیستم.
زینب سادات با غربت چشمان ارمیا، آشنا بود. بی کسی یعنی ارمیا!
ارمیایی که آیه، همه کس او شد!
جای خالی ها درد دارد و عاقدی که بار سوم خواند دوشیزه مکرمه را و
احسان میان قرآن بسته ای گذاشت و زینب ساداتی که بغض کرد و
دنبال اجازه گشت!
زینب سادات: با اجازه...
دهانش قفل شد. سکوت بود. همه منتظر بودند عروس بله بگوید که
دست بزنند و هلهله کنند.
سیدمحمد از کنار عاقد بلند شد. سفره عقد را دور زد. رها و سایه اشک
ریختند. چقدر دردهای زینب سادات درد داشت برای قلبشان.
سیدمحمد کنار زینب سادات رسید و شانه اش را لمس کرد: همه اینجا
هستند! مطمئن باش که هستند. آیه دخترش را تنها نمیگذارد. مهدی که
این روز را از دست نمیدهد. ارمیادخترکش را رها نمیکند! بگو عمو جان!
بگو جان عمو! بگو! بابایت هست! مادرت هست!
زینب سادات قطره اشکی ریخت و خیره به قرآن گفت: با اجازه پدر و مادرم... بله...
صدای صوت و دست و جیغ و هلهله بلند شد. احسان قلبش فشرده شد
از این حجم بی کسی های همسرش... چقدر این دخترک صبور آیه را دوست داشت...
جشن و سیل تبریک و شام و پذیرایی میان دلتنگی های زینب سادات و
ایلیا، برپا بود.
ایلیایی که کنار احسان بود و احسان برادرانه خرجش
میکرد. برادرانه هایش نه از سر اجبار بود و نه ریا! برادرانه بود فقط!
آن شب امیر و همسرش زود رفتند و شیدا آخرین نفر بود! هر چه باشد، مادر است! و امیر سخت از مجلس پسرش دل کند اما مجبور بود. گاهی اجبار ها سخت تر از همیشه می شوند! صدرا پدری کرد و امیر دلش به حال خودش سوخت!
احسان در خانه را زد و به انتظار ایستاد. چقدر دلش هوای دیدن همسرش را داشت. همسری که شب قبل نامش را درشناسنامه اش هک کرد اما مدتها دلش را به نام او زده بود. چقدر خوب است که دلت به قرارش برسد...
زینب سادات خواب آلود بود. آن لحظه که مقابل احسان ایستاد، چشمهای پف کرده اش هم دل احسان را لرزاند.
ادامه دارد...
"نویسنده #سنیه_منصوری "
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_چهل_و_نه
زینب ساداتی که در حال باز کردن در، با خودش غرغر میکرد و میگفت: آخه کی فردای عقدش میره سرکار؟
لبخند احسان عمق گرفت. نگاه زینب سادات که به نگاه احسان دوخته شد، لپ هایش که از شرم سرخ شد و احسانی که دست دراز کرد و دستهایش را گرفت، صدای همسرش را شنید: سلام.
احسان با تمام احساسش گفت: سلام خانوم!سلام بانو! صبحت بخیر!غرغرو بودی و من نمیدونستم؟
زینب سادات لب گزید و احسان خندید: همیشه دوست داشتم ببینم این پسرها چی از تو دیدن که میگن شما خیلی سر به هوا و شیطونی!
بعد چشمکی به زینب سادات شرمگین زد و با خنده ادامه داد: البته شما همیشه خانمانه رفتار میکنید ها! و این شیطنت هایی که برای خانواده داری، و قرار هست برای من هم باشه، همون چیزی هست که من میخواستم. دوستت دارم بانو!و این اولین دوستت دارمی بود که احسان گفت. در حیاط خانه محبوبه
خانم!
چه کسی فکرش را میکرد؟ یک روز، دختری به نجابت مهتاب، در میان
چادر سیاهش، ایستاده در هوای صبحگاهی، زیر نور مالیم آفتاب، دست
در دست مردی که فرسنگ ها از او و عقایدش دور بود، اینطور عاشقانه
بشنود واژه ی دوستت دارم را؟
تمام راه تا بیمارستان، در ذهنش تکرار شد و تکرار شد. آنقدر که دلش پر از خوشی شد. آنقدر سرحال شده بود که واکنش همکارانش برایش مهم نبود. احسان لبخند عمیقش را دید. دید و دلش بی قرار شد. دید و دلش بیشتر خواست. دلش بیشتر از این لبخند ها خواست. دلش صدای بلند خنده هایش را خواست. چقدر شیرین است، مسئول خنده های کسی
باشی که دوستش داری!
*********
صدای خنده های بلندی در بخش پیچید. زینب سادات سرکی به راهرو کشید و احسان را دید که مقابل ایستگاه پرستاری ایستاده و به حرف چند تن از خانم های همکارش میخندد. نگاهش به خنده های پر رنگ و لعاب همکارانش نشست و کمی دلش گرفت. حق دارد؟ یا حق ندارد؟
زینب ساداتی که شب گذشته ازدواج کرده بود. تا کنون خنده های بلند
احسان را نشنیده بود. تا کنون او را اینگونه ندیده بود. چرا احسان خنده
های زیبایش را، همانی که زینب سادات تازه فهمیده بود چقدر زیباست را
تقدیم کسی جز او کرده بود؟ خودش را در اتاق پنهان کرد. صدای حرف زدن احسان را میشنید اما کلمات از آن فاصله قابل فهم نبود.
چند دقیقه ای بغض کرد و چشم بست و با صدای احسان چشم گشود.
احسان: خسته نباشی بانو!
لبخند زدن به لبخند های احسان، آسان بود: سلام.شما هم خسته نباشی!
احسان دوباره خندید: دلم برات تنگ شد، اومدم ببینمت که این همکارات وقت من رو گرفتن! نمیدونی چی میگفتن!
زینب سادات لب ورچید و غر زد: هر چی گفتن معلوم بود خیلی خنده داشت که اونجوری خندیدی، هیچ وقت اینجوری نخندیده بودی!
احسان غم صدای زینبش راشنید،دلنوازی کرد: چون مزخرف تر از این نشنیده بودم!چون حرف نبود، جوک بود! خیلی بی شرمانه به من میگن امیدوارم مهریه سنگین نگرفته باشید! این جور دختر ها اهل زندگی نیستن!
زینب سادات گفت: این که خنده نداشت!
ادامه دارد...
"نویسنده #سنیه_منصوری
"رمان #اسطورهام_باش_مادر
#قسمت_پنجاه
احسان هر دو دست زینبش را در دست گرفت و دلجویانه گفت: خنده داشت! چون امروز به تویی حسادت کردن که جز مهربونی چیزی براشون نداشتی! خنده دار بود چون نفهمیدن ظاهری قضاوت نکنن! نفهمیدن شادی من بخاطر داشتن تو هست. نفهمیدن عشق چی هست. بهشون
گفتم نگران نباشن چون اومدم مهریه تو رو بدم. اونها هم فکر کردن فردای عقد پشیمون شدم و داشتن سعی میکردن خودشون رو قالب من کنن! من هم فرار کردم اومدم پیشت تا مواظبم باشی ندزدنم!
زینب سادات نق زد: احسان!
و این اولین بود و اولین ها زیبا هستند...
احسان: جانم! شوخی کردم عزیزم. اما اون قسمت اولش راست بود ها!
اما من گفتم نگرانش نیستم!
زینب سادات گلایه کرد: دیگه اونجوری برای دخترها نخند.
احسان سر کج کرد: چشم. اما باور کن شوق دیدن تو دلم رو اونقدر شاد کرده بود که حتی اگه فحش هم میدادن، من همینطور میخندیدم!
زینب سادات نق زد: اما اونها به من فحش دادن و تو خندیدی.
احسان اخم کرد: زینب جانم! اونها به تو حسادت میکنن، نه به خاطر من، بخاطر اینکه خواستنی هستی، بخاطر اینکه نمیتونن مثل تو باشن! به دل نگیر. شما همکار هستید. و یادت نره که من هرگز از تو و دوست داشتنت دست نمیکشم! دنیا دنیا جمع بشن، عشق اگه عشق باشه ثابت میمونه!
زینب سادات جوابش را داد: همونطور که زن باید نجیب باشه، مرد هم باید نجابت کنه! همیشه طوری رفتار کن که دوست داری با تو اونطور رفتار کنن! همونطور که زن باید عفت داشته باشه و خودش رو از نامحرم دریغ کنه، مرد باید نگاهش عفت داشته باشه! همه چیز دو طرفه است. نمیتونی خودت به زنها نگاه کنی و انتظار داشته باشی به زنت نگاه نکنن!
احسان به فکر فرو رفت
ادامه دارد...
"نویسنده #سنیه_منصوری "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✦
غربت امام زمان از زبان خود حضرت 😔
#امام_زمان
▫️مهدی جان!
تو آخرین پیامبر عشقی...
و معجزه تو این است که هزاران عاشق،
روزی هزار بار به قربانت میروند❤️
با اینکه تو را حتّی یکبار ندیدهاند!
عید قربان مبارک🌟
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»🤲
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مظلومیت غدیر و احیای نام اهلبیت علیهمالسلام/
🎤استاد بندانی نیشابوری؛
💐 وقایع امروز 💐
☑️امروز 10 ماه ذی الحجّه :
1⃣ عید قربان :
روز عید اضحی است، و در این روز حجّاج بیت الله الحرام برای رمی جمرات و قربانی کردن در منی به سر می برند.
2⃣ شهادت عبدالله محض و جمعی از آل حسن علیه السّلام :
در این روز در سال 145 هـ جناب عبدالله محض بن حسن مثنی بن امام حسن مجتبی علیه السّلام در سن 57 سالگی همراه با جمعی از برادران و پسر عموهای خود در زندان منصور دوانیقی لعنة الله علیه به شهادت رسیدند.
زندان آنان به گونه ای بود که روز و شب در آن مشخص نبود.
برادران عبدالله محض حسن و ابراهیم بودند، مادر این دو بزرگوار فاطمه بنت الحسین علیه السّلام بود.
فرزندان عموی عبدالله محض، یعقوب، اسحاق، ابو الحسن علی العابد، عبّاس و عبدالله بودند.
بعضی از این بزرگواران مثل ابراهیم بن حسن زنده دفن شدند. بعضی دیگر هنگامی که داخل خانه بودند سقف را روی آن ها خراب کردند و شهید شدند.
مرقد آل حسن علیه السّلام در هاشمیّه نزدیک بغداد است، که مشهور به قبور سبعه است.
منصور به خاطر عداوت خاصّی که با اهل بیت علیهم السّلام داشت، مدّتی قبل از شهادت آن بزرگواران، در سال 144 هـ دستور داد آل حسن علیه السّلام را با غل و زنجیر بر گردن و پا، بر مرکب های چموش و بدون رو انداز سوار کرده به ربذه ببرند.
آنان را با این حال در مقابل آفتاب با بدن برهنه در مقابل منصور نگه داشتند.
عبدالله محض خطاب به منصور فرمود :
«آیا ما در روز بدر با اسرای شما چنین کردیم» ؟
این کلام بر منصور گران آمد و برخاست و رفت.
هنگامی که آن بزرگوار را با این حال از مدینه بیرون می بردند، امام صادق علیه السّلام از پس پرده ای به آنان نگاه کرد و آنقدر گریست که اشک بر محاسن شریفش جاری شد و فرمود :
«به خدا قسم بعد از این جماعت حرمتی برای خداوند حفظ نکرده اند»
3⃣ نماز عید امام رضا علیه السّلام در خراسان :
در این روز یا در عید فطر آقا و مولایمان حضرت ثامن الحجج علیه السّلام به خواهش مأمون، در خراسان برای نماز عید تشریف فرما شدند.
مأمون با دیدن ازدحام مردم برای شرکت در نماز به امامت حضرت، دستور داد از نیمه ی راه باز گردند، چرا که ترسید مردم بر او شورش کنند.
در مراجعت از این نماز بود که حضرت رضا علیه السّلام از خداوند تقاضای مرگ فرمود.
📚 تقویم شیعه ص 364_366📚
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
✴️ پنجشنبه 👈 31 تیر/ سرطان 1400
👈 11 ذی الحجه 1442 👈 22ژوئیه 2021
🕋 مناسب های دینی و اسلامی .
🐪 امام حسین علیه السلام در راه کربلا اولین منازل ابطح تنعیم صفاح.
🔷اولین روز ایام تشریق.
🖋روز نوشتن دعای صباح به دست امیر المؤمنین علیه السلام 25 هجری
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر بسیار خوب است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅شکار صید ماهی و دام گذاری .
✅خوردن دوا و دارو.
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ داد و ستد و تجارت .
✅ و شروع کار و پرژه خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶 زایمان خوب و نوزادش روزی دار عمر طولانی و مبارک خواهد بود.ان شاءالله.
🚘 مسافرت : بسیار خوب است.
👩❤️👩 مباشرت و مجامعت :
👩❤️👩 امروز : مباشرت امروز هنگام زوال ظهر خوب و فرزند حاصل از ان هیچگونه انحرافی نداردو اقا و بزرگوار شود.ان شاءالله
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ درو و برداشت محصولات کشاورزی.
✳️ اغاز معالجات و درمان.
✳️ انجام عمل جراحی.
✳️ قرض دادن و گرفتن اقدام برای وام .
✳️ کندن چاه و راه اب .
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️ و امور زراعی و کشاورزی نیک است .
📛امور ازدواجی اقدام نگردد.
💑 امشب : امشب (شبِ جمعه) ، فرزند امشب خطیبی بسیار نطاق با بیانی فصیح و زیبا و رسا و گفتاری دلربا دارد . ان شاء الله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث غم و اندوه است .
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد موجب مشکلات روانی است.
🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 12 سوره مبارکه " یوسف عیله السلام " است .
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب... .....
و مفهوم آن این است که چیز عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت ان دور افتاده خیر و نیک باشد . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم