🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتچهارم
✍گویا در این شهر خبرهای زیادی است ، به راستی چه کسانی قسم خوردهاند که حقّ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را غصب کنند ؟ نمیدانم آیا بدن پیامبر صلی الله علیه و آله دفن شده است ؟ چرا مردم ، اینقدر بیوفا شدهاند ؟ اینها که تا دیروز ، احترام زیادی به پیامبر صلی الله علیه و آله میگذاشتند ، چرا امروز نمیخواهند بر بدن پیامبر صلی الله علیه و آله نماز بخوانند ؟
بیا ، من و تو به سوی خانه پیامبر صلی الله علیه و آله برویم .
نگاه کن ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داده و کفن نموده است و خودش ، اوّلین کسی است که بر پیکر پاک او ، نماز خوانده است .
پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین لحظههای زندگی خود، از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام خواست، تا زمانی که بدن او را به خاک نسپرده است از پیکر او جدا نشود
نگاه کن ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از خانه پیامبر صلی الله علیه و آله بیرون میآید و از مردم میخواهد تا بیایند و بر پیکر پیامبر صلی الله علیه و آله نماز بخوانند .
مردم ده نفر ، ده نفر ، وارد خانه میشوند و بر آن حضرت ، نماز میخوانند
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام تصمیم دارد وقتی نماز مسلمانان تمام شود ، بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را در خانه خودش دفن کند .
البتّه عدّهای میگویند که پیامبر صلی الله علیه و را در قبرستان بقیع دفن کنیم ، عدّهای هم میگویند که بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را در کنار منبر ، در داخل مسجد به خاک بسپاریم .
امّا نظر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام این است که پیامبر صلی الله علیه و آله در همان مکانی که جان داده است ، دفن شود .
خانه پیامبر صلی الله علیه و آله ، خانه کوچکی است ، مساحت آن ، حدود نُه متر مربع است ، برای همین ، باید صبر کرد تا مردم ده نفر ده نفر ، وارد خانه شوند و نماز بخوانند و این زمان زیادی میگیرد
نگاه کن ، عدّهای که نماز خواندهاند، به سوی سقیفه حرکت میکنند تا ببینند آنجا چه خبر است .
آری ، تعداد کمی هم که در اینجا بودند به سوی سقیفه میروند ، دیگر اینجا خیلی خلوت شده است ، در مقابل ، سقیفه خیلی شلوغ است
آنجا را نگاه کن ! آن دو نفر را میگویم که سراسیمه به این سو میآیند . گویا آنها از سقیفه میآیند
نمیدانم چرا آنها خیلی ناراحت هستند ، آیا موافقی با آنها سخنی بگوییم ؟
ــ صبر کنید ، آخر با این عجله به کجا میروید ؟
ــ ما هر چه سریعتر باید نزد بزرگان خود برویم ، ما هرگز اجازه نخواهیم داد خلیفه از میان مردم مدینه انتخاب شود
آنها این را میگویند و به سرعت به سوی خانه پیامبر صلی الله علیه و آله میروند
یکی از آنها وارد خانه میشود و در کنار عُمَر لعنة الله علیه مینشیند ، او دست عُمَر لعنة الله علیه را میگیرد و به او میگوید:
ــ هر چه زودتر بلند شو !
ــ مگر نمیبینی من اینجا کار دارم ؟ پیکر پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز دفن نشده است .
ــ چارهای نیست ، من با تو کار مهمّی دارم .
ــ خوب ، حرف تو چیست ؟
ــ اینجا که نمیشود ، باید برویم بیرون .
عُمَر لعنة الله علیه از جای خود بلند میشود و همراه او به بیرون خانه میرود :
ــ حرفت را زود بزن ! ببینم چه خبری داری .
ــ ای عُمَر ، چرا نشستهای؟ مردم مدینه در سقیفه جمع شدهاند و میخواهند با سعد ، بزرگ قبیله خزرج ، بیعت کنند . ما باید زود به آنجا برویم وگرنه همه نقشههای ما خراب خواهد شد.
عُمَر لعنة الله علیه لحظهای با خود فکر میکند، او به یاد میآورد که مدّتی قبل با مهاجران سخن گفته بود و نقشه خود را به آنان خبر داده بود، اکنون عُمَر لعنة الله علیه باور نمیکند که انصار اینقدر سریع برای خلافت ، دست به کار شده باشند !
عُمَر لعنة الله علیه با عجله به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله میرود ، شاید خیال کنی او میخواهد به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام خبر بدهد ، امّا اینطور نیست، عمر لعنة الله علیه قبلاً فکرهایی را در سر داشته است، او برای مقام خلافت نقشههایی کشیده است!!
خوب است ما هم داخل خانه شویم ...
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
حرم
* 💞﷽💞 #نمنمعشق #فصل_دوم #قسمت_پانزدهم مهسو _توکی میخوای آشپزی یادبگیری؟شوهربدبختت گشنه میمونه
🍃 *﷽ 🍃
#نمنمعشق
#فصلدوم
#قسمت_شانزدهم
مهسو
با چشمای گردشده نگاهم میکرد...
+شوخی میکنی؟؟؟
_نهههه...واقعا میخوام راجع به دینت بدونم...کاربدیه؟
+نه نه اصلا...ولی خب آخه عجیبه...چیشد که یهویی...واقعانمیفهمم
لبخندغمگینی زدم و گفتم
_نپرس یاسر...خودمم نمیدونم...ولی میدونم که...توآرامش داری...آرامشتو از اعتقادت میگیری...من تشنه ی این آرامشم...
لبخند عجیبی زد و گفت...
+هرچی دوس داشتی،هروقت سوالی داشتی حتما بیا بپرس...منم بهت چندتا کتاب میدم...کمکت میکنه...
_ممنون...حتماسراغت میام
+امشب میبرمت خونه ی بابا اینا و چندتا کتاب که اونجادارم رو بهت میدم...علی الحساب با بهترین کتاب شروع کن...قرآن
_اخه...من..بلدنیستم بخونمش...
+بلدبودن نمیخوادکه عزیزم...معنی داره..شما معنیش روبخون...
_مطمئنی؟
+شکنکن...
کتاب رو بااحترام خاصی از دسنش گرفتم و ازاتاق خارج شدم...
یاسر
همونجا روی زمین نشستم و سجده ی شکر انجام دادم...خدایا یعنی میشه؟
خدایا خودت دستش روبگیر...یاامام حسین اگه دستش روبگیری که شک ندارم میگیری و خودت به روشنایی میرسونیش،به جان جوونت قسم هرسال سه تا مستحقو میفرستم کربلا...بیان پابوست..
**
توی اتاقم مشغول نمازخوندن بودم...داشتم سلام نماز رومیدادم که درباشدت بازشد....باآرامش نمازم رو تموم کردم و به عقب چرخیدم
_چی شده؟طوفانه؟
+بله،طوفانه...این چه دینیه آخه..یکجا حرف از رستگاریه...یکجا مهربانی ورحمت...یکجا عذاب شدید..یکجا هم ناقض حقوق بشرمیشین...
با تعجب بهش زل زدم و گفتم
_بشین..آروم باش...حرف میزنیم...
روی صندلی نشست و گفت
+منتظرم
_همش چهارروزه داری مطالعه میکنی..به این نتیجه رسیدی که ما ناقض حقوق بشریم؟
+بله...
_چرااونوقت..
+هزارتادلیل دارم..
_خب یکیش
+مثلا نصف بودن دیه ی زن...
مثلا نصف ارث بردن...مثلا اینکه حجاب فقط برای خانمهاست...
_کافیه...فهمیدم...من برات توضیح میدم
#دیرآمدیبهدیدنماماخوشآمدی
#محیاموسوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_و_فرجنا_به
🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
حرم
🍃 *﷽ 🍃 #نمنمعشق #فصلدوم #قسمت_شانزدهم مهسو با چشمای گردشده نگاهم میکرد... +شوخی میکنی؟؟؟ _نه
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_هفدهم
مهسو
منتظرتوضیحاتش بودم
+ببین عزیزم ،اگردراسلام خداوندفرموده که دیه ی زن نصف زنه کاملا عادلانه است...چون مرد سرپرست یک نسله..یک خانوار...اگرمردی کشته بشه زن و فرزندان و خانوادش بی سرپرست میمونن..پس نیاز به دیه ی کامل دارندبرای تأمین امورزندگی...ولی اگرزنی کشته بشه،دیه ی اون نصف دیه ی مرده چون مرد توانایی تأمین داره...مرد وظیفشه که خودش رو تأمین کنه وحمایت لازم نداره...
همین دین ما میگه زنی که شیرمیده به بچه اش،داره به همسرش لطف میکنه..و درقبال این لطف میتونه ازهمسرش پول بگیره...
تواینوندیدی ولی نصف بودن دیه رودیدی؟
_خب این به کنار..من چندتامورددیگه هم گفتم
لبخندارومی زدوگفت
+شک نکن برداشتت ازوناهم غلط بوده...مثلا بحث حجاب...کی گفته حجاب فقط برای زن هست؟
خداوند به مردهم میگه لباس تنگ و چسبان و بدن نما و کوتاه نپوش...میگه به ناموس مردم نگاه نکن حتی اگر پوشیده باشه...یادته روزای اول به من گفتی امل؟چون سرم همش پایین بود...مخصوصا باراول که دیدمت بااون لباس...
از اینکه اینقدرک بی ادبیم رو به روم آوردشرمنده شدم...
+من اونموقه حجاب کرده بودم...حجاب چشممورعایت میکردم...چون اعتقادم اینه که چشمی که به نامحرم نگاه کنه..چشمی که پرده ی حیا و عفتش دریده بشه دیگه اشکی برعزای حسین ع نمیریزه مهسوجان...این امل بودن نبود..باحجاب بودن بود...
زنی که خودش رو ازدید نامحرم طبق دستوراسلام میپوشونه برای خودش ارزش قائل شده...چون اعتقادش اینه که هرکس و ناکسی ارزش نداره که جسم اونوببینه...من میگم دختری که حجاب میگیره و ازهمه بهتر چادر روی سرش میزاره منه پسر کمترین کاری که میتونم بکنم اینه که نگاهش نکنم...چون باید پیش پای اون دختر زانو زد...اینقدرکه مقامش بالاست...
متوجه شدی عزیزدلم؟
_آره....
#راهیستراهعشقکههیچشکنارهنیست
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #نمنمعشق #فصل_دوم #قسمت_هفدهم مهسو منتظرتوضیحاتش بودم +ببین عزیزم ،اگردراسلام خداوندفرم
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصلدوم
#قسمت_هجدهم
یاسر
متوجه بودم که محو حرفهام شده...وتشنه ترازهروقت دیگه ایه...
+خب شاید یه نفر دلش پاک باشه..ولی دوست داشته باشه با یه تیپ دیگه بگرده...چه اشکالی داره؟
_ببین،جدای ازاینکه هردین و مذهب و کشوری قوانین ورسوم خاص خودشوداره،یه سری چیزهاروهم عرف نمیپذیره...مثال میزنم برات...بهرحال توجامعه شناسی خوندی و با این چیزا آشنایی...من الان همسرتوام،همیشه به تومیگم دوستت دارم...یک روز من رو با دختری توی رستوران میبینی درحالی که میگیم ومیخندیم...اعتراض میکنی..میگم که عزیزم این ظاهرقضیه اس..من تورو دوست دارم فقط...توباورمیکنی؟
+خب مسلما نه...تابلوئه داری دروغ میگی..
_دیدی...پس چطور توقع داری خلاف کار خدارو انجام بدی واون باورکنه که دلت پاکه و دوستش داری؟
سکوت کرد...
_خب؟
+یه سوال دیگه..خدایی که اینقدر ازرحمتش حرف زده شده...چطور ممکنه بخاطر یه سری گناه کوچیک مارو به شدت عذاب بده...
_سوال خوبیه...مامیگیم خدامون ارحم الراحمینه...ولی گناه کنیم عذابمون میده...
ببین عزیزم..وقتی پسر یک آدم عادی خلافی روانجام بده کسی ازش توقعی نداره...نمیگه ازش بعیدبود...ولی اگه همون خطارو پسرپیغمبرانجام بده همه عصبی میشن و ازش بدمیگن..چون ازش توقع نداشتن..جریان ماهم همینه..خدا میکه اگه ادعای بندگیت میشه تمام وکمال بنده باش..وگرنه جزاشومیبینی..ازت توقع خلاف ندارم...اگه انجام بدی میگن یه خداپرست این کاروکرد...مجازات کارتو باید ببینی...
#دستموبگیر
#نذاراشتباهبرم
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه
✴️ چهارشنبه 👈 3 آذر /قوس 1400
👈 18ربیع الثانی 1443👈 24 نوامبر2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅ امور زراعی و کشاورزی.
✅ و نو بریدن و نو دوختن خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزادش خوب تربیت گردد وزندگی خوبی دارد.ان شاءالله
🚘مسافرت :خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ امور زراعی و کشاورزی.
✳️ درختکاری.
✳️ بذر افشانی و کاشت.
✳️ کندن چاه و کانال.
✳️ و خرید و فروش ملک و کالا نیک است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد و برای سلامتی خوب است.ان شاءالله
💉💉 حجامت خون دادن فصد سبب قوت بدن می شود .
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث غم میشود.
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 19 سوره مبارکه " مریم" است.
قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما ........
و مفهوم آن این است که فرستاده ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه بیاورد.ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
#اربعین_تبری
فرحة الزهراء ربیع الاول و ربیع الثاني ۱۴۴۳
شماره 40 از 40- پایان 🌹
#لعنت_بر_زنازاده_تـــــــــرین_فرد_تاریــــــخ_عمر_حرامزاده ❤️🔥
#عمری_نباشیم 😉
#بر_عمر_غار_نجاست_لعنت 😍
#عیدالله_الاکبر_غدیر_ثانی_مبارک😍
#_تاچهلروزشادیم❣️
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
#چهلم_عمر
🍃🌹🍃
خیز و ره خانه ی مولا بگیر
مُزد چهل روز تبریٰ بگیر
هفت فلک باز چراغان شده
فصل خزان رفته بهاران شده
خنده ی شادی به لب فاطمه
"لعن عمر" روی لبش زمزمه
غصه و غم را زِ خودت دور کن
قلب و دلت را همه پُر نور کن
مثل علی سفره ی دل باز کن
با پسرش درد و دل آغاز کن
عید شد اما اثری از تو نیست
با خبر از ما! خبری از تو نیست...
ای ولی عصر امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
دیده ی خلقی همه در انتظار
کز پس این پرده شوی آشکار
خیز و بکِش تیغ دو سر از نیام
ای شه منظور پی انتقام...
#یا_صمصامالمنتقمالعجل_العجلانتقاممولاي🤲🏻🌹
🍃🌹🍃
🛑 خنکای دل حضرت مادر زهرای مرضیه و حضرت پدر مولانا امیرالمومنین علی بن ابی طالب سلام الله علیهم اجمعین ، به قصد فرج ، بر عمر زنازاده لعنت...
#لعنت_بر_زنازاده_تـــــــــرین_فرد_تاریــــــخ_عمر_حرامزاده ❤️🔥
#عمری_نباشیم 😉
#بر_عمر_غار_نجاست_لعنت 😍
#عیدالله_الاکبر_غدیر_ثانی_مبارک😍
#چهلمعمربنصهاکپسشادیم❣️
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتپنجم
خوب است ما هم داخل خانه شویم ، نگاه کن ، عُمَر لعنة الله علیه دست ابوبکر لعنة الله علیه را گرفته است و از او میخواهد که بلند شود .
ابوبکر لعنة الله علیه به او میگوید:
ــ میخواهی چه کنی ؟ چرا اینقدر عجله داری ؟
ــ باید با هم به جایی برویم ، ما زود برمیگردیم .
ــ کجا برویم ؟ ما تا پیامبر صلی الله علیه و آله را دفن نکنیم نباید جایی برویم .
ــ فتنهای بزرگ در سقیفه روشن شده است ، ما باید خود را به آنجا برسانیم .
نگاه کن ، عُمَر و ابوبکر لعنة الله علیهما همراه با عدّهای به سوی سقیفه میروند .
شب تاریک و بیم موج در سقیفه چه شوری بر پا شده است ، همه انصار به توافق رسیدهاند که با سعد بیعت کنند .
آنها دور سعد میچرخند و شعار میدهند ، ظاهرا هیچکس با خلافت سعد مخالف نیست .
سعد بسیار خوشحال است ، او تا خلافت و حکومت بر سرزمین حجاز بیش از چند قدم ، فاصله ندارد
در این میان ابوبکر و عُمَر لعنة الله علیهما و همراهان او از راه میرسند ، آنها از دیدن این همه جمعیّت که در آنجا جمع شدهاند تعجّب میکنند
نگاه کن !
ابوبکر لعنة الله علیه جلو میرود ، او سنّش از همه بیشتر است و ریش سفید مهاجران میباشد
او رو به مردم میکند و چنین میگوید: «ای مردم مدینه ! شما بودید که دین خدا را یاری کردید ، ما هیچکس را به اندازه شما دوست نداریم ، شما براداران ما هستید . مگر نمیدانید که ما اوّلین کسانی بودیم که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردیم . ما از نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله هستیم . بیایید خلافت ما را قبول کنید ، ما قول میدهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم »
مردم مدینه با سخنان ابوبکر لعنة الله علیه به فکر فرو میروند !
آری ، در آن سالهای اوّل که حضرت محمد صلی الله علیه و آله به پیامبری مبعوث شد، این مهاجران بودند که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردند !
گویا دلیل هایی که ابوبکر لعنة الله علیه آورده است همه را قانع کرده است ، همه سکوت کردهاند ، آری ، خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله کسی است که زودتر از همه به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورده و از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است . فقط او شایستگی خلافت دارد
به راستی منظور ابوبکر لعنة الله علیه از این سخنان چه کسی است ؟
نگاه کن ، همه مردم ، سکوت کردهاند و حق را به ابوبکر لعنة الله علیه دادهاند . ابوبکر لعنة الله علیه ، چه ماهرانه سخن گفت و فتنه را خاموش کرد .
آری ، بعد از سخنان ابوبکر لعنة الله علیه ، دیگر حنایِ سعد هیچ رنگی ندارد ، نگاه کن که چگونه او و طرفدارانش شکست خوردند
مردم مدینه میدانند که همه آنها ، ده سال بعد از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به او ایمان آوردهاند ، امّا مهاجران ، در اوّل بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به اسلام ایمان آوردند
ای ابوبکر ! چه دلیلهای خوبی آوردی و فتنه را خاموش کردی ! امّا من از تو یک سؤل دارم ، تو برای پیروزی مهاجران بر انصار به دو دلیل اشاره کردی:
اوّل: مهاجران به پیامبر صلی الله علیه و آله زودتر ایمان آوردند.
دوّم: مهاجران فامیل پیامبر صلی الله علیه و آله هستند.
با تو هستم، ای ابوبکر ! به همین دلیلهایی که گفتی، فقط حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام شایستگی خلافت را دارد
مگر شما قبول ندارید اوّلین کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بود ؟ اگر شایستگی خلافت به فامیل بودن با پیامبر صلی الله علیه و آله است حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام که پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است ، به راستی کدام یک از شما مهاجران ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله هستید ؟
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام پیمان برادری نبست ؟ ای ابوبکر ! بارها پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی ، برادر من در دنیا و آخرت است» ؟
به خدا قسم ، امروز میفهمم که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله این جمله را این همه برای شما تکرار میکرد
او میدانست که تو یک روز اینجا میایستی و برای خلافت ، به این دو دلیل اشاره میکنی !
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است...
حرم
* 💞﷽💞 #نمنمعشق #فصلدوم #قسمت_هجدهم یاسر متوجه بودم که محو حرفهام شده...وتشنه ترازهروقت دیگ
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_نوزدهم
مهسو
وارداتاقم شدم..چقدر باآرامش برام توضیح داد..چهارروزبود که قرآن رومیخوندم...بعدازچهارروز میخواستم یاسررو بااین چندموردکیش و مات کنم...نتونستم..خودم مات شدم...تمام حرفهاش توی سرم اکومیشد...تصمیمموگرفته بودم...دین اسلام رو قلبا داشتم میپذیرفتم...
لبخندی روی لبم نشست....قرآن رو روی سینه ام چسبوندم...حس میکردم انرژی عجیبی واردبدنم شده...
ارامش خاصی بود...
برای یک لحظه تصویری رو جلوی چشمم دیدم...
پسرنوجوونی که دادزد #مهسوووو
و همون لحظه صدای تصادفی که باعث شد جیغ بزنم و روی زمین بیوفتم ....سرم به گوشه ی تخت خورد....وازحال رفتم...
****
زنی بالای سرم ایستاده بود و با پوزخند مسخره ای به صورتم زل زده بود...
اتاق سرد بود و ازسرما میلرزیدم...
یاسر کف اتاق افتاده بود و ازدردناله میکرد...لباساش خونی بود و انگار که تب ولرزداشت...
زن ردنگاهم رو گرفت و به یاسررسید...قهقه مستانه اش فضا روپرکرده بود...دستام رو روی گوشام گذاشتم...کم کم صداش به جیغ زدن تبدیل شد..به صورتش نگاه کردم تبدیل به مارافعی بزرگی شده بود...ازسرترس جیغی زدم و....
***
باترس چشمام رو بازکردم...
رد سرم روگرفتم ...به دستم میرسید..پس بیمارستان بودم...سعی کردم یادم بیاد که چرااینجام...
سریعاهمه چی مثل فیلم توی مغزم پلی شد...
با یاسر حرف زدن،برگشتنم به اتاق،تصمیمی که گرفتم و ضربه ای که به سرم خورد....
دراتاق باز شد و کسی وارد شد...
پشتش به من بود...
ناخوداگاه نالیدم..
_میلاد....
#ایعشقبمیریکهخرابمکردی
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #نمنمعشق #فصل_دوم #قسمت_نوزدهم مهسو وارداتاقم شدم..چقدر باآرامش برام توضیح داد..چهاررو
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_بیستم
یاسر
باوحشت سرم رو به سمت مهسو برگردوندم...
چشمام از اشک پرشده بود...
نزدیکتررفتم...
اشکهاش چکید روی گونه اش...
+یاسر؟میلاااد؟
باناباوری بهم زل زده بود...
_آروم باش مهسو..برات توضیح میدم...
کامل برات توضیح میدم..
+من چم شده...چم شدددده لعنتیا...
دستاشوآروم کرفتم وگفتم
_آروم باش عزیزدلم.آروم باش...میگم برات...ازاول میگم...
وقتش بود...بازهم بایدتنهایی بارش رو به دوش میکشیدم...
_مادرم زن خوشگذرونی بود...بابام میگفت...به زور مجبورش کرده بودن زن بابام بشه...با سبک سریاش آبروی بابام رو برده بود..وقتی فهمید منو بارداره یکم پایبندترشد...ولی به محض به دنیااومدنم منورها کرد و رفت...برای رضای خدا حتی قطره ای شیر هم به من نداد...طلاق غیابی گرفت وازپدرم جداشد..بابام یه خانم جوون که همون الهام خانمه رو برای پرستاریه من استخدام کرد.ظاهرا به تازگی همسرش و نوزادش توی یه تصادف فوت میکنن...
اون هم به من شیرمیداد و یه جورایی دایه ی من شد...والبته امیرحسین...یادته یه بار پرسیدی نسبتت باامیرحسین چیه؟
مادرامیر یک مدت بیمارشد و نتونست شیربده که الهام خانم زحمتشوکشید...
خلاصه بعدازمدتی هم پدرم باالهام خانم ازدواج کرد وحاصلشم که یاسمنه....
#منطاقتیعقوبندارم...
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
حرم
* 💞﷽💞 #نمنمعشق #فصل_دوم #قسمت_بیستم یاسر باوحشت سرم رو به سمت مهسو برگردوندم... چشمام از اشک پر
* 💞﷽💞
#نمنمعشق
#فصل_دوم
#قسمت_بیستویک
مهسو
باتعجب محوحرفهاش شده بودم...
+من پنج ساله بودم که خبررسیدمادرم مسیحی شده و با یه مرد مسیحی هم ازدواج کرده...
مردی که بعدا فهمیدم عموی توئه
_چییی؟من که عموندارم...
+داشتی...مرده..یعنی کشتنش،دوسه سال پیش توی یکی از عملیاتها توسط پلیس کشته شد...گوش بده...
مادرم با عموت رفتن ترکیه و بعدازونجا رفتن لندن وپناهنده شدن...
پدرم با یه شرکت قراردادبسته بود که برای مجالسشون وسمیناراشون غذامیفرستادن...متوجه شدیم که رئیس شرکت پدرتوئه و برادرشوهرمادرم...
پدرت با ازدواج مادرم وعموت مخالف بوده و عموت رو طردکرده...توهمون اثنا رفت وامدهای خانوادگیمون زیادشد و من و توومهیار رفقای خوبی برای هم شدیم...مخصوصا من وتو...
لبخندی زدم...
_یادمه...یادمه میلاد...
اهی کشید وادامه داد
+پس اینم یادته که پدربزرگم همیشه دلش میخواست توزن من باشی...بااینکه دینمون متفاوت بود همیشه دعاش همین بود...حرفاش رومنم اثرکرد و توهمون نوجوونی عاشقت شدم مهسو...توام دوسمداشتی...کوچیک بودی...ولی حالیت بود...
#دوستداشتنتگناهباشدیااشتباه
#گناهمیکنمتوراحتیبهاشتباه
#محیاموسوی
لایک❤فراموش نشه😉 _ *