36.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 28 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم❣️
« سرّ پیمبری»
✨ از اخطب خوارزمی از ابن مسعود روایت شده حضرت رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: که فرشته ای به سوی من آمد و گفت: ای محمد بپرس پیامبرانی را که پیش از تو برانگیخته شدند به چه چیز مبعوث شدند؟
من گفتم: بر چه چیز برانگیخته شدند ؟ گفت:بر دوستی تو و دوستی علی بن ابی طالب علیه السلام مبعوث شدند .
📚 ارشادالقلوب، ج۳،ص۴
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️◽️#نقل_فضایل_از_کتب_مخالفین •عمریه﷼
▫️قسمت 🔖 سی • پنجم ✔️
☑️ اعتراف به عظمت جایگاه امام ابوالحسن الرضا علیه السلام از منظر بزرگان عمریه🔖 3 •
♦♦➖➖♦♦
...👥..." محمد بن طلحهء شافعی " ، از علمای به نام عمری مذهب ،
متوفای سال ۶۵۲ ھ۔ق ، در کتاب 📔 مطالب السوول فی مناقب آل الرسول ص ۲۹۵ ؛
چنین می نویسد :
✍.. سخن دربارهء امیرالمؤمنین علی (علیه السلام ) و زین العابدین علی ( علیه السلام ) گذشت و ایشان علی الرضا ( علیه السلام) ، سومین آنهاست ؛
کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند ،
در می یابد که علی بن موسی ( علیه السلام) ، وارث امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و زین العابدین علی ( علیه السلام) است و حکم می کند که ایشان سومین علی ( علیه السلام ) است ؛
ایمان و جایگاه و منزلت ایشان و فراوانی اصحاب باعث شد تا مأمون وی را در حکومت شریک کند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد.
#بر_عمر_وعمریدوستلعنت ✊🏻
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
◽️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 28 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم❣️
🔰حضرت علی بن الحسین علیه السّلام در قول خدای متعال: «یَاحَسْرَتیَ عَلیَ مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ الله»{«دریغا بر آنچه در حضور خدا کوتاهی ورزیدم بی تردید من از ریشخند کنندگان بودم.»}
فرمودند: «جنب الله» علی است، و او حجّت خدا بر خلقش در روز قیامت است، چون روز قیامت شود، خداوند به خازنان جهنم فرمان خواهد داد که کلیدهای جهنم را به علی بدهند، پس آن حضرت هر که را خواهد وارد دوزخ کند و هرکه را خواهد نجات دهد.
و در همین رابطه رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله فرمودند: هر که تو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و آنکه تو را دشمن داشته با من دشمنی کرده است؛ ای علی، تو برادر منی و من برادر توأم، ای علی، «لواء الحمد» روز قیامت در دست توست، پیشاپیش اُمّت من حرکت میکنی و اذان گویان در سمت راست و چپ تو خواهند بود.
📚تفسیر فرات: ۱۳۳-۱۳۲
بحارالانوار ج ۳۹ ص ۲۳۲ ح ۱۲
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
27.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنان تکان دهنده و اعترافات تلخ طارق یوسف المصری عالم و دعوتگر اهل سقیفه در مورد حدیث غدیر!
👈 شیخ طارق یوسف المصری: به خداوند قسم ما امتی هستیم که علی علیه السلام را تنها گذاشتیم!
برخی از صحابه پس از غدیر بر ضد حضرت علی توطئه کردند و ایشان را از خلافت کنار گذاشتند و راه بغض و کینه را نسبت به وی در پیش گرفتند!
#بر_عمر_وعمریدوستلعنت ✊🏻
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
* 💞﷽💞
#مُشکین86
چارهیی نبود و قبول کردم تا به این سفر یک روزه برم. احساس اضطراب شدیدی داشتم و کمی لرزش دل.
خشاب قرصهام رو برداشتم و نصف قرص رو بیرون کشیدم و با آب فرو دادم. شاید که اونقدر هیجان داشتم که فکر میکردم دوباره دچار اون حمله بشم.
شب که عماد برای دیدن بچهها اومد خوشحالی و هیجان زیادی توی نگاه و صورتش موج میزد. بیتفاوتتر از همیشه نگاهش کردم و ظرف میوه رو براش گذاشتم.
مستقیم نگاهم کرد و
دست روی بازوم گذاشت و گفت:
- خیلی خانمی معصوم، اونقدر که حد نداره. سه ساله با همهی نامرادیهام کنار اومدم و حرفهام رو تلنبار دلم کردم تا فقط برای تو بگم.
بازوم رو از توی دستش کنار کشیدم و عماد رو با بچهها تنها گذاشتم.
علامت سوالی که سه سال سعی در محوش از ذهنم داشتم بزرگ و بزرگتر میشد و من چرا سه سال مقاومت کردم در برابر حرفهاش؟ تموم این سه سال من حس میکردم پس زده شدم و غرورم اجازه نمیداد تا پای حرفهای کسی بنشینم که لهم کرده بود. کل اون سه سال حرفهامون از کلمات روزمره بین دوتا غریبه تجاوز نکرده بود و نه که عماد غرق خوشی باشه و نخواد، این من بودم که نخواستم.
شاید دایی خرم راست میگفت اون اوایل که عماد من رو لوس کرده.
عماد فراتر از یه مرد سنتی روستایی میفهمید و محبتهاش خاص بود و یکی دوباری که دایی به خونهمون اومده و رفتارش رو میدید به عماد تشر میزد که زن گرفتی یا عروسک؟ داری بد بارش میاری عماد. و عماد آروم و مطمئن نگاهم میکرد و میگفت، معصوم همه چی تمومه، من همهجوره خواهونشم.
بعد از شام با فرخنده سادات و حاج بابا خداحافظی کردم و به خونهی پدرم رفتم.
تموم شب رو بیدار بودم و روزهای سخت زندگیم رو یک به یک مرور میکردم. دلم شکسته بود و نمیدونم چرا نمیشد و نمیتونستم به تموم خوبیهای عماد فکر کنم.
بزرگنمایی کرده یا بدبین بودم اگر تموم خوبیهاو عشق عماد رو تاثیر گرفته از اون حادثهی تلخ فراموش کرده بودم؟
انصافا، عماد توی اون سه سال و چند ماهِ اول زندگی برای من از هیچ کاری فرو گذار نکرده بود. ولی اون اتفاق تموم صفحهی ذهنم رو سیاه کرد و دچار فراموشی شدم انگار.
با صدای اذون صبح توی بسترم نیمخیز شدم و آروم به حیاط رفتم تا وضو بگیرم.
به اتاق برنگشتم تا بچهها بدخواب نشن و همراه پدر توی ایوون نماز صبحم رو خوندم.
سلام نماز رو دادم که چند ضربه به در خورد و عماد آروم صدام زد.
سریع آماده شدم و با گفتن خداحافظ آرومی از خونه بیرون رفتم.
عماد سر ذوق بود و این از حرکاتش مشهود بود. روی صندلی کنارش نشستم و آروم و سنگین سلام دادم.
متبسم نگاهم کرد و گفت:
- میدونی چقدر هیجان دارم؟ حس میکنم برگشتم به چند سال پیش و همون روز دوم عقدمون که از پدر و مادرت دزدیمت و رفتیم اصفهانگردی.
با دوق به طرفم برگشت و ادامه داد:
- یادته چقدر داد وبیداد کردی نگران میشن و من بهت نگفتم با محمد هماهنگم؟
بلند خندید و از صدای خندههاش حال خوبی داشتم.
سکوت کردم و چشمهام رو بستم و اون هم دیگه چیزی نگفت و
نمیدونمغوطهور در افکار کی خوابم برد!
آفتاب صبحگاهی کم جون و ملایم روی صورتم پهن شده بود، شب قبل فکرم درگیر بود و اصلا خوابم نبرده بود و این چرت نصفه نیمه عجیب چسبید.
خودم رو روی صندلی جابجا کردم و از بین چشمهای نیمه باز و نیمه بستهم نگاهی به عماد انداختم. خندید و گفت:
_ خوب خوابیدیها معصوم! دو ساعته دارم رانندگی میکنم و شما در خواب نازی. من رو بگو که میخواستم با کی درددل کنم.
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مُشکین87
آهی کشید و زمزمهوار ادامه داد:
_ دلم حتی برای چشمهای بسته ت هم تنگ شده بود. دلم نیومد بیدارت کنم.
پوزخندی زدم و گفتم:
_ اصلا نفهمیدم چه جوری خوابم برد. چای بریزم برات؟
_ بریز عزیز دل، اون قدح مستانه را!
_ نه بابا ذوق شعر و شاعریت برگشته.
دلخور نگاهم کرد و نگاهش رو به روبرو دوخت.
یاد تموم دونفرههامون افتادم.
چه شبهایی رو که با دیوان حافظ میگذروندیم و اونقدر پشت سر هم دیوان رو باز و بسته میکردیم تا اون فالی که دلمون میخواست و باب طبعمون بود پیدا بشه. از یادآوری اون روزها لبخند روی لبهام اومده بود.
نگاهم کرد و مهربون گفت:
_ اصلا فکرش رو هم نمیکردم که راضی بشی باهام بیای. سه سال تموم حاج بابا رو التماس کردم تا باهات حرف بزنه و رضایت بدی به حرفهام گوش بدی و راضی نشد و گفت تو خطا کردی و باید که زجر بکشی.
بعضی اوقات شک میکنم که اون بابای منه یا تو.
_ حاج بابا مَرده! طرف مظلوم رو ول نمیکنه ظالم رو بگیره فرقی هم نداره که اون آدم از گوشت و پوست خودش باشه یا نباشه.
_ بزن، این دل دیگه خیلی وقته عادت داره به این طعنههای پر از بغض تو.
انگار دوست داشت هر جوری شده به حرفم بیاره که باز گفت:
_ مطمئن نبودم قبول میکنی وگرنه کارها رو روبراه میکردم و سه چهار روزه میرفتیم پابوس آقا.
_ که اون وقت مرجان به خون من و بچههام راضی نشه.
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین88
نفسم رو سخت و سنگین بیرون دادم و گفتم:
_ کاریست که شده، روغنیه که ریخته و نمیشه جمعش کرد عماد.
_ میخوام تو این فاصله همهی حرفهایی که این چند سال رو دلم مونده و سنگینی میکنه رو برات بگم معصوم. من نخواستم که به تموم عشقم خیانت کنم و کل سعیم رو میکردم که خم به ابروی تو نیاد ولی افتادم تو مرداب نامردی و نامرادی. وقتی که حاجبابا موافقت کرد تا با تو حرف بزنه به دل گرفتم که اگه قبول کردی بیارمت پابوس خانم و کنار ضریح خودش از تو حلالیت بگیرم.
_ تو باز سرم شیره مالیدی عماد. من رو تو عمل انجام شده قرار دادی و از نفوذ حاج بابا استفاده کردی.
_ از دستم ناراحت نباش معصی که دیگه پرم از ناراحتی و غم تو. کی تضمین میکنه که تا کِی زنده است؟ من به این اقرار و اعتراف نیاز دارم، من به دیدن آرامش توی اون چشمهای قشنگت بعد اینهمه وقت نیاز دارم. من قرار ندارم چون تو بیقراری. من درد دارم چون نگاه تو دردمنده.
ملتمستر از همیشه ادامه داد:
- بذار تا بگم و شاید برسی به اون آرامشی که دلم میخواد.
- آرامشم چنان رفت که تا دنیا دنیایی کنه برنمیگرده عماد! خودت میدونی که آرامشم کی بود و چی بود.
خیلی وقته دست شستم ازش.
- بذار بگم اون چیزایی رو که داره هر روز تحلیلم میبره.
_ قبوله، بگو عماد بگو تا سبک شی اما اگه توضیحت قانعم نکرد چی؟ اگه دلیلهات رو موجه ندیدم چه کنم؟
_ اون وقت دیگه تا آخر عمرم بهت اصرار نمیکنم که ببخشیم و کنارت باشم، خوبه؟
سکوت کردم و نفسش رو صدادار بیرون داد و من میدیدم دستی رو که روی فرمون ماشین قفل شده بود و از شدت فشار رگهاش برجسته شده بود.
_ معصی، شاید اون چیزایی که میگم خوشایندت نباشه و یه جاهایی اذیت شی. هر جا دیدی حالت خوب نیست بگو بزنم کنار یه کم بری بیرون هوا بخوری حالت بهتر شه. این رو همین اول بگم که من با مرجان و مادرش همون اول شرط کردم که یه روزی اگه معصوم اومد پی حقیقت، باید سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کنید.
و من فکر کردم که شهادت مرجان و مادرش به چه کار من میاد وقتی بخوام پای حرفهات بشینم و قبولت داشته باشم.
نفس بلندی کشیدم و توی دلم بسماللهی گفتم و صاف نشستم. عماد به روبرو نگاه میکرد و انگار داشت لابلای افکارش دنبال شروع میگشت.
_ فریبا تو دام عاشقی که نه هوس رضا افتاده بود و حرف حاجبابا رو گوش نگرفت و عروس اون خونه شد. حاج بابا سرسنگین بود باهاش و از طرفی هم دلواپسش بود.
به توصیهی عزیز و حاجبابا یه روز من، یه روز علی میرفتیم دیدنش که احساس تنهایی نکنه.
اون خونواده غریبه بودن و حاجبابا میترسید که به فریبا سخت بگذره.
چارهیی نبود و رفت و اومدم تو اون خونه زیاد بود.
✍🏻 #مژگان_گ
4_5812442377696055421.mp3
6.54M
💠 #ورم_دست_و_پا:
✅ #صوت83
⚜علت ورم دست و پا چیست❓
👌سردی کلیه و ضعف قلب باعث ورم دست و پا میشود...
🔰چرا افراد پیر بیشتر دچار این بیماری می شوند❓
🔅ضعف قلب و سردی کلیه باعث آب آوردگی ریه میشود...
♦️راه تشخیص سردی کلیه و ضعف قلب چیست❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
🙏نماز والدین در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب
قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله: مَنْ صَلَّى يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ مَرَّةً مَرَّةً، وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ وَهَبَ ثَوَابَهَا لِوَالِدَيْهِ، أَعْطَاهُ اللَّهُ قَصْراً كَأَوْسَعِ مَدِينَةٍ فِي الدُّنْيَا.(جمال الأسبوع، ص70)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، بعد از آن که خورشید بالا آمد، 4 رکعت نماز بخواند(دو نماز 2 رکعتی)، در هر رکعت یک بار سوره حمد، یک بار آیة الکرسی، و سه بار سوره توحید؛ و ثواب آن را به پدر و مادرش هدیه کند، خداوند به وی کاخی می بخشد که مانند وسیع ترین شهر در دنیاست.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏👌نمازهای روز دوشنبه
حضرت عسکری علیه السلام فرمود: هرکس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند، در هر رکعت، یک بار سوره حمد و ده بار سوره توحید، خداوند در روز قیامت برای او از آن نماز نوری قرار می دهد که از آن نور، موقف (قیامت) روشن می شود به گونه ای که همه کسانی که خداوند خلق کرده است، در آن روز به واسطه آن نماز به او غبطه می خورند. (جمال الأسبوع، ص41)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس روز دوشنبه، وقتی روز بلند شد، چهار رکعت نماز بخواند، در رکعت اول سوره حمد و آیةالکرسی، در رکعت دوم سوره حمد و سوره توحید، در رکعت سوم سوره حمد و سوره فلق و در رکعت چهارم سوره حمد و سوره ناس، و بعد از نماز ده بار استغفار کند، خداوند همه گناهانش را می آمرزد و به او قصری در بهشت فردوس عطا می کند که ویژگی آنچنانی دارد که در روایت بیان شده است. (جمال الاسبوع، ص68)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 حدیث سلسلة الذهب
🔸 كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابی...
🎥🖥 در بیان سید معظم
حسن احمدی اصفهانی حفظه الله
🗓 ۱۱ ذی القعده ۱۴۴۳
🗓 ۲۱ خرداد ۱۴۰۱
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️◽️#درس_های_کافی
قسمت🔖 سی • چهارم ✔️
💬معنای یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم چیست⁉️
♦♦➖➖➖➖♦♦
👥أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ👥
☀️ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ ،قَالَ يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام بِأَفْوَاهِهِمْ قُلْتُ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ قَالَ يَقُولُ وَ اللَّهُ مُتِمُّ الْإِمَامَةِ وَ الْإِمَامَةُ هِيَ النُّورُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا قَالَ النُّورُ هُوَ الْإِمَامُ.
•———••———••———••———••———•
✍محمد بن فضيل گويد از حضرت ابو الحسن (امام موسی الکاظم علیه السلام) راجع به قول خداى تعالى (8 سوره 61) «ميخواهند نور خدا را با پف دهان خود خاموش كنند» پرسيدم،
حضرت فرمودند :
يعنى ميخواهند ولايت حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) را با پف دهانشان خاموش كنند، گفتم سپس خداى تعالى فرمايد: «و خدا كامل كننده نور خويش است» فرمود يعنى و خدا كامل كننده امامت است و امامت همان نور است و همان است كه خداى عز و جل فرمايد «به خدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاده ايم ايمان آوريد» مقصود از نور همان امام است.
📚 کافی ج ۱ کتاب الحجه باب ُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع نُورُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل ح ۶
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ یکم»•
👈 شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️
ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️
نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️
راه رو اشتباه رفتیم......
☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️
#مهم #نشر_دهید
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
✴️ سه شنبه 👈 31 خرداد /جوزا 1401
👈21 ذی القعده 1443👈21 ژوئن 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛اول صبح صدقه بدهید تا نحوست روز برطرف شود.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛مسافرت.
📛مشارکت و امور شراکتی.
📛منازعه.
📛و ملاقات ها خوب نیست.
👶 مناسب زایمان نیست.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘مسافرت: سفر خوب نیست و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج حمل است و برای امور زیر نیک است:
✳️ ختنه نوزاد.
✳️خرید کردن.
✳️آغاز درمان.
✳️آغاز شغل.
✳️دیدار با مسولین.
✳️ و ارسال کالاهای تجاری خوب است.
📛ولی آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
📛و امور زراعی و کشاورزی خوب نیست.
👩❤️👨مباشرت: مباشرت برای سلامتی بدن مفید است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب روشنی دل است.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم ....
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی رخ دهد و هرچه سعی کند از آن خارج نگردد صدقه بدهد تا رفع شود . ان شاءالله.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
◽️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 27 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم❣️
🔰امالی صدوق: پدرم با سندی از ابن عباس آورده است که حضرت پیامبر صَلی الله علیهِ و آله فرمودند: حلقه ی درِ بهشت از یاقوت سرخ روی صفحههایی از طلاست، چون حلقه بر صفحههای طلا کوبیده شود، صدای «علی» از آن بر میخیزد.
📚امالی شیخ صدوق: ۳۵۱
بحارالانوار ج ۳۹ ص ۲۳۵ ح ۱۸
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️◽️#نقل_فضایل_از_کتب_مخالفین •عمریه﷼
▫️قسمت 🔖 سی • ششم ✔️
💠.."صِدّيق أكبر" و "فاروق " کیست ؟ …"از منابع عامه"( عمریه )
♦♦➖➖♦♦
☀️ حضرت نبی مکرم , صلی الله علیه و آله فرمودند:
❇️ عَلِيٌّ أوَلُ مَن آمَنَ بي و أوَّلُ مَن يُصافِحُني يَومَ القِيامَةِ و هو الصِّديقُ الأكبَرُ و هو الفاروقُ يُفَرِّقُ بَينَ الحَقِّ و الباطِلِ .
•———••———••———••———••———•
✴ علی (علیه السلام) اول کسی است که به من ایمان آورده و نخستین کسی است که در روز قیامت با من مصافحه می کند و او صدیق اکبر است و فاروق است که بین حق و باطل تمیز می دهد .
#بر_عمر_وعمریدوستلعنت ✊🏻
📚…فرائدالسمطين ٣٩/١
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
آمده ای شاه پناهش بده...
◾️ استاد محمدعلی کریمخانی خالق اثر «آمدم ای شاه پناهم بده» درگذشت.
▪️ فاتحه ای جهت شادی روح این ذاکر اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین نثار کنید
#مزد_نوکری
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️حضرت پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله فرمودند :
مَثَلُ عَلِيٍّ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ الْكَعْبَةِ
النَّظَرُ إِلَيْهَا عِبَادَةٌ وَ الْحَجُّ إِلَيْهَا فَرِيضَةٌ.
🔸 علی (علیه السلام) در میان این امّت مثل کعبه است ، نگاه کردن به او عبادت است و رفتن به سوی او واجب و لازم است.
📚بحار الأنوار ج ۴۰ ص ۴۳
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#مهدویت
👈🏻 شیخ الطائفه طوسی رحمه الله، در کتاب مهم و پربار خود "الغيبة" بابی را اختصاص داده به گزارشاتی از افرادی که سيدنا و مولانا حضرت مهدی عجل الله فرجه را دیدهاند و نشناختهاند يا بعدا متوجه شدهاند که چه کسی را زيارت کردهاند. در میان آنها گزارش ذیل جالب توجه است که حقیر توضیحی نمیدهم. اهل تحقیق و دقت برای مشاهده این روایت به لینک ذیل مراجعه کنند.
🔻 گزارش مذکور با این سند آغاز شده: (عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَائِذٍ الرَّازِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ وَجْنَاءَ النَّصِيبِيِّ عَنْ أَبِي نُعَيْمٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ الْمُسْتَجَارِ [بِمَكَّةَ] وَ جَمَاعَةٌ زُهَاءَ ثَلَاثِينَ رَجُلًا لَمْ يَكُنْ مِنْهُمْ مُخْلِصٌ غَيْرُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيِّ .....) 👇🏻
https://lib.eshia.ir/15084/1/259
(فارغ از اینکه طبق مبنای برخی علماء، این گزارشات و امثالهم با چالش مواجه است)
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️◽️#درس_های_کافی
قسمت🔖 سی • پنجم ✔️
✨❤️امام انیس رفیق ....
♦♦➖➖➖➖♦♦
🗯قال مولانا علی بن موسی الرضا علیه السلام:
الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآد...
•———••———••———••———••———•
☀️حضرت سلطان امام الرئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند :
...امام ، همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، و پناه بندگان خدا در گرفتارى(های) سخت است...
📚کافی ج ۱ کتاب الحجه بَابٌ نَادِرٌ جَامِعٌ فِي فَضْلِ الْإِمَامِ وَ صِفَاتِه ح ۱
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
#مُشکین89
اون وقتها مرجان یه دختر چهارده پونزده ساله بود و توی نظر من یه دختر بچهی لوس، که هیچ کنترلی روی رفتارش نداشت و هیچ چشم نظارتگری هم روش نبود. معصوم، من آدم چشم و گوش بسته و ندیدهیی نبودم. خودت هم خوب میدونی که تا چه حد ناموسپرستم. خدای بالای سر شاهده که نگاهم به مرجان برادرونه بود اما مرجان روی انفعال نوجوونی هر حرکت من رو هزار تفسیر کرده بود و دائم خودش رو میکاشت تو چشمهای من.
انسی میدید که دخترش برای من که زن داشتم و بچه، چشم و ابرو میاد اما بهش میخندید. یه روز عزیز یه سفره نون داد و گفت ببر برای فریبا. اونروز از صبح سرمون خیلی شلوغ بود.
زنگ زدم خونهی انسی، بگم اگه رضا هست بیاد اونها رو ببره. مرجان گوشی رو برداشت و گفت، رضا نیست گفتم، پس باشه ظهر میارمش. اون اصلا به فریبا از تماس من نگفته بود.
دم دمای ظهر بود که حجره رو تعطیل کردیم و تا من برسم اونجا اذون رو هم گفته بودن. عجلهیی زنگ زدم و در باز شد. بیهوا در رو چهارطاق کردم و رفتم تو.
وسط حیاط رسیده نرسیده از پشت سر یکی سلام کرد برگشتم دیدم مرجان با موهای افشون ایستاده، بر و بر نگاهم میکنه. وامونده و جاخورده نگاه ازش گرفتم و عصبانی و جدی بهش گفتم که این چه وضعیه مرجان خانم؟ من و شما به هم نامحرمیم باید خودت رو از من بپوشونی. حتی اگه رضام پشت در بود و شما میخواستی در رو براش باز کنی لازم بود یه چی بندازی سرت. رو ازش گردوندم و گفتم که برو فریبا رو صدا کن عجله دارم باید برم. باز چرخید و اومد ایستاد روبروم و لوندی کرد و با عشوه گفت، فریبا با مامان رفتن خونهی عمومیرزا، ظهرهم میمونن. من هم موندم به خاطر تو و شروع کرد به اراجیف بافتن.
شیطونه و وسوسههاش و من هم معصوم نبودم. مغزم قفل کرده بود لاالهالااللهی گفتم و تنها کاری که به ذهنم رسید رو انجام دادم. سفره رو گذاشتم سر پله و زدم بیرون.
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین90
چند روزی فکرم مشغولش بود و مونده بودم چه کنم تا از این مخمصه دربیام هرچی فکر کردم دیدم من که نه نگاهی نه حرفی، نه حرکتی کردم که این دختر بذاره پای دوستداشتن. به جز روابط معمول دو تا نامحرم. به علی گفتم تو هم که میری سر بزنی به فریبا، انسی و مرجان میان بالا؟ یا توی حیاط؟ گفت نه والا من وقتی میرم هیچکس انگار تو اون خونه نیست. فهمیدم که این مادر و دختر نقشه دارن ولی باورم نمیشد اینطور پام رو بذارن وسط معرکه به اون بزرگی.
رفتارش کم و بیش ادامه داشت تا سر آخر، دل رو زدم به دریا و رفتم پیش باباش.
یه کم نشستم هی نگاه دور و برم کردم، هی با خودم دو دوتا چهارتا کردم دیدم نه بابا! اینجا اونجایی نیست که باید شکایت ببرم و بیفایدهست.
تو اون خونه هیچکس اون بینوا رو آدم هم حساب نمیکرد. انداخته بودنش تو اتاق گوشهی حیاط و زن و بچه بیخیالش شده بودن. رضام اگه نصیحتهای حاج بابا نبود لنگه بقیهشون بود و وارسیش نمیکرد.
اومدم بیرون و رفتم سراغ انسی. گفتم، دخترت اینجور و اونجور. گفت، بچهس محلش نکن بیخیالت میشه. گیر کرده بودم معصی، بد جورم گیر کرده بودم. از اون روز صد پرده بدتر شده بود. دیدم از پس اون برنمیام که از پس خودم برمیام. علی رو جای خودم میفرستادم سرکشی فریبا و دوری میکردم.
من جوون بودم و هر آن امکان داشت وسوسه بشم، ولی به جان خودت که از کل دنیا برام عزیزتره اونقدر چشم و دلم سیر عشق تو بود که به چشمم نیاد.
زیاد نمیرفتم مگه اینکه عزیز رو میبردم دیدن فریبا یا با هم میرفتیم. ولی مگه ول کن بودن مادر و دختری؟ عزم آبروم رو کرده بودن.
خیلی وقتها منباب رفتوآمد همراه فریبا میاومدن و مهمون خونه و سفرهی حاجبابا میشدن و ما هم تو همون خونه زندگی میکردیم.
تو هم اونقدر دلپاک و سادهدل بودی که وعدهشون میگرفتی و هر چقدر ایما و اشاره و چشمغره میرفتم بهت بی فایده بود. تازه شماتت میکردی من رو که عماد تو که خسیس نبودی؟ نمیدونستی دلم از کجا پره!
نه میشد که به تو بگم دوری کن که دنبال چراش بودی و نه تو قانع میشدی که پاشون رو باز نکنی تو زندگیمون.
نمیگم از نامه هایی که مینوشت و مینداخت توی ماشین که ناراحت نشی. نمیگم از وقتهایی که با انسی دوره میفتاد میومد در حجره و چقدر که حرص میزدم. باور کن عذاب میکشیدم.
منی که از مرد جماعت رودست نخوردم داشتم از دسیسهی دوتا زن کم میوردم.
معترض گفتم:
_ چرا همون روزها بهم نگفتی؟ چرا گذاشتی این گره اینقدر کور بشه که کار بده دستمون عماد.
_ یه بار خواستم بهت بگم ولی هر چی فکر کردم دیدم جز اینکه تو رو هم به هم بریزم نتیجهیی نمیده. اون عزمش رو جزم کرده بود من رو از راه به در کنه و مادرش هم پشتش بود و بیدی هم نبود که از این بادها بلرزه ته تهش تو میخواستی چیکار کنی؟ به مادرش بگی؟ یا صداش رو بلند کنی و بگی آبروتون رو میریزم؟ انسی براش مهم نبود که بچههاش بیراهه برن. فقط کورکورانه ازشون حمایت میکرد. اون سر قضیهی رضا و فریبا هم خط و نشون کشید برای حاجبابا که دخترتون رو میدزدیم و ننگ میذاریم رو پیشونیتون.
سکوت کردم. درست میگفت و من کاری از دستم برنمیاومد.
_ یه روز فریبا زنگ زد حجره گفت، هر وقت میخوای بری، بیا دنبالم من رو هم ببر. اونروز مریم سرما خورده بود و قرار بود ببریمش درمونگاه. علی هم باید تا عصر میموند حجره. بافندهها فرش اورده بودن و باید چکهاشون رو میداد.
رفتم دنبالش که با هم بیایم. از همون حیاط صدا زدم.
سر بیرون کرد از پنجره و گفت که، زود اومدی گفتم، پس من میرم عجله دارم، با علی هماهنگ باش. گفت، نه دو دقیقه صبر کنی اومدم. سر پله نشستم منتظر. تو حال خودم بودم که نمیدونم از کدوم گوری پیداش شد و باز شروع کرد لوندی کنه و ادا بیاد. هر چی استغفار، هرچی لا اله الا الله، فایده نداشت که نداشت. سر آخر هم اومد صاف نشست کنارم. پا شدم و انسی رو صدا کردم که اون مادری که حیف اسم مادر، رو کرد بهم که، خوب بابا! بچم دوستت داره، شب تا صبح به خاطرت گریه میکنه. حالا تو هم نمیخواد واسه ما پسر پیغمبر شی. گفتم، بابا خجالت بکشین، من زن دارم بچه دارم تو گوششون نرفت که نرفت.
یه وقت توانم تموم شد، شیطون رفت تو پوستم که، بابا دختره خودش میخواد، تقصیر تو که نیست بذار دلش خوش باشه. باز سریع فکرم رو پس زدم.
وجدانم قبول نمیکرد و خیلی میترسیدم که پام بلغزه. من یه آدم عادی بودم و امکانش بود.
از تصور اینکه لغزیده باشه نفس کم آورده بودم و احساس بدی داشتم. حرفش رو قطع کرد و غمگین و کلافه گفت:
_ خوبی معصوم؟ میخوای دیگه تعریف نکنم؟ بزنم کنار؟
نفس تازه کردم و بغضم رو به سختی فرو دادم و گفتم:
_ خوبم.
پیاپی خودش رو لعنت کرد و بعد هم اونا رو لعنت کرد و گفت:
_ سه ساله دارم بال بال میزنم، هی این حرفها رو توی ذهنم کج و راست میکنم که بتونم برات تعریفشون کنم...
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین91
- تو نخواستی روزهای سختت رو با من شریک باشی و این خیلی من رو اذیت میکنه.
- من فقط نمیخواستم آسایش فکر تو رو ازت بگیرم ولی نمیدونستم که ماجرا به جایی میرسه که دیگه اصلا آسایشی نمیمونه.
خدا میدونه که من بغض حاجبابا رو ندیده بودم جز روزی که فریبا جلوش ایستاد و خواست که به عقد رضا دربیاد. بارها گفت من میترسم از عاقبت این وصلت و دائم نگران فریبا بود غافل از اینکه قربانی این حادثه تو بودی نه فریبا.
نفسش رو غلیظ و صدادار بیرون داد و ادامه داد:
_ باز هم میگم معصوم، من مردی بودم که زن خونهم رو به خاطر پاکی و نجابتش انتخاب کرده بودم. بارها بهت گفته بودم که قبل از اینکه تو پا بذاری تو زندگیم شاید یه جاهایی لغزیده بودم و اشتباه ازم سر زده بود اما بعد ازدواج به حرمت عشق پاکمون پام رو بیراه نگذاشتم. پیش چشمم هیچ زنی نمیومد چون تو برام ارزش بالایی داشتی. هیچکس برای من تو نشده و نمیشه. از حق نمیگذرم که تو هم برام همه جوره زنیتت رو تموم کردی.
اما مرجان هم دستبردار نبود که نبود.
دو سال زمان کمی نیست برای از راه به در کردن یک مرد جوون و من خیلی خودداری کردم که خبط نکنم.
گفتم که بیخیالش شم خودش دست برمیداره. این هیچی نگفتنم روز به روز اوضاع رو بدتر کرد که بهتر نکرد. اون سکوتم رو گذاشته بود پای راه اومدنم. چند ماهی گذشت و دیدم نه، بدجور داره دست و پاگیرم میشه. هر روز وقیحتر میشد و پاش رو بیشتر خفت حلقومم میکرد. نمیگم اشتباه نکردم که حتما اشتباه کردم روزی که با خودم گفتم بچهست و یه کم میگذره بیخیالم میشه. اون روزی که نشستم چشم تو چشم حاج بابا و اومدم بگم و نگفتم و شد زمینهساز اون اتفاق تلخ.
فریبا بیخبر بود یعنی اونقدر ذهنش هم مشغول بود که چشمش زیاد جایی رو نمیدید. آخه رضا اونی نبود که فکرش رو میکرد. رضا خیلی سر به هواست و دائم باید حواسش رو میداد بهش که نادونی نکنه.
از طرفی رضا فکر میکرد چون دکتر گریگوریان آشنای آقاجونه فریبش داده و به دروغ گفته مشکل از توئه که عقیمی و هر روز و شب فریبا رو عذاب میداد و نبود روزی که اختلاف نکنن و خیلی اوقات به جر و بحث و کتک میرسید.
یه بار دور از چشم فریبا، رضا رو طلبیدم حجره و مطلع جریانش کردم که گفت، من نمیتونم کاری بکنم و مادرو خواهر بزرگم پشتش رو دارن و کسی گوش به حرف من نمیگیره. از بیتفاوتیش خونم جوش اومده بود.
تهدیدش کردم که بگو مادرت و خواهرت پا از زندگیم بکشن بیرون وگرنه رسوای شهرشون میکنم، تو چشمم نگاه کرد و پررو گفت که، اگه آبروی خونوادهم رو ببری، من هم فریبا رو میفرستم تنگ دل حاج مصباح. تا اگه اونروز ماجرای عشق و عاشقی دخترش رو با یه پسر غریبه پوشوند و نذاشت دوست و دشمن بفهمن که اهل خونهش اونم دختر کوچیکهش، حرف زده رو حرفش، حالا حرف بیرون کردنش از خونهی شوهرش بشه نقل مجلسشون. اونروز توی حجره کشیدم زیر گوشش و گفتم لعنت به توی بیغیرت لعنت به اون فریبا که گفتم خر حرفهات نشه و دل حاجبابا رو شکوند که زن توی احمق بشه.
اون روز رضا نیشخندی زد و گفت، حالیت میکنم دست رو من بلند کردن یعنی چی.
چند وقتی فکرم مشغول بود و گفتم میره از سر فریبا حرصش رو خالی میکنه اما چند روز گذشت و خبری نشد گفتم بیخیال ماجرا شده.
خلاصه از رضا هم امید بریدم و درموندهتر از همیشه، نمیدونستم چه کنم.
درها همه به روم بسته که هیچی چفت چفت بود معصوم.
اواخر اونقدر وقیح شده بودن که یک روز مادر و دختری اومده بودن دم حجره و انسی رو کرده بود به علی که این داداش نامردت دخترم رو گذاشته سر کار. خوب اگه نمیخواست عقدش کنه همون اول حرفی میزد که این دلسرد شه. نه اینکه سکوت کنه و صداش درنیاد.
وقتی که برگشتم باید به علی جواب پس میدادم که مرد حسابی تو از روی معصوم خجالت نمیکشی چی میگه این؟ چقدر حرف زدم تا علی رو قانع کنم که بفهمه تقصیر من نیست و نبوده. من که کاری نکردم که اگه یه نگاه اصافه هم بهش کرده بودم میگفتم فلان جا و فلان روز اشتباه از من بوده.
فکرهامون رو با علی یکی کردیم و گفت، اگه فریبا خبردار بشه، چون توی اون خونهست شاید کاری از دستش بربیاد. گفتم که رضا خط و نشون کشیده. گفت بگیم به حاج بابا گفتم، معصی بارداره، میترسم حرف پهن بشه و اذیت بشه باید یه کم صبر کنیم. بعدها هزار بار خودم رو لعنت کردم که کاش همون روز رفته بودم پیش حاج بابا.
خلاصه زدم زیر همه چی و رفتم تو حیاط خونهی انسی و داد و بیداد کردم که تو به چه حقی دخترت رو برمیداری دوره میافتید میاید دم حجره؟ بابا، من زن دارم بچه دارم امروز و فردایی، بچه دیگهم هم به دنیا میاد. از سر و صداهامون فریبا دوید پایین...
_ عماد باور کنم که فریبا این میون هیچکاره بود؟ قبول کنم که نخواست من رو بشکنه؟ سخته برام، خیلی سخته و باور نکردنی!
_ فریبا با تو مشکل داره از اول تا همین الان قبول، ولی راضی نبود به حیرونی من...
4_5829910340401368766.mp3
5.15M
💠 #تنگی_کانال_نخاع:
✅ #صوت84
🔆علت تنگی کانال نخاع چیست❓
♻️راه درمان چیست❓
👌غَمز در مانی برای این بیماری خیلی مفید است ...
❌به هیچ عنوان عمل تنگی کانال نخاع انجام نشود...
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
⚠️👌بخشی از آخرین کلام رسول خدا صلَّی الله علیه و آله بر فراز منبر در واپسین روزهای عمر خویش
عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: نُعِيَتْ إِلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله نَفْسُهُ وَ هُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ وَجَعٌ قَالَ: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. قَالَ: فَنَادَى صلّی الله علیه و آله الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ بِالسِّلَاحِ. وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ فَصَعِدَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله الْمِنْبَرَ فَنَعَى إِلَيْهِمْ نَفْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: أُذَكِّرُ اللَّهَ الْوَالِيَ مِنْ بَعْدِي عَلَى أُمَّتِي أَلَّا يَرْحَمَ عَلَى جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ، فَأَجَلَّ كَبِيرَهُمْ، وَ رَحِمَ ضَعِيفَهُمْ، وَ وَقَّرَ عَالِمَهُمْ وَ لَمْ يُضِرَّ بِهِمْ فَيُذِلَّهُمْ وَ لَمْ يُفْقِرْهُمْ فَيُكْفِرَهُمْ وَ لَمْ يُغْلِقْ بَابَهُ دُونَهُمْ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهُمْ، وَ لَمْ يَخْبِزْهُمْ فِي بُعُوثِهِمْ فَيَقْطَعَ نَسْلَ أُمَّتِي. ثُمَّ قَالَ: قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاشْهَدُوا. وَ قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام: هَذَا آخِرُ كَلَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلَّی الله علیه و آله عَلَى مِنْبَرِهِ. (الكافي، ج1، ص406)
حنان بن سدير صيرفى گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنیدم که مى فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و اله تندرست بود و دردی نداشت، اما جبرئیل به ایشان خبر وفاتشان را رساند. آن حضرت براى نماز همگانى جار زد و دستور فرمود که مهاجر و انصار سلاح برگيرند. مردم جمع شدند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالای منبر آمد و خبر وفاتش را به آنها داد و فرمود:
حاکم بعد از خود را به خداوند تذکّر می دهم که مبادا به جماعت مسلمانان رحم نكند. پس بايد بزرگشان را احترام كند، به ضعيفشان رحم كند، عالمشان را بزرگ شمارد؛ و به آنها زيان نرساند و سبب خوارشدنشان شود؛ و آنها را فقیر نکند و سبب کفرشان شود، و در خانه خود را به روى آنها نبندد (تا از حال آنها بى خبر بماند) و بدین سبب افراد قوی جامعه ناتوان هایشان را بخورند؛ و همه آنها را به لشكركشى فرا نخواند که سبب شود نسل امّتم قطع شود.
سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و به شما نصیحت کردم.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر منبرش فرمود.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»