◾️▪️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 2 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂
🔰حبشی بن جناده گفت: نزد ابوبکر نشسته بودم که مردی آمد و گفت: ای خلیفه رسول خدا، پیامبر صلی الله علیه و آله به من وعده داد تا سه مشت خرما به من دهد. ابوبکر گفت: علی را صدا زنید، وقتی حضرت علی علیه السلام آمدند به او گفت: رسول خدا به این مرد قول داده است که سه مشت خرما به او دهد. سه مشت خرمایش را به او بده. وقتی حضرت علیه السلام به آن مرد خرما داد ابوبکر گفت: آنها را بشمارید. وقتی شمردند در هر مشت شصت خرما یافتند. در آن هنگام ابوبکر گفت: پیامبر راست گفت. در شب هجرت در حالی که از مکه به طرف مدینه حرکت میکردیم از او شنیدم که فرمودند : ای ابابکر کف من و علی در عدالت مساوی است
📚 امالی المفید: ۱۷۲، امالی الطوسی: ۴۲
بحارالانوار ج ۴۰ ص ۱۱۹ ح ۴
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
🙌 پاداش توسعه بر خانواده و افراد تحت تکفّل در روز عید غدیر
1) عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: قَالَ أبُوعَبدِاللهِ علیه السَّلامُ: يَنْبَغِي أَنْ يُوَسِّعَ الرَّجُلُ فِيهِ عَلَى عِيَالِهِ. (وسائل الشيعة، ج10، ص442-443 به نقل از ثواب الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: شایسته است که در روز غدیر، هر فردی بر افراد تحت تکفّلش توسعه دهد.
2) قَالَ الرِّضَا علیه السلام: هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَزِيدُ اللهُ فِي حَالِ مَنْ وَسَّعَ عَلَى عِيَالِهِ وَ نَفْسِهِ وَ إخْوَانِهِ، وَ يُعْتِقُهُ اللهُ مِنَ النَّارِ. (اقبال الأعمال، ص778 به نقل از کتاب النّشر و الطّی)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: روز غدیر، روزی است که خداوند منزلت هرکس را که در این روز بر اهل خانواده و خویشتن و برادرانش توسعه دهد، بالا برده و او را از آتش جهنّم نجات می بخشد.
3) عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: عُودُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ بَعْدَ انْقِضَاءِ مَجْمَعِكُمْ بِالتَّوْسِعَةِ عَلَى عِيَالِكُمْ. (بحارالأنوار، ج 97، ص117 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: پس از پایان اجتماعتان، به سوى عيال خود باز گشته و در امور زندگی بر آنها توسعه دهيد.
توجّه: در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، یک بار روز غدیر با روز جمعه مصادف شد و آن حضرت در این روز در نماز جمعه، این خطبه را برای مردم بیان فرمودند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👥🏃🏻♂️ روز غدیر، روز رسیدگی به فقرا و ناتوانان
عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: وَ لْيَعُدِ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ الْقَوِيُّ عَلَى الضَّعِيفِ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ. (وسائل الشيعة، ج10، ص445 به نقل از مصباح المتهجّد)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: در روز غدیر، باید افراد ثروتمند بر فقیران، و توانمندان بر ناتوانان رسیدگی نمایند، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله به انجام این عمل به من دستور فرمود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👥 ✅ روز غدیر، روز صله ارحام
عَنْ زِيَادِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: يَنْبَغِي لَكُمْ أَنْ تَتَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ فِيهِ بِصِلَةِ الرَّحِمِ، فَإِنَّ الْأَنْبِيَاءَ كَانُوا إِذَا أَقَامُوا أَوْصِيَاءَهُمْ فَعَلُوا ذَلِكَ وَ أَمَرُوا بِهِ. (وسائل الشيعة، ج10، ص444/مصباح المتهجّد، ص736)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: شایسته است که در روز غدیر با صله ارحام به خداوند تقرّب جویید، زیرا پیامبران الهی، وقتی اوصیاء خود را اقامه می کردند، این عمل را انجام داده و به این عمل امر می کردند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🍔🍧🍵 پاداش اطعام و انفاق در روز عید سعید غدیر خمّ
الف) روز غدیر، روز اطعام مؤمنین
1) عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: وَ سَاوُوا بِكُمْ ضُعَفَاءَكُمْ فِي مَآكِلِكُمْ وَ مَا تَنَالُهُ الْقُدْرَةُ مِنِ اسْتِطَاعَتِكُمْ عَلَى حَسَبِ إِمْكَانِكُم ... وَ لْيَعُدِ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ الْقَوِيُّ عَلَى الضَّعِيفِ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله بِذَلِكَ.(بحارالأنوار، ج 97،ص117-118 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: در روز غدیر در خوردنی ها، به قدر توانائى و استطاعت خود، ضعفایتان را با خود همسان سازید ... باید در روز غدیر، افراد ثروتمند بر فقیران، و توانمندان بر ناتوانان رسیدگی نمایند، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله به این عمل به من دستور داده است.
2) قَالَ الرِّضَا علیه السلام: مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِناً كانَ كَمَنْ أطْعَمَ جَمِيعَ الأنْبِياءِ وَ الصِّدِّيقِينَ.(اقبال الاعمال، ص778 به نقل از کتاب النّشر و الطّی)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس در روز غدیر، مؤمنی را اطعام کند، گویا همه انبیاء و صدّیقین را اطعام داده است.
ب) روز غدیر، روز انفاق
1) عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ علیه السلام يَقُولُ: الدِّرْهَمُ فِيهِ بِأَلْفِ أَلْفِ دِرْهَمٍ.(وسائلالشيعة، ج8،ص89 به نقل از تهذیب/ تهذيب الأحكام، ج3، ص143-144)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: یک درهم انفاق در روز غدیر، برابر با یک میلیون درهم است.
2) عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: فَالدِّرْهَمُ فِيهِ بِمِائَتَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ، وَ الْمَزِيدُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.(بحارالأنوار،ج97، ص117 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: یك درهم انفاق در روز غدیر برابر با انفاقِ دویست هزار درهم است، و زيادتر از این مقدار نیز از جانب خداوند عزّوجلّ امکان دارد.
3) عن عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الْعَبْدَلِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ وَ عَلَى آبَائِهِ وَ أَبْنَائِهِ يَقُولُ: الدِّرْهَمُ فِيهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ.(بحارالأنوار، ج98، ص303 به نقل از اقبال الاعمال)
حضرت صادق علیه السلام فرمود: یک درهم انفاق در روز غدیر برابر با صد هزار درهم می باشد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🎈💰🎈 روز غدیر، روز هدیه دادن به خانواده و مؤمنین
عَنْ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام قَالَ فِی خُطْبَتِهِ فِی یَوْمِ الْغَدِیرِ: وَ تَهَانَئُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كَمَا هَنَأَكُمُ اللَّهُ بِالثَّوَابِ فِيهِ عَلَى أَضْعَافِ الْأَعْيَادِ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ إِلاّ فِي مِثْلِهِ ... هَبُوا لِإِخْوَانِكُمْ وَ عِيَالِكُمْ مِنْ فَضْلِهِ بِالْجَهْدِ مِنْ جُودِكُمْ، وَ بِمَا تَنَالُهُ الْقُدْرَةُ مِنِ اسْتِطَاعَتِكُمْ. (بحارالأنوار، ج 97، ص117 به نقل از مصباح الزّائر)
حضرت رضا علیه السلام از پدران گرامی خویش علیهم السلام نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای که روز غدیر خواند، چنین فرمود: در روز غدیر نعمت هاى الهی را بخشش كنيد همان گونه كه خداوند در این روز، ثوابی چندین برابر آنچه در اعياد گذشته و بعد از آن بخشیده، به شما عنایت می کند. در روز غدیر، از فضل الهی، به برادران و خانواده خود به میزان جود و توان خویش بخشش نمایید.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5952069836048698633.mp3
1.47M
غدیر، واقعیت غیر قابل انکار- حجةالاسلام معاونیان
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5952069836048698634.mp3
1.09M
نکاتی از ماجرای غدیر خم- حجةالاسلام بندانی نیشابوری
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
4_5891109290747366744.mp3
2.97M
💠 #تبخال
🔸علت تبخال چیست❓
👌🏻کثیفی خون ، اختلال در مزاج ، استرس باعث تبخال میشود...
🔆علت نام گذاری این بیماری به تبخال چیست❓
🌀راه درمان چیست❓
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
کانال شهر نوره
( تولید و پخش و مشاوره نوره )
@shahrenore
https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3
ارتباط با ادمین و سفارشات
@meshkat120
تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_49
#ماهورآ
این بار برعکس همیشه سعی کردم زیبا ترین داشته هامو به رخ بکشم تا همه بدونن با جون و دل دارم امیرحیدر رو انتخاب میکنم
تونیک بلند یاسی بنفشی پوشیدم و روسری ساتن صورتیمو دور سرم لبنانی بستم از آینه نگاهی به خودم انداختم چقدر زیبا شده بود ترکیب رنگ چشم و رنگ روسریم برای خودم بوسی فرستادم و لحظه آخر برق لبی رو آروم و نتزک روی لبهام کشیدم
صدای پچ پچ و گاهی صدای بلند امیرحسین رو که حالا شده بود جزیی از خانواده و جایگاه خودشو تو دل بقیه باز کرده بود؛ هم میومد و به جمع انرژی تزریق میکرد
بالاخره در اتاق باز شد و مارال سرک کشید
_آجی بیا صدات میزنن
لبخند زنون از جام بلند شدم
_چه خوشکل شدی
خندیدم و رفتم بیرون اولین نگاهم خورد به امیرحیدر که پیراهن مردنه ی سفید پوشیده بود روش بافت یقه هفت هشتیه خاکسری با شلوار کتون مشکی
به آرومی سلام کردم و منتظر واکنش امیرحیدر موندم برعکس همیشه راحت سرشو اوورد بالا و نگاهم کرد زیر لب سلام داد
خانم ایزدی و فاطمه خانم هم اومده بودن با خوشحالی بغلم کردن و تبریک گفتن انگار همه مطمین بودن اینبار جواب من مثبته شاید هم امیرحیدر گفته بود که جواب مثبت رو بزور از من گرفته
اقای ایزدی با لبخند نمکینی گفت
_بالاخره پسر مارو به غلامی قبول کردی بابا؟
باعث خنده ی جمع شد و من هم شرمزده لبخند زدم
_دختر دایی ما دختر شاه پریونه الکی که نیست ناز داره و نازشم تا اخر دنیا برای من و مازیار به عنوان داداشش خریدار داره اقای ایزدی برای همینه که شمارو معطل کرده
خیلی پررو بود این بشر حالا دیگه یخ امیرحیدر هم باز شده بود و همزمان با بقیه میخندید و خداروشکر فهمیده بود امیرحسین چه شخصیتی داره و کمتر ناراحت میشد
_خب اقای سعادت فکر نمیکنم دیگه بحثی مونده باشه اگه اجازه بدین این دوتا جوون بهمدیگه محرم بشن به امید خدا تا روز عقد و عروسی اجازه میفرمایید؟
بابا سرشو تکون داد و مازیار از کنار امیرحیدر بلند شد تا من برم جاش بشینم که امیرحیدر دست مازیارو گرفت
_شما بشینید من میرم اونور
چقدر مراعات زیبایی های یک خانم رو میکرد فاطمه از کنارم بلند شد امیرحیدر روی دو زانو کنارم نشست
_کور بشه چشم حسود و بخیل چقدر بهمدیگه میاین مادر صلوات ختم کنید لطفا
خانم ایزدی ذوق زده بود و هربار از بقیه میخواست صلوات بفرستن امیرحیدر به آرومی گفت
_یه خانم به شخصیت تو جمعی که نامحرم نشسته کمتر راه میره
پس دلیلش این بود که خودش بلند شد اومد اینور نشست قلبم میلرزید هربار با دیدن یکی دیگه از زیبایی هاش
_بسم الله الرحمن الرحیم ..
آقای ایزدی شروع کرد به خوندن متن عربی صیغه این بار آروم بودم ولی پر از هیجانات ضد و نقیض کلی برعکس دفعه ی پیش ترس نداشتم توکل کرده بودم به حضرت زهرا و دلم آروم بود
_دخترم مهریه چی قید کنم؟
نمیدونستم هرچی بود مهم نبود اینکه امیر حیدر کنارم باشه کفایت میکرد
_پدر جان از اموال خودم باید باشه بجز ماشین چیزی ندارم لطفا همونو قید کنید
خانم ایزدی اشک از چشماش گرفت و گفت "زنده باشی عزیزدلم"
میدونستم روی داشته های پدرش حساب باز نمیکنه و چسبیده به کار خودش و عنایت حضرت زهرا
بالاخره متن صیغه تموم شد و اقای ایزدی منتظر جواب من موند
با آرامش قبول کردم و با خیال راحت رو به امیرحیدر گفتم
_قبلتُ
خندید و سرشو انداخت پایین فاطمه خانم جعبه ای رو گرفت رو به رومون
_امیرحیدر حلقه رو بنداز دستش تا فرار نکرده
با خنده حلقه ی زیبا و ساده ی سفید رنگ رو از جعبه برداشت بدون اینکه برخوردی داشته باشه با دستم حلقه رو فرو برد توی انگشت دست چپم
و فورا عقب کشید حدس اینکه خجالت میکشه ساده بود و من میدونستم مرد خوش غیرت رو به روم هنوز هم بعد از محرمیت از روی من خجالت داره
_اینو داشته باش ان شالله با اومدنت برکت میدی به رزق و روزیم و تا عروسی بهترشو برات میخرم
قلبم توانایی این حجم از محبت رو نداشت
_بودن شما برای من کافیه اقا امیرحیدر
برگشت نگاهم کرد طعم شیرین اولین بار صدا زدن اسمش تو دل خودش که هیچ تو دل من هم جا خوش کرد و حالمو بهتر کرد
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_50
#ماهورآ
بعد محرمیت امیرحیدر به فاطمه اشاره کرد بیاد تا چیزی بهش بگه کنجکاوی نکردم حتما مشکلی پیش اومده بود چیزی در گوش خواهرش گفت و چند ثانیه بعد فاطمه بلندتر گفت
_ما رسم داریم عروس و داماد بعد از محرمیت برن چند ساعتی بیرون باهمدیگه حرف بزنن اقای سعادت اجازه میفرمایید؟
یا خدا این حرف از کجا اومد یهو چه رسمی بود آخه شاید من علاقه نداشتم چرا با من هماهنگ نکرد امیرحیدر مطمین بودم یه حرف خودساخته بود و اصلا رسمی در کار نبود چون خانم ایزدی هم تعجب کرده بود
امید بسته بودم به دهان بابا که بگه نه و خلاصم کنه از این مخمصه ولی بازهم ترازو به سمت منفعت امیرحیدر سنگینی کرد و بابا جواب داد
_خواهش میکنم
با دست اشاره کرد که قبول کنم مامان هم زیر لب تکرار میکرد
_محرمن دیگه نیاز به اجازه نیست فاطمه جان
مارال کوبید تو پهلوم و ازم خواست بلند شم برم اماده شم به اجبار پاشدم رفتم تو اتاق فقط چادرمو با چادر مشکی عوض کردم برگشتم
_من آماده ام
خانم ایزدی از دور هم قربون صدقه ی قد و بالای امیرحیدر میرفت و با ذوق به من نگاه میکرد
امیرحیدر تندی بلند شد و رو به پدرش و بابا اجازه خواست و بعد کلید ماشینشو تو دستش تکون داد و گفت
_با اجازتون فعلا
زیر لب خداحافظی کردم و پشت سرش رفتم بیرون جلوی در هال خم شد کفشاشو بپوشه رفتم سمت جاکفشی فلزی درب و داغون جلوی در با خجالت کفشمو برداشتم و قبل از اینکه امیرحیدر بلند بشه پوشیدم
قامت راست کرد و نیم نگاهی به چهره ام انداخت
_بفرمایید
چقدر حس خوبی بود ارزش و احترامی که برام قائل میشد لبخند شیرینی روی لبم نقش بست و جلوتر از امیرحیدر راه افتادم سمت در حیاط باز کردم و رفتم بیرون
با دست اشاره کرد سمت ماشینش بعد ریموت زد و از قفل باز کرد منتظر نموندم تا بیشتر از این شرمنده ام کنه و دروباز کنه خودم باز کردم و همزمان با امیر نشستم
_البته الان صاحب اختیار رخش من شمایین من جسارت کردم جاتون نشستم
رخش منظورش به این دویست و شش صندوقدار مدل ۹۰ بود؟ دستمو گذاشتم روی لبهام و خندیدم
استارت زد و همزمان با استارت صدای پخش ماشین وصل شد
نمیدونم چقدر عاشق شهادت بود که هربار توی ماشینش این مداحی تکرار میشد
_منم باید برم اره برم سرم بره نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
صدای پخشو کم کرد بعد از دور زدن کوچه و رفتن به خیابون اصلی گفت
_اگه اجازه نگرفتم ازتون از جهت خودخواهی نبود از جهت مصلحت بود ماهورا .. خانم
بین ماهورا و خانم مکث کرد دوست داشتم نگاهش کنم ولی خجالت مانع میشد
_میخوام ببرمتون یه جا و یه عهد کوچیک باهاتون ببندم
منتظر موندم تا برسیم جایی که قرار بود ماهورای بی مقدار، ارزش بگیره و بهادار بشه برای امیرحیدر مقرب
از شهرخارج شد مسیر رو میشناختم اومده بودم دارالرحمه قبلا میرفت دارالرحمه چه عهدی از من بگیره اصلا اینوقت شب، شب جمعه جای مناسبی بود؟ چه آدم عجیبی بود این بشر
_پیاده شین لطفا
سرمو تکون دادم و رفتم پایین هوا تقریبا سرد بود چادرمو دورم جمع کردم و منتظر موندم تا ماشینو قفل کنه
_سردتونه؟
_نه خیلی
_بریم داخل گرمتره
لبخند زدم و کنارش قدم برداشتم چه پر ابهت گام برمیداشت و با هر قدمی که کنارش برمیداشتم تپسهای قلبم شدیدتر میشد جاذبه ای داشت که میدونستم منبع غیر زمینی داره
رفتیم سمت آرامگاه شهدای مدافع حرم سلام داد و صلواتی فرستاد رفت کنار سومین مزار متوقف شد زانو زد و نشست به تبعیت ازش منم رو به روش نشستم
_رفیقمه دوسال پیش اسمش در اومد رفت و ماه بعد شهید شد میبینید چه بی خریدارم؟
با تعجب نگاهش کردم
_رفیقام رفتن یکی یکی و من جاموندم از قافلشون حالام که پامو بند کردم به عشقی که نمیدونم چجوری جا خوش کرد تو دلم و الهام از خوابی که حضرت زهرا روزیمو ازش داده بود، و دیگه تا چند سال دلم نمیاد شمارو تنها بذارم و برم هرچند که هرچی مصلحت آدم باشه پیش میاد
چرا شب اولی که احساس خوشبختی میکردم چنین حرفایی میزد چرا ته دلمو خالی میکرد
دستشو دراز کرد سمتم و گفت
_دستتونو بدید به من
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_51
#ماهورآ
صدای بالا رفتن قلبم رو به وضوح میشنیدم چند بار آب دهانمو قورت دادم و نگاهمو دوختم تو چشم امیرحیدر که منتظر نگاهم میکرد
با تعلل و مکث دستمو بردم سمتش بین راه نگهداشتم لبخند زد و دستشو آوورد نزدیک تر بالاخره گرمای دستش نشست پشت دستم از خجالت چشمامو بستم
_فکر میکردم من خجالتی تر باشم
داشت تلاش میکرد یخ احساسم باز بشه
دستمو گذاشت روی سنگ قبر با آزاد کردن نفسش گفت
_آووردمت اینجا تا عهد ببندیم از امشب تا پایان روزی که کنار همدیگه نفس میکشیم بینمون دروغ نباشه
چشمام داشت از اشک پر و خالی میشد
_گذشته ات رو میذاریم کنار ارتباطی با من نداشته
نگاهم کرد التماس چشماش دلمو لرزوند
_از این به بعد برام مهمه خانم، قول بدیم بهمدیگه آفت زندگی دروغه حتی به مصلحت
سرمو تکون دادم
_عهد بستیم دیگه خانم؟
توکل کردم به خدا و خواستم کمکم کنه تا دیگه غیاث جلوی راهم قرار نگیره
_توکل برخدا
لبخند مطمینی زد و زیر لب فاتحه ای خوند و صلوات فرستاد تمام اون مدت دستمو نگهداشته بود و گرمایی بهم تزریق میکرد که سرمای هوا برام مطبوع تر میشد
_بریم؟
سرمو تکون دادم و بلند شدم شونه به شونه اش راه افتادم سمت ماشین عادت نداشتم به بستن کمربند
_کمربند فراموش نشه خانم
_چه سختگیر
_جون شما برای ما اهمیت داره خانوم
غرق در لذت شدم کمربند رو کشیدم و قفل کردم
پخش ماشین دوباره همون مداحی رو خوند این بار دست برد سمتش و عوضش کرد انقدر عقب جلو کرد که رسید به مولودی زیبایی از رضا نریمانی
_امشب باید شاد باشیم
خندید و صداشو بیشتر کرد
کاش خدا فرج کنه راه غم رو کج کنه
این مجردا رو هم دیگه مزدوج کنه
_البته ما دیگه مجرد نیستیم به امید خدا
فقط میتونستم بخندم و لذت ببرم از مرد مهربون رو به روم
_از فردا فاطمه رو میفرستم باهم برید دنبال مقدمات زنونه ی جشن عروسی به امید خدا روز ولادت حضرت زهرا همه چی مهیا میشه
چه عجله ای بود اخه؟ هرچند که علاقه داشتم قبل از رسیدن غیاث برم از اون محله تا دستش بهم نرسه
از گوشه ی چشم نگاهم کرد
_موافقین؟
لبخند زدم و سعی کردم خودمو خجول نشون بدم تا به این زودی نفهمه چه دختر شر و شیطونی هستم
_بله هر جور صلاحه
_پس دعا کن همون دعاهایی که میری رو به روی گنبد وایمیستی میگی مخلصیم آقا
با تعجب برگشتم به چشمها و لبهای خندونش نگاه کردم
_شما از کجا میدونید؟
_دست کم گرفتین خواهر؟
وقتی گفت خواهر یادم اومد به شبی که جلوی گنبد ایستاده بودم و امیرحیدر پریشون خورد تو سینه ام و بهش خندیدم
_اون شب از کجا فرار میکردین؟
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜