eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
632 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
Dozdi Mehrabani.mp3
3.37M
🔰دزدی مهربانی!!! #مهربانی #محبت
#فایده_مهربانی_خانم 💠 شاید فکر کنید مردی با ظاهر خشن و زبانی تند، نیازی به ابراز #محبت ندارد! 💠 شاید شما هم زیر بار سنگین زندگی خسته شده باشید اما یادتون باشه مردها نیز درگذر زندگی و در برخورد با مشکلات #فرسوده می‌شوند. 💠 لذا ذره‌ای کوچک از #مهربانی می‌تواند حالشان را خوب کند. اگر در مهربانی کردن پیش قدم شوید، زمان‌هایی که به مهربانی نیاز دارید، #مهربانی خواهید دید. 🍃❤️ @haram110
🔴 💠 آقایان اگر میخواهید همسرتان شما شود دنبال برای تعریف کردن از او باشید: 💠از ظاهرش 💠از جملاتش 💠از نگاهش 💠از دست پختش 💠از رفتارش 💠از هنرش و ... 💠 از لحاظ روانشناسی تعریف و تمجید از به او آرامش داده و او را برای کردن و عشق‌ورزی با همسر شارژ خواهد کرد. @haram110 💚
روایتی درجه یک از وسائل الشیعه 🌷امام علی علیه السلام: فَلَا تَخْرَقُوا بِهِمْ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَتْ بِالسَّیْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیه. 📚شیخ صدوق، خصال، ص ۳۵۴ و شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۱۶۴ بر مردم فشار نیاورید، مگر نمى‌دانى که فرمانروایى دولت بنى‌امیه به زور شمشیر و فشار و ستم بود، ولى فرمانروایى ما با و و و و و و است، پس کارى کنید که مردم به دین شما و مسلکى که دارید رغبت پیدا کنند
📝 👦🏻 پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این رفتار او خسته شده بودند. روزی پدرش او را صدا کرد و گفت: - پسرم،دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی😊 پسر قبول کرد. پدر او را به اتاقی برد و جعبه میخی به دستش داد و گفت: - پسرم از تو می خواهم که هر بار که عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی.📌 روز اول پسر بچه ۳۷ میخ به دیوار کوبید.😐 طی هفته بعد ؛همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند، تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر میشد. او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخ ها بر دیوار است.🔨 به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛‌ یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد.😊 روزها گذشت و پسرک بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است. پدر دست پسرش را گرفت و به کنار دیوار برد وگفت: - پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای روی دیوار نگاه کن... دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود.😔 وقتی تو در هنگام حرفی را میزنی، آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشون رو 💔بر جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با عذر خواهی پر نمیشه.❌ ما هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخها در دیوار دل دیگران فرو کردیم!؟🤔 🏻 بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر و بدهد تا هرگز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم. 😔🏻 💔
💠﷽💠 🔴 💠 گاهى فرزند اول، با فرزند بعدى، دچار مشكلى به نام مى‌شود؛ يعنى رفتارهاى نوزاد را انجام مى‌دهد مثلاً صداى او را تقليد مى‌كند؛ روى زمين غلت مى‌زند؛ تن صدايش را بچگانه مى‌كند؛ به مادر مى‌گويد: شيرم را توى شيشه بريز يا خودش را به بدن مادر مى‌مالد و شير خوردن از مادر را درمى‌آورد. 💠 هرگز براى اين رفتارها او را نكنيد و نگوييد خجالت بكش تو بزرگ شدى؛ حتى اگر تقاضا كرد شيرش را توى شيشه بريزيد؛ مطمئن باشيد كه دو تا ميك مى‌زند و حالش به هم مى‌خورد و ديگر ادامه نخواهد داد. حتى ممكن است فرزند عزيزتان مبتلا به هم بشود‌؛ چون مى‌بيند وقتى برادر يا خواهر نوزادش خود را خيس مى‌كند، مادر با مهربانى با نوزاد رفتار مى‌كند و براى او شعر مى‌خواند ؛ با خودش مى‌گويد من هم خودم را خيس مى‌كنم تا مادر با من كند و برايم شعر بخواند؛ اما با اين كار، با رفتار خشن مادر مواجه و شگفت زده مى‌شود! دنياى او را درك كنيد. 🔴 🌸💠🌸💠🌸💠
💠﷽💠 🔴 💠 گاهى فرزند اول، با فرزند بعدى، دچار مشكلى به نام مى‌شود؛ يعنى رفتارهاى نوزاد را انجام مى‌دهد مثلاً صداى او را تقليد مى‌كند؛ روى زمين غلت مى‌زند؛ تن صدايش را بچگانه مى‌كند؛ به مادر مى‌گويد: شيرم را توى شيشه بريز يا خودش را به بدن مادر مى‌مالد و شير خوردن از مادر را درمى‌آورد. 💠 هرگز براى اين رفتارها او را نكنيد و نگوييد خجالت بكش تو بزرگ شدى؛ حتى اگر تقاضا كرد شيرش را توى شيشه بريزيد؛ مطمئن باشيد كه دو تا ميك مى‌زند و حالش به هم مى‌خورد و ديگر ادامه نخواهد داد. حتى ممكن است فرزند عزيزتان مبتلا به هم بشود‌؛ چون مى‌بيند وقتى برادر يا خواهر نوزادش خود را خيس مى‌كند، مادر با مهربانى با نوزاد رفتار مى‌كند و براى او شعر مى‌خواند ؛ با خودش مى‌گويد من هم خودم را خيس مى‌كنم تا مادر با من كند و برايم شعر بخواند؛ اما با اين كار، با رفتار خشن مادر مواجه و شگفت زده مى‌شود! دنياى او را درك كنيد. 🔴 🆔 @haram110
مرگ آرام با حتما تا انتها و بافت مغزی کودکان به خاطر داشتن رطوبت بیشتر یک رسانای عالی برای اشعه تلفن همراه بوده و به نسبت مغز افراد بزرگسال در مواجهه با این اشعه بسیار گرمتر میشود . این تئوری اخیرا همراه شده است با یک مطالعه در کشور نیوزلند. نزدیک به ۳ هزار کودک در سال در ایالات متحده با مواجه هستند. این در حالیست که بطور معمول یک/چهارم دوران کودکی را تومور مغزی تشکیل میدهد. در این مطالعه مشخص شده که اگر کودکان استفاده از تلفن همراه را از کودکی آغاز کرده باشند در اواسط سن نوجوانی مغزی خواهند شد. این درحالیست که در کشور نیوزلند ۹۰% کودکان از تلفن همراه استفاده میکنند. ✅این شرایط زمانی به اوج خطر نزدیک میشود که تلفن همراه به راه یافته یا در بالین کودکان قرارگیرد. ✅ در کشور های انگلستان ، مجارستان ، اسپانیا ، سوئد و استرالیا در ظرف مدت ۱۰ سال استفاده از تلفن همراه در نوجوانان ۱۰۰% افزایش یافته است. لازم به ذکر است هر کسی که از تلفن همراه می خواهد استفاده کند باید توجه کامل به نحوه استفاده از این وسیله رفاهی خطرناک داشته باشد. 🔻🔻🔻علل حساسیت بیشتر کودکان در مواجه با تلفن همراه را می توان در این موارد دید: ۱- مغز کوچک ۲- رطوبت بیشتر در مغز کودکان. ۳- افزایش آسیب های بافت مغز به علت رطوبت بالا. ۴- عدم توجه کودکان در هنگام استفاده از این وسیله به علائمی مثل گرم شدن گوش ، گرم شدن سر و نیز تأئیر بر کاهش اشتها و گاها ایجاد تهوع به علت افزایش حرارت و خشکی درمغز. ۵- فشار دادن گوشی به سر بویژه به طور مداوم و نگه داشتن گوشی در یک طرف سر و تغییر ندادن آن از یک طرف سر به. طرف دیگر باعث جذب اشعه های خطرناک در مغز میشود. ۶- علت اصلی خطر گوشی های همراه و دستگاههای بی سیم وقتی مغز در میدان الکترومغناطیسی که این دستگاهها قرار می گیرد. ۷- از اثرات دیگر این دستگاهها و گوشی روی بچه ها ، ناباروری – اوتیسم- اثرات آن روی جنین – کاهش رطوبت مغز و آلزایمر – اختلال عملکرد سیستم ایمنی و سرطان سینه و مغز میباشد. ۸- عدم اطلاع والدین از این موارد و ورود تلفن همراه به کودکان شانس این اختلالات را به شدت بالا می برد. ۹- تأثیر میدان الکترومغناطیس گوشی همراه بر مغز کودکان از طریق افزایش حرارت و ایجاد تغییر در پروتئین ها و نهایتا ژنها عامل شروع این مغزی آرام یا مغزی شناخته شده است. برای اطلاع همگان هزینه ای ندارد.
🌸🍃🌸🍃 دست‌نوشته ی یک جراح چشم‌ (بخونید، زیباست) از خوزستان آمده بود، سلام كرد و پشت اسليت نشست، جواب سلامش را گفتم و به معاينه مشغول شدم. ديد چشم چپش در حد درک نور، كاتاراكتی بسيار پيشرفته! سن ات چقدره؟! چه مدتيه چشمت اینجوری شده؟! -١٦ سالمه، از بچگی ديابت داشتم، چند ماهيه كه كلا نمی‌بينم! به جوان همراهش كه ده سالی بزرگتر از او بود رو كردم : - چرا اينقدر دير؟ سرش را پايين انداخت: حالا ميشه كاری براش كرد؟! عملش ميكنم، موفقيت در درمان بستگی به وضعيت شبكيه دارد، زودتر آورده بوديد شانس موفقيت بيشتر بود. نگاهی حسرت بار به پسرک كرد و نگاهی به پذيرشي كه برايش مينوشتم، سوالش را از چشمان نگرانش خواندم! -پذيرشش را برای بيمارستان دولتی نوشتم، هزينه زيادی ندارد نگران نباشيد. -انگار دنيا را به او داده باشند، خدا خيرت بده آقای دكتر -فقط عمل ايشان خاص است و بايد برای عمل رضايت مخصوص بدهيد، خودش و ولی او... غير از من كسی همراهش نيست! -خواستم بپرسم نسبت شما؟ چشمم به پسرک افتاد كه با پشت آستين اشكش را پاک ميكرد، نپرسيدم! پسرک را برای ريختن قطره و آماده شدن جهت معاينات تكميلی به اتاق مجاور فرستادم تا با خيال راحت پاسخ سوالات و فضولی های گل كرده ام را بجويم؛ عمل شروع درمان است، بخاطر ديابتش بايد تحت نظر باشد و كارهای لازم روی شبكيه انجام شود، چرا اينقدر دير مراجعه كرديد؟! پدر و مادرش؟! نسبت شما با او؟! اين پسر در فقر مطلق است، پدرش به سختی توان سير كردن شكم فرزندانش را دارد... نسبت قومی با او ندارم، معلمش هستم ، چند روزی مرخصی گرفتم تا پی درمان او باشم... -هزينه اش؟ -با خودم! بر دلم تحسين همت بلند اين جوان بود و بر دستانم شرمی كه قلم را روی برگ پذيرش به حركت درآورد "رايگان" فردا روز عمل شد و از اقبال خوبش لنز مرغوبی كه از قبل داشتيم و مناسبش بود در چشمش گذاشتم. ذهنم مشغول او بود و فكرم در گروئه روح بزرگ انسانهايی گمنام و امروز عصر كه پانسمان از چشمش برميدارم... پانسمان را برداشتم، آرام و با ترس چشمانش را باز كرد سری در اتاق گردانيد و بعد آن نگاهی به من و نگاهی به جوان همراهش: آقا داريم می‌بينيم، آقا داريم می‌بينيم. اشک آقا معلم سرازير شد، با سر و چشم نگاهی به سقف انداخت و زير لب گفت خدايا شكرت، پسرک را بغل كرد و سرش را بوسيد. موقع رفتن گفت خدا رو شكر كه شما رو سر راه ما گذاشت تا چشم اين پسر.... اشتباه می‌كرد، در اين وانفسايی كه كمتر خبر خوبی از جايی می‌رسد، خدا او را سر راه معلمش گذاشته بود تا منجی چشم پسرک باشد! عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آیین مپرس دكتر سيدمحمدمیر هاشمی
و زدن به همسر و فرزندان باعث آرامش و پیشرفت آن ها می شود. امام علی علیه السلام : 🔰گنج های روزی در گشاده رویی است 📚بحار الانوار ج ۷۵ ص ۵۳
حرم
#تربیت_نسل_مهدوی ✍️شیعه به انتظاری #فعال و پویا باور دارد که معنای آن ایجاد زمینه ی لازم برای تشریف
🌸ادامه ی آموزش مفهوم ، آشناسازی و ایجاد انس میان و حضرت مهدی عج 6️⃣فلسفه، نحوه و شکل غیبت را به روشی برای فرزند خود شرح دهید: «خداوند ایشان را به صورت انسانی ناشناس در میان مردم قرار داد تا دشمنان نتوانند مزاحمتی برای ایشان داشته باشند.» 7️⃣ به کودک خود بگویید که امام ما است و برای برآورده شدن آرزوهای ما تلاش می‌کند. 8️⃣ امام از سوی خداوند دارای ویژه‌ای است؛ به همین خاطر می‌تواند از زندگی همه ما باخبر باشد. 9️⃣ امام می‌تواند به سبب قدرتی که خداوند به او داده، حرف‌های ما را و کارهایی که ما برای ایشان انجام می‌دهیم را و خوشحال شود. 🔟 وقتی امام زمان عج بیایند، مردم با و بیشتری با هم زندگی می‌کنند. 📚 مقاله ی مجله ی به سوی ظهور، شماره ۴۱. kowsarblog.ir •┈•••••✾•••••┈•
✍️ آیا می‌دانستید زنانی که 👈❌ در خانه پرخاش می‌کنند و داد می‌زنند 👈کمبود محبت شدید از طرف همسر دارند؟ 👈برای ، ❣️ !❣️ 👌تنها و زن 👈 برای و و 👈❣️ .❣️👉 👈😍 با و به همسرتان 👈🌷 او را .🌷👉
حرم
#تربیت_نسل_مهدوی #قصه_گویی ✅یکی از موثرترین روش ها در #شکل_دهی_شخصیت و #انتقال_ارزش_ها به کودکان قص
💠 کارسازترین شیوه در تربیت ✍️اساس و قوام زندگی اجتماعی، مبتنی بر علاقه و است و رحم و شفقت و دلسوزی نسبت به دیگران، در فطرت پاک انسانها، به ودیعه نهاده شده است. ✅ در اسلام تأکید زیادی بر محبّت و دوستی شده و به عنوان رکن مهم و اصلی ایمان مطرح گردیده است. چنان که از امام صادق(ع) نقل شده است: «آیا ایمان، جزء دوستی و دشمنی در راه خدا است؟». 🔹درواقع صلاح و سامان اجتماع، در سایه الفت، انس و محبّت بین افراد آن حاصل می شود و جامعه وقتی سعادتمند است که هرچه بیشتر بین افراد آن و برقرار باشد. سامان یابی و رشد جامعه مبتنی بر این امر است و ارسال رسولان و انزال کتاب های آسمانی هم برای این هدف بوده است... . 🔸کارسازترین شیوه در تربیت و راهنمایی دیگران، و است. بزرگترین معجزه یک مربّی و ارشادگر، در و او نهفته است. پایه و اساس تربیت دینی و پرورش اخلاقی انسانها، دوستی با مردم و ابراز عشق و علاقه به آنان است. 👌 به یقین می توان گفت: تعلیم و تربیتی که از روی مهرورزی و دلسوزی باشد، بهترین و ماندنی ترین آثار را برجای خواهد گذاشت... 📚کتاب تعلیم و تربیت در عصر ظهور ، نوشته ی رحیم کارگر برگرفته از سایت rasekhoon.net •┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
👨‍👩‍👧‍👦✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨👨‍👩‍👧‍👦 ❤️ 💛 ❌ هیچوقت به کودک نگویید دیگه دوستت ندارم، مامانت نمیشم،میرم ازپیشت،قهرم ... 🔸 کودک این حرفها را باور میکند و فکر میکند بی پناه شده است نمیداند برای تخلیه ناراحتی اینها را میگویید😊 👨‍👩‍👧‍👦✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨👨‍👩‍👧‍👦
حرم
#رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌ک
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍نویسنده: @haram110
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۱ یاشار _یووسف یووسف بدو دیر شدااا، کجااایی خبرت، بدووو _اومدم بابا نترس میرسیم یاشار منتظر بود که یوسف بیاید و باهم به خرید بروند.دوباره امشب مهمانی داشتند.طبق معمول. اما این بار به خواست مادرش. بنظر مادرش فخری خانم، خیلی این مهمانی باید فرق داشته باشد. پدر و مادرش همیشه عاشق مهمانی رفتن و مهمانی دادن هستند... کوروش زاهدی، و فخری خانم عمری است که با این مهمانیها خو گرفته اند.اما این مهمانی ها، برایش بود و.!! یاشار _ من رفتم تو ماشین زود باش خیر سرت قراره صبح زود اونجا باشیم یوسف کتش را از روی چوب لباسی کنار اتاقش برمیدارد و سریع از اتاقش بیرون می رود. همزمان فخری خانم مادرش میگوید: _مادر زودباش دیگه چکار میکنی _رفتم بابا..!! رفتم!! کچلم کردین هنوز پایش به درب ورودی حیاط نرسیده بود که گوشی یاشار زنگ خود... حتم داشت پدرش بود.. کوروش خان_کجایین پس شما یاشار _از این گل پسرت بپرس نمیاد ک... کوروش خان _لیست دادم ب حاج اصغر میوه هم سفارش دادم... زودباشین، دیرشد! یاشار _داریم میایم... یوسف تندتند کفشهایش را میپوشید.. و از پله پایین می آمد.یاشار گوشی را قطع کرد ریموت درب پارکینگ را زد... یوسف از صحبت کردن یاشار باتلفن، از فرصت استفاده کرد و سریع پشت فرمون نشست. _چی میگفت؟ یاشار که بخاطر دیرکردن یوسف هنوز از دستش عصبانی بود چشم غره ای به او رفت یوسف خنده اش را خورد و گفت: _بابا رو میگم! یاشار _جنابعالی تشریف میبرین خرید ها رو از حاج اصغر میگیری، بعد هم میوه ها رو.... منم باید برم بانک بابا امروز چک داره پول تو حساب کمه همیشه همینطور بود،... یاشار، زور میگفت.٣٢سال داشت و دیپلمه.ویوسف ٢٨ سال داشت و کارشناسی مهندسی ساخت و تولید.فقط بخاطر که به برادر بزرگترش داشت کوتاه می آمد..! پدرشان از ارتش،خودش را بازخرید کرده بود،.. تولیدی مبل راه انداخته بود.شاید گاهی، زور میگفت اما خوش قلب بود.یاشار، فقط را از پدر به ارث برده بود. برعکس یوسف که و را! یاشار _همینجا پیاده میشم نزدیکه به بانک، زودتر برو..دیر نکنی، مثل اون بار... به محض پیاده شدن،.. یوسف پاهایش را به پدال گاز فشار داد وبه سرعت ماشین را از جاکند.عادت داشت هنگامی که عصبانی میشد،باید روی چیزی عصبانیتش را خالی میکرد، وحالا این دنده و گاز ماشین‌ بهترین چیز بود. به بازار رسید... ماشین را پارک کرد، کمی آرامتر شده بود، حرصش میگرفت، از اینهمه زورگویی های برادر.چاره ای نداشت،قانون اول پدر بود،احترام ب برادر بزرگتر!! اما خب، خودش از احترامی برخوردار نمیشد! سرش را به زیر افکند... دستش را در جیبش کرد. و آرام آرام راه میرفت.در مسیرش سنگی را پیدا میکرد، و با ضربه زدن به آن، به راهش ادامه میداد، اینطور آرامتر میشد و تشویش درونش کم و کمتر. ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚